eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
660 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علت روی زمین ریختنم معلوم است اثر زهر به هر عضو تنم معلوم است جگرم سوخته از زهر... تنم می سوزد لخته های جگرم در دهنم معلوم است چقدر درد از این شهر به خاطر دارم از دل سوخته درد و محنم معلوم است حق من رفتن در خان صعالیک نبود¹ در نگاهم غم هجر وطنم معلوم است وسط سجده به کاشانه ی من ریخته اند رد پا روی عبا و بدنم معلوم است از همین کوچه و توهین و دو دسته بسته روضه ی ارثیه از پنج تنم معلوم است هتک حرمت جلوی اهل و عیالم شده ام شرم در چهره ی هر یاسمنم معلوم است مردک پست به من باده تعارف کرده خجلتم در دل شعر و سخنم معلوم است یک نفر هست کنار من و شکرش باقی است دور بالین من اشکِ حسنم معلوم است حسنم روضه بخوان، روضه ی جسمی عریان من که بر روی تنم پیرهنم معلوم است در میان کفنم تربت یک بی کفن است غربت جد من از این کفنم معلوم است یاد تشنه شدن و پا زدنش افتادم تشنه ام علت پر پر زدنم معلوم است
سرِ ما محفلِ سودايِ عليّ النّقي است جانِ ما نـذرِ قدمهاي عليّ النقـي است دلِ ما غـرقِ تــمـنّايِ عـليّ النّقـي است دين ما چيست؟ تولّاي عليّ النّقي است ما كه از روز ازل عاشق و خاطرخواهيم زيرِ دِيْــنِ كَـرمِ هــٰادي آل الّلهيم از هدايتگري اش اهل هدايت شده ايم لطف او بوده كه اينقدر"عنايت شده ايم" خار راهش شده و صـاحبِ عزّت شده ايم كاسـه ليسان سـر خوان ولايت شده ايم عشق ما بر پسر فاطمه ، مادرْ زادي ست هــرچه داريم از الطاف امام هادي ست دل ما گُم شده در پيچ و خمِ سامرّاست چون كبوتر شـده،جلد حرمِ سامرّاست ســائل صحن ملائك خَدَم سامرّاست چون گره خورده به اسمت عَلَم سامرّاست يادِ ايــّامِ تو و خاطره ات را عشق است خشتْ خشتِ حرم سامره ات را عشق است نوه ي حضرت سُـلطاني و آقاي همه پُر شــده از نـفـسِ حقِّ تو دنياي همه با تو تضمين شـده آبادي فرداي همه نامه داديم براي تو به امـضاي همه كوري چشم هر آنكس كه خبيث و شقي است مُهر آن هم "لكَ لبيّك عليَّ النّقي"است پسر حضرت جودي و سراپايت لطف مي چكد از عرق چهره ي زيبايت لطف ما كه ديديم فقط از يــد طولايت لطف گشته صادر همه ي عمر ز لبهايت لطف جامعه با جملات تو عجب شيرين است حرفهاي تو همه مثل رطب ، شيرين است در غم دوري خود از حرمت مي سوزيم سوّم ماه رجب شد ز غمت مي سوزيم با نفسهاي تو از بــازدمت مي سوزيم پا برهنه مرو مثل قدمت مي سوزيم پا برهنه شدي و موي پريشان كرديم يادِ دردانه ي سالار شهيدان كرديم مي دواندند تورا از پي مركب اي واي داغ ميخورد به قلب تو مُرتّب اي واي پابرهنه ؛وسط كوچه؛ مُعذّب اي واي چه قدر سوخت دلت از غم زينب اي واي گـرچه در بزم شــراب متـوكّل رفــتي شكر، زيرا به سلامت سويِ منزل رفتي سينه ي سوخته ي سينه زنت شد پاره جگر مادرت از سـوختنت شد پاره از درون آه ، تمام بدنت شـده پاره چون كشيدند تورا پيرهنت شد پاره پيرهن چاك زدم تا حسني زار زنم همرهت بر بدن بي كفني زار زنم تن صد پاره ي جدّت به زمين افتاد و وسط گودي گودال زِ زين افتاد و از ركاب شه افلاك نگين افتاد و شمر زد قهقهه ، در دشت طنين افتاد و نيزه ها كشته ي خونين بدني را بردند از تن بي سر او پيرُهني را بردند
از ضعف، گرچه تابِ تن از دست داده‌ام در انتظار مرگ به پا ایستاده‌ام آنقدر سوختم ز دل و ریختم سرشک دیگر چو شمع رو به خموشی نهاده‌ام در پیش چشم نوگلم، از سوز زهر کین از بسکه دست و پا زدم، از پا فتاده‌ام وای از دمی که وقت مناجات شب، عدو از خانه می‌کشاند سوی بزم باده‌ام من شهسوار ملک وجودم که آن لعین خود شد سوار و برد به پای پیاده‌ام بعد از دعای «یا من أرجو لکلّ خیر» هر شب صلای آرزوی مرگ داده‌ام دفنم کنید، لیک نه در آن لحد که من هنگام کندنش به تماشا ستاده‌ام
اگر ز زهر جفا سوخت نازنین بدنت ولیک نیزه نخورده به استخوان تنت ندید پیکر تو زخم و ،سر بریده نشد ز سم اسب نگشته است پاره پیرهنت ز سوز زهر و عطش بال و پر زدی اما ندید خواهر تو لحظه ای نفس زدنت هزار شکر برایت کفن مهیا بود حصیر مردم صحرا نشین نشد کفنت عدو به مجلس می خواره ها تو را آورد ولی به خنده نزد چوب بر لب و دهنت
ای قبله‌گاه اهل ولا سامرای تو بالاترین عبادت شیعه ولای تو هم نور داده بر همه درس هدایتت هم رهنمای ماست سراج‌الهدایِ تو آیینة رسول خدایی و دیده‌اند روی خدا به روی محمّدنمای تو بیگانه با خداست به حقّ خدا قسم آن‌کو در این جهان نبود آشنای تو نزدیک‌تر ز جان منی ای عزیز دل هرچند دورم از حرم با صفای تو وقتی قدم به برکة شیران گذاشتی صورت گذاشت شیر درنده به پای تو دستی ز دل برآر و دعا کن به جان ما ای جان گرفته جانِ دعا با دعای تو حتّی اگر به گرد حرم آورم طواف باشد دلم به جانب صحن و سرای تو بیمار کن مرا که شفا یابم از دمت ای چشم صد مسیح به دارالشّفای تو کوری، به از ندیدن روی خدا نما لالی ، به از نگفتن مدح ثنای تو بالاتری از این که بگویند سیدی باشد هزار حاتم طایی گدای تو ای از ازل به عالم و آدم امامتت ما را گدای سامره کن از کرامتت
هزار شُکر که بُردیم نامِ هادی را هزار شُکر که داریم امامِ هادی را هزار شُکر که دارد در این شبِ نوروز لباسِ مشکیِ ما احترامِ هادی را سلامِ ما برسانید ای کبوترها که بشنویم علیک السلامِ هادی را چقدر جلوه به جبریل میرسد وقتی خطاب می کند: آقا ، غلامِ هادی را بیا رویم که جز سامرا پناهی نیست نیاز نیست به فطرس بیا که راهی نیست بر آستان تو مژگانِ ما که عادت کرد به خاک بوسی ما آسمان حسادت کرد کسی که روضه برایت گرفت بالا رفت کسی که رفت به این روضه‌ها عبادت کرد همینکه زائرت از جامعه زیارت خواند سبوی خویش پُر از چشمه‌ی سعادت کرد برای عمه سادات  در قفس رفتی و شیر عرض اردت به این سیادت کرد* پسر فراقِ پدر را چگونه چاره کند روا بود که گریبان امام پاره کند* تو را زِ خانه‌ی خود با عذاب آوردند تو را به گوشه ای اما خراب آوردند به روی خاک نشستی و شام را دیدی که عمه های تو را با طناب آوردند یتیم‌های گرسنه به بند زنجیر و رسید وقتِ طعام و کباب آوردند من از امام زمان شرم دارم از این خط که پیشِ چشمِ شما هم شراب آوردند شراب بود ولی بر سرت سنان نزدند به زخمهای لبت چوبِ خیزران نزدند *اشاره به روایت داخل قفس شیرها رفتن امام‌هادی(علیه‌السلام) *اشاره به گریبان چاک زدن امام‌حسن‌عسکری(علیه‌السلام)در فراق پدر
خون می‌چکد ز دیده‌ی در خون‌شناورم در بهت چشم‌های گهربار مادرم سوز عطـش به ریشه‌ی من تیشه می‌زند خشکیده شاخه‌های بلند صنوبرم در انتهای مغرب رنگ کبود رفت خورشید پر فروغ جمال منورم از هرم زهر و معجزه‌ی لخته‌های خون یاقوت سرخ گشته لبان مطهرم تا مغز استخوان شرر زهر رخنه کرد تفتیده کوره‌ای شده گرمای بسترم با هر نفس تمام تنم تیر می‌کشد چشم‌انتظار قطع نفس‌های آخرم در لحظه‌های آخر عمرم هوایی‌ام افتاده شور کرببلا باز در سرم این آرزوی لحظه‌ی جان‌دادن من است با ذکر«یاحسین» رود جان ز پیکرم
ای دومین ابن الرضا امام هادی تنهای شهر سامرا امام هادی ازشهر جدت دور افتادی و یک عمر بودی به غربت مبتلا امام هادی خیلی غریبی مثل بابا مثل جدت تنها و بی درد آشنا امام هادی جای شما عرش است ، نه خانُ الصَّعالیک وای از غریبیِ شما امام هادی گاهی شبانه ریختند در خانه‌ی تو نامردهای بی حیا امام هادی آقا شنیدم که تو را از خانه بردند پای برهنه بی عبا امام هادی آقا شنیدم که گریبانت گرفتند مثل علیِ مرتضی امام هادی بزم شراب و هتک حرمت ، وامصیبت چه کرد با قلب شما امام هادی دیدی به چشم خود ندارند هاشمیات چادر سر سجاده ها امام هادی سادات را کشتند در پیش نگاهت در بین آن دیوار ها امام هادی کندند قبرت را به پیش چشمهایت ای وای از این آزار ها امام هادی آقا بمیرم که شدی در شهر غربت مسموم از زهر جفا امام هادی امروز آقا زاده جسمت را کفن کرد در بین اشگ و ناله ها امام هادی قربان آن جسمُ السلیبی که تن او جای کفن شد بوریا امام هادی جسم شما برروی دست و جسم جدت در زیر سمّ اسبها امام هادی جسم شما شد دفن ، اما جسم جدت عریان به خاک کربلا امام هادی جسمش به خاک و اهلبیتش دست بسته بنشسته روی ناقه ها امام هادی
عالمی شد زین مصیبت بر سرم دیگر خراب وای از بزم شراب یاد زینب می کنم با این دل پر اضطراب وای از بزم شراب
خبر گریه ی گرفتاران.. میرسد شب به شب به دلداران این قبیله به فکر ما هستند پیرشان کرده غصه یاران نخ تسبیحشان که میچرخد سرِ پا میشوند بیماران سر به دیوار اهل بیت زدیم خوش به احوال سر به دیواران ما گنهکارهای آلوده پشتمان گرم شد به غفاران دل ما تنگ سامرا شده است ما و آقا و نم نم باران! ما طلبکار این کریم شدیم بس که رو داده بر بدهکاران یوسف سامرا نگاهی کن ناز بفروش بر خریداران شیرها پوزه میکشند به پات تشنه ی کشتن تو خونخواران اهل عالم غم و محن بس ماست این که بی کس شده همه کس ماست گرچه از زهر حال مضطر داشت به دلش داغهای بدتر داشت حجره از ناله ی انا العطشان حال و روزی شبیه محشر داشت   علی بن جواد این آخر ذره ای خاک کربلا برداشت آب شرمنده ی لبانش شد اثر تشنگی به حنجر داشت انقدر بین حجره می غلطید جای خونمردگی به پیکر داشت بعد ازآن مجلس شراب فقط از غم عمه دیده ی تر داشت این لباسش اگر چه خاکی شد! باز آقا لباس دیگر داشت! گرچه سردرد اذیتش میکرد هرچه هم بود لااقل سر داشت دور و بر خنجری به دستی نیست قاتلش را کجا برابر داشت؟! دخترش گرچه داغدارش بود پشت صد پرده بود معجر داشت روضه من فقط همین جمله ست پسرش را کنارش آخر داشت کربلا داغ بر دلم خورده وای از آن تشنه ی پسر مرده!
شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت کعبه برای دیدن رویش وضو داشت رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش قد قامتش با روز شب را کرد محشور سجاده با هر سجده اش نور علی نور چشم سیاهش روشنای راه ایمان هر ناوک مژگان او یک خط قرآن تسبیح می چرخاند و می چرخید عالم ارض و سما را رزق می بخشید توام از خلوتش گرچه دو عالم فیض می برد اوج مصیبت در دل این شب رقم خورد ناگاه قومی بی ادب حرمت شکستند تسبیح فیض خلق را از هم گسستند از هر طرف حمله بر آن کاشانه کردند مانند سیلی خانه را ویرانه کردند نه احترام حرمتش را داشت دشمن عمامه اش را از سرش برداشت دشمن پای برهنه سربرهنه در دل شب بردند او را و فلک در تاب و در تب خالیست جای فاطمه انگار اینجا تا که بگیرد باز دامان علی را می ریخت اشک شرم عالم روی جاده دشمن سواره بود اما او پیاده در کوچه های بی کسی او را کشیدند با هر قدم آه از نهاد او شنیدند از داغ این غم عالمی در پیچ تاب است سر منزل این کوچه ها بزم شراب است بزم شراب اما خبر از خیزران نیست ناموس او در مجلس نامحرمان نیست از سامرا برخاست آه شام آن شب یک سوی صد نا محرم و یک سوی زینب یک سو ، سری بر تشت زر ، یک سو رقیه یک سو سراسر خنده و یک سوی گریه یک سوی چوب خیزران می خورد بر لب یک سو مزن ظالم به لبها داشت زینب از بس اسیران را عذاب آن خیزران داد از تشت آخر سر به روی خاک افتاد
نمی دیدند غیر از التهاب و اضطراب آنجا در یک خانه وا شد بارِ دیگر با شتاب آنجا امام شیعه را با دستهای بسته می بردند دوباره باز شد در کوچه ها پای طناب آنجا کجا خانِ صَعالیک است شأن حضرت هادی از این غم شد دل صدیقه کبری کباب آنجا به هر صورت امام شیعه را تحقیر می‌کردند تعارف شد به جان شیعیان جام‌شراب آنجا علی الظاهر دوشنبه زهر جانش را گرفت اما لبش تر شد خدا را شکر با یک جرعه آب آنجا امام عسکری آمد نمازی خواند و دفنش کرد تن او را سه روز و شب نسوزاند آفتاب آنجا اگرچه زهر جانسوز است اما لااقل دیگر محاسن را نکرد از خون پیشانی خضاب آنجا نشد بی حرمتی هرگز به اهل خانه بعد از او نشد توهین به فرزند و زن و ناموس باب آنجا خدا را شکر بین این همه آدم نبود ای دل یکی مثل علی اصغر یکی مثل رباب آنجا . . . «جوان حضرت هادی به بالینش رسید اینجا جوانش دست و پا زد سید اهل شباب آنجا»
دلم بدون تو محکوم بر پریشانی است همیشه گوشه نگاهت علاج حیرانی است سلام حضرت ابن الرضای دوم ما فدای تو چه قَدَر رافتت خراسانی است تو در تمام حرم ها کنار من هستی زیارتم همه لطفش به جامعه خوانی است علی ِچارم ِ دین ، هر که بنده تو نشد تمام بندگی اش کفر و نامسلمانی است به میوه ی دلت آقا بگو که برگردد بهار گم شده اینجا ، هوا زمستانی است زخشکسالی و قحطی چه غم که دل بستم به خانه ای که همیشه در آن فراوانی است چه در کنار گدایان ، چه کاخ آن ملعون به هر کجا که رود کار او سلیمانی است عزیز مصر بریز اشک بر عزیز جواد میان سامره مانده  ، غریب و زندانی است چه آمده است به یادش میان بزم شراب هوای حضرت دریا چه قدر طوفانی است دوشنبه ، گریه ، حسن ، سامرا مدینه شده دوشنبه های حسن ها همیشه بارانی است حسن به گریه فقط زیر لب بگوید شکر که دست دیو و دد اینجا عقیق بابا نیست
ماه در آینه ی چشمِ تو خلوت می کرد آسِمان زیر قدم هات زیارت می کرد عرق شرم به پیشانی خورشید چه بود؟ پیش اجلال تو احساسِ حقارت می کرد سَرِ سجاده ی عشقت دو سه نوبت در روز جبرئیل آمده و عرض ارادت می کرد به گدایت عَوَضِ سنگ طلا بخشیدی دست هایت چه کریمانه کرامت می کرد «ابن سِکّیت» شدن ها اثر چشم تو بود دلِ نرمت همه را زود هدایت می کرد با «غدیریه» امامت به سرانجام رسید مُصحفت «جامعه» تکمیل رسالت می کرد هر چه کردند نشد نور تو خاموش شود مِهر تو بر همه ی شهر سرایت می کرد متوکل به تماشای شرابت می برد بس که بر اوج مقام تو حسادت می کرد شعر خواندی و لبت گرم مذمت ها بود کِی به لبهای ترک خورده جسارت می کرد خبر از خیره شدن های به ناموس نبود هر که در محضرتان بود،رعایت می کرد سامرا  شام  نشد تا که ببینند همه خیزران بر لب و دندان چه قیامت می کرد...
بگذار کمی عرض ارادت بنویسم دور از تو و با نیت قربت بنویسم سجاده‌ی شب پهن شده، حیّ علی شعر بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شهر یا هادی و یا هادیِ امت بنویسم شاید که چنان رود، سر راه بیایم بر صفحه‌ی صحرای جنون خط بنویسم با ذره‌ای از مهر تو،‌ای چشمه‌ی خورشید از نور تو، تا روز قیامت بنویسم با این همه آلودگی،‌ای آیه تطهیر از سوره‌ی انفاق و کرامت بنویسم از سنگ زدن بر دل آئینه بگویم از سوختن پرده‌ی حرمت بنویسم دست و قلمم نه، دهنم بشکند امروز چیزی اگر از حد جسارت بنویسم من آمده ام نقطه سر خط بنویسم از جامعه، از شرح زیارت بنویسم‌ ای مهبط وحی،‌ای نفست معدن رحمت بگذار که از چشمه‌ی حکمت بنویسم وقتی که تویی راه رسیدن به خداوند این قافیه را نیز هدایت بنویسم آه‌ای دهمین ذکر مُجیبُ الدَّعَواتم مضطرّم و بگذار که حاجت بنویسم حالا که نوشتند «و کُنتُم شُفَعائی» بگذار ز اسباب شفاعت بنویسم
بازهم عشقت مرا یاد خدا انداخته شورشیرینی به ذکر ربنّا انداخته یامن ارجوه لکل خیر،مارا باز هم یاد الطاف تو درماه خدا انداخته ای امام عزّت وآزادگی ، مهرشما طوق گل برگردن اهل ولا انداخته ای ولی الله اعظم دردل ما مهرتان شوق پروازی به سوی سامرا انداخته نوری ازاعجاز تو درپیش چشم منکران شیر را ازپرده درپای شما انداخته با چنین اعجاز باید درمقام تو نوشت هادی دین بهتراز موسی عصا انداخته رفتن تو درمیان برکه ی شیران، مرا یاد گودال منای کربلا انداخته بُردنت درمحفل آلودۀ شُرب شراب خستگان را یاد تشتی از طلا انداخته ماجرای آن لب ودندان وچوب خیزران عمه ی مظلومه ات را از نوا انداخته غافل است از آتش قهر خدا در رستخیز آن که برجان شما زهر جفا انداخته چون «وفایی» درعزای تو زبس نالیده ام پنجه ی بغضی مراهم از صدا انداخته
بازهم عشقت مرا یاد خدا انداخته شورشیرینی به ذکر ربنّا انداخته یامن ارجوه لکل خیر،مارا باز هم یاد الطاف تو درماه خدا انداخته ای امام عزّت وآزادگی ، مهرشما طوق گل برگردن اهل ولا انداخته ای ولی الله اعظم دردل ما مهرتان شوق پروازی به سوی سامرا انداخته نوری ازاعجاز تو درپیش چشم منکران شیر را ازپرده درپای شما انداخته با چنین اعجاز باید درمقام تو نوشت هادی دین بهتراز موسی عصا انداخته رفتن تو درمیان برکه ی شیران، مرا یاد گودال منای کربلا انداخته بُردنت درمحفل آلودۀ شُرب شراب خستگان را یاد تشتی از طلا انداخته ماجرای آن لب ودندان وچوب خیزران عمه ی مظلومه ات را از نوا انداخته غافل است از آتش قهر خدا در رستخیز آن که برجان شما زهر جفا انداخته چون «وفایی» درعزای تو زبس نالیده ام پنجه ی بغضی مراهم از صدا انداخته
آیه ها جز دعا نیاوردند غیر یا ربّنا نیاوردند سجده ها بی ولای اهل البیت رو به سوی خدا نیاوردند بین هر سطری از روایت ها جز حدیث کسا نیاوردند خرج ما گردن کریمان است خم به ابروی ما نیاوردند ابرها تاکنون روی دستِ سحر سامرا نیاوردند خادمان، بی اجازهء هادی پشت این در، گدا نیاوردند اربعین، قبل سامرا رفتن گریه های مرا نیاوردند یار ما را به پادگان بُردند به سرش کم بلا نیاوردند تا دم کاخِ قاتلش او را بی غم و ناسزا نیاوردند بین زندان پس از اذیت او آب و نان و غذا نیاوردند گرچه با زهر کشته شد آخر تشت، چون مجتبا نیاوردند بین این روضه ها فراتر از روضهء کربلا نیاوردند بدنش را شبیه جسم حسین بارها زیر پا نیاوردند بین گودال، پیش مادر او خنجری در قفا نیاوردند نوک چکمه به پهلویش نزدند پیرمردان عصا نیاوردند از تنش جای هدیه و سوغات پیرهن یا عبا نیاوردند زود تشییع شد، نه بعد سه روز بهر او بوریا نیاوردند خواهری را زدند در کوفه پای زخمش دوا نیاوردند نان و خرما به بچه ها دادند زینبش را بجا نیاوردند رفت تنها میان بزم شراب سر زینب چه ها نیاوردند!
به روى خاک غربت سر نهادم یا رسول الله ز دست دشمنان از پا فتادم یا رسول الله ز آه آتشین و آب چشم و نالۀ جانسوز بساط ظلم را بر باد دادم یا رسول الله به زندان از غم موسى ابن جعفر جدّ مظلومم برآمد آه سوزان از نهادم یا رسول الله على را نور عینم من، گل باغ حسینم من ببین فرزند دلبند جوادم یا رسول الله فراز قلّه ی کوهى مرا برد از پى تهدید همان کو داشت اندر دل عنادم یا رسول الله ز سوز زهر خصم دون شدم مسموم در غربت ز کف جان در ره جانانه دادم یا رسول الله نگردد محو در تاریخ، شعر «حافظى» هرگز چو با سوز درونش کرده یادم یا رسول الله
آن دشمنی كه بر جگرم نقش غم كشید جان از تنم به حربۀ زهرِ ستم كشید ابنُ الرضایم و ز رضا ارث برده ام زهر جفا مرا به همان پیچ و خم كشید در احتضارم و بدنم درد می كند این سَمّ جان شكار ، توان از دلم كشید وقتی كه دید، تشنگی ام قاتل من است جان را اَجل ز سینۀ من لاجَرم كشید عمرم شبیه مادر پهلو شكسته شد نخل جوانی ام ثمر از عمرِ كم كشید جز زهر كینه مایۀ آرامشم نشد دریا ز موج خسته شد و چشمه نَم كشید این ظلم ها هدایت ما را عوض نكرد شكر خدا، ولایت ما تا عجم كشید نام علی و فاطمه جاوید مانده است دشمن خیال كرد بر آنان قلم كشید ما روی دوش، پرچم عصمت كشیده ایم دردا، عدو علیه عدالت علَم كشید دنیا كه خود به خود، قفسِ جانِ خسته بود تبعید هم به گوشه ای از مَردمَم كشید از آفتاب زندگی ام بهره كم گرفت شرمنده ام كه سختی از آن اُمتّم كشید افطار كردم و جگرم پاره پاره شد جدّم رسید و وقت سحر در برم كشید در آخرین نفس، پسرم چون بغل گشود بُغضش گرفت و پارچه ای بر سرم كشید طاغوت، با سلالۀ زهرا چه ها نكرد ما را برون ز خانه چو یك متّهم كشید بالا گرفت كار جسارت به اهل بیت كارم به سوی بزم شراب و ستم كشید من وارث بلای خرابه نشینی ام سوز دلم دوباره به درد و اَلَم كشید ای كربلا! چو شاهدِ ویرانی ات شدم گویی كه ابن سعد سنان بر تنم كشید بهتر كه قبر مادر ما مخفیانه ماند ورنه كدام حرمله دست از حرم كشید
غریبِ شهر کجا ظلمِ بی‌حساب کجا بزرگ‌زاده کجا خانه‌ای خراب کجا مدینه غرق بلا  سامرا اسیر جفا ببین که بی‌کسی‌ات از کجاست تا به‌کجا تو زهر خوردی و راحت شدی از آنهمه زجر شرارِ زهر کجا آنهمه عذاب کجا تو را به سامره آورد دست و پا بزنی کجاست دردِ تو و  دادِ بی جواب کجا؟ اسیر سامره توهین تعارفت کردند کسی نگفت حیا کن از آن جناب‌....کجا رواست جان بدهم من بعد این روضه امام شیعه کجا مجلس شراب کجا تنت کفن شد و شد روضه  که تن تو کجا تنی رها شده در زیر آفتاب کجا گریز گریه شده ازدحام تشییعت لبان تشنه کجا یک دو جرعه آب کجا سرِ حسن به سلامت ،کنار تو می‌گفت: که من کجا و یتیم پُر اضطراب کجا تبِ سه‌ساله و خار و خس و نفَس تنگی گلوی دختر و بی‌تابیِ طناب کجا به روی ناقه نشسته است مادری اما صدای حرمله و گریه‌ی رُباب کجا به گریه گفت به زینب دوباره اصغر نیست که نیزدار کجا رفته با شتاب کجا...
تو آن نوری که فَهمی ابتدا و انتهایت را نمی‌‌فهمد، چنان‌که هیچ کس ذاتِ خدایت را گِل ما موم شد در دست‌هایت لحظه‌ی خِلقت همان دَم که عطا کردند خاکِ سامرایت را چراغِ راه می‌خواهم، سری از سجده‌ات بردار قیامی کن ببینم روی مصباح‌ُالهُدایت را صراط‌َالمستقیم از دور نورِ سایه‌ات را دید میان نقشه‌اش انداخت نقشِ ردّ پایت را تویی که می‌شنیدی از سکوتِ سنگ، آهش را کسی نشنید کوهِ بغضْ‌ بر دوشِ صدایت را تو را بُردند از غربت به غربت، این چه تبعیدی‌ست؟ عوض کردند شکلِ ظاهرِ ماتم‌سرایت را به زَعم دشمنان، درّندگان هم دشمنت بودند قفس دیدی، در آغوشت کشیدی دوست‌هایت را گواهی می‌دهد چشمانِ خیسِ آیه‌ی تطهیر به بزم روضه‌‌های شام، وا کردند پایت را از این غربت سفر کردی به عرش چادری خاکی همان چادر که برپا کرد در جنّت عزایت را به اجدادِ غریبت اقتدا کن، "فَابکِ لِلمَظلوم" بخوان با مادرِ خود روضه‌های کربلایت را
از سامره دوریم ولی نالانیم دلگیر و شکسته‌ بال وسرگردانیم دستی برسان بر سر ما ،بر ما که در بزم عزای جدّتان مهمانیم
ما غلام و شاهمان هادی سلام الله علیه دلبر دلخواهمان هادی سلام الله علیه در شب غم ماهمان هادی سلام الله علیه شد چراغ راهمان هادی سلام الله علیه تا ابد ممنون الطاف خدا هستیم ما بنده ی ابن الرضای سامرا هستیم ما صاحب این روضه من را اهل ایمان کرده است آتش عشقش جهانم را گلستان کرده است اعتقادم را غدیریه * دو چندان کرده است جمع ما را جامعه خوانی مسلمان کرده است در هجوم خشکسالی ، ابر باران می شویم هر زمان که دسته جمعی ، جامعه خوان می شویم باز در ماه رجب مهمان هادی گشته ایم بی قرار از دوری ایوان هادی گشته ایم همچو عرشی ها ، سیهپوشان هادی گشته ایم با امام عسکری ، گریان هادی گشته ایم آسمانی پر ستاره ، آسمان را خاک کرد زد گریبان چاک و قلب آسمان را چاک کرد باز هم روز دوشنبه ، مادری ها شعله ور باز هم روز دوشنبه ، فاطمه،  داغ پسر باز هم روز دوشنبه ، تازه شد داغ جگر عسکری گوید گهی مادر ، گهی گوید پدر این حسن ها را دوشنبه ها ، فلک دلگیر کرد این حسن ها را دوشنبه ها ، تحیر پیر کرد سامرا ! کو مهربانی ، کو ادب ای وای وای میهمان و دست بسته ، نیمه شب ، ای وای وای باده و سلطان دین ، یا للعجب ای وای وای زنده غم های صفر  ، شد در رجب ، ای وای وای گمرهان با حضرت هادی چه ها کردند آه کعبه را با زور در بت خانه آوردند آه باز هم با نام دین ، از دین تخلف می کنند باز دنیا را پر از شرم و تاسف می کنند دور از کنعان ، چه توهین ها به یوسف می کنند بر ولی الله ِ ما ، باده تعارف می کنند مِی تعارف کرد اما مِی به روی سر نریخت هر چه شد دیگر در اینجا حرمت خواهر نریخت * زیارت غدیریه امام هادی علیه السلام
همراه با زیارت زیبای جامعه در هر فراز نام تو را ذکر میکنم یاإهدنا الصراط نمازمقربین درهرنماز نام تورا ذکر میکنم حتی مسیحیان به دمت معتقد شدند وقتی مسیح نذرتو کردوشفا گرفت دیشب مریض خانه ی ما باوساطتت شد روبه راه،، تذکره ی کربلا گرفت پیچیده سوزناله ی تو بین قرن ها آهت اثر نمود وجهان پر شراره شد باپاره پاره ی جگرت این غزل گریست باخون دل نوشته شدوچارپاره شد بالاسر تو ضامن آهو کشید آه برجمع سوگوارتو آهو اضافه ش ازروی درد ناله زدی وای مادرم کم شد زسینه،، درد وبه پهلو اضافه شد روز دوشنبه زهرومغیره یکی شده باتازیانه برجگرت حمله ورشدند روزدوشنبه داغ دلت باز تازه شد یادآور مصیبت دیوارودر شدند گرچه به روی سینه ی تو زهر پاگذاشت دور وبر تو خولی وشمروسنان نبود گرچه به تو تعارف جام شراب شد دیگر خبر زطشت ولب وخیزران نبود .. ازقتلگاه کرببلا سر در آورد هرکس که کرد مرثیه خوانی قتل تو یک تادوازده .....همه راشمر کشته است آن ضربه ی دهم شده بانی قتل تو
باحال خسته ، دو دست بسته پای برهنه ، تو کوچه بازار نفس بریده ، آخه کی دیده؟ یکی ببینه ، اینهمه آزار؟ نیمه شب دوباره تو خونه ریختن آقا رو تو کوچه بی هوا کشیدن حرمتش رو با ناسزا شکستن بی عمامه بردن اشکشو ندیدن «یا فرج الله ، آجرک الله ز سامرا این ، خبر آوردن» برا اهانت ، بین گداها خانِ صعالیک ، جدّتو بردن وای من که قبرش رو خصم جانی بین حجره کنده جلوی نگاهِش گریه می‌کنه در کنار قبرش بی حیا می‌خنده به اشک و به آهش داره مصیبت ، تو شهر غربت به کی بگه این ، همه عذابُ؟.. که پیش چشمِ ، مردم نامرد تعارفش کرد ، جام شرابُ؟.. زیر لب میخونه به یاد عمه روضه ی اسارت روضه های شام و روضه ی لب و چوب خیزران و روضه‌ی نگاهِ... مجلس حرام و
بسم‌الله الرحمن الرحیم از این حرم نفسِ مستجاب را ببرید هزار فیض، هزاران جواب را ببرید دعای گوشه نشینان بلا بگرداند دعای حضرت عالیجناب را ببرید نگاه سامره‌ایِ امامِ ما کافی است اگر به حشر بگویند  عذاب را ببرید قسم به نورِ جبینش که در حضورِ امام نیاز نیست به غیر، آفتاب را ببرید برای هر گره‌ی خود  برای هر بن‌بست هزار چاره‌‌ی دور از حساب را ببرید من آن خسم که به دستان سیل می‌گردم به آن حرم منِ خانه خراب را ببرید  ** ** میانِ کوچه امامم نفس نفس می‌زد حیا کنید  زِ دستش طناب را ببرید امام و بزم حرام و چرا نمی‌گویند که از مقابل آقا شراب را ببرید حکیمه خواهر او دید دست و پا زدنش کنار او پسری دل کباب را ببرید صدا زدند برای تنِ مبارک او گل و گلاب و کفنهای ناب را ببرید میان کرببلا خواهری صدا می‌زد که هلهله نکنید، اضطراب را ببرید اگر به مرکب خود می‌دهید حرفی نیست دو جرعه هم سوی گودال آب را ببرید از آنطرف سرِ اصغر به نیزه می‌آید از این طرف روی ناقه رُباب را ببرید (حسن لطفی ۴۰۳/۱۰/۱۵)
مولا امام هادی جانم شود فدایت کرده دلم هوایت تمام آرزومه بیام به سامرایت  مولا امام هادی فدای غربت تو شکسته حرمت تو برای شیعیانت  بهشته تربت تو  مولا امام هادی  فدای غصه هایت آن سوز ناله هایت یاد غم تو مولا گریه کنم برایت  مولا امام هادی هر دم زظلم و کینه داده عدو عذابت پای پیاده برده به مجلس شرابت  مولا امام هادی  دشمن دین و قرآن برده توان وتابت  زهر ستم زکینه چون شمع کرده آبت  مولا امام هادی سامره در عزایت گردیده غرق ماتم یاد غریبی تو سوزد تمام عالم  مولا امام هادی  خون شد دل تو اما جدا نشد سرتو پیکر غرق در خون ندیده خواهر تو  مولا امام هادی مردم جنازه ات را بر روی شانه بردند راس حسین زهرا بی ادبانه بردند  مولا امام هادی جسم مطهر تو گشته نهان زیر خاک  پیکر پور زهرا بر روی خاک چاک چاک  مولا امام هادی فرزند با صفایت نبوده کنج ویران به پیش او به لبهات نخورده چوب خزران  مولا امام هادی
واویلا واویلا خدا زهر جنایت به جانم چو اثر کرد دل پر غم من را پر از سوز و شرر کرد شده مرثیه من به سوز دل و آوا واویلا واویلا ازین زهر خدایا تمام بدنم سوخت در این وادی غربت همه جان و تنم سوخت به دل آرزوی مرگ به لب ذکر یا زهرا واویلا واویلا عطش بود وعطش بود در آن لحظه اخر شده زنده برایم حدیث غم دلبر لب خشک حسین و علی اصغر و سقا واویلا واویلا سری بر روی نیزه تنی در دل صحرا فلک گشته سراسر پر از نوحه زهرا عزیز دل مادر شدی بی کس تنها واویلا واویلا