eitaa logo
جامع شیعه
888 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
47 فایل
عکس نوشته حدیث خاطرات ناب علما خاطرات ناب شهدا 🔔برگزاری مسابقات 🔔 🔔همراه با جوایز نقدی🔔 🌹کپی آزاد🌹 ارتباط با مدیر @admin_kanaall تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/3003711671C2cfcbd89e9
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فانوس هدایت
📚| ✨️ 🔸 اون شب با اون همه نگاه مخلف آخرش تموم شد... نگاه خسته من... نگاه نگران مامان... نگاه مشکوک علی... نگاه مهربون فاطمه... نگاه دلگرم کننده بابا... نگاه ناراحت حاج خانوم.... و نگاه خاص و معنی دار حاج آقا.... وقت رفتن برای بدرقشون رفتیم... حاج آقا لحظه آحر آروم بهم گفت : فائزه خانم... دخترگلم... تنها راه تموم شدن آشوبی که افتاده به جونت توکله... از خودش بخوا دلتو از هرچی غیر خودش هست خالی کنه... مطمئن باش آروم میشی... و من چقدر دیر فهمیدم که حرفی که زد یعنی چی... و تاوان سختی که برای دیر فهمیدنم دادم.... فاطمه گفت خودش به مامان کمک میکنه و منو بزور فرستاد استراحت کنم... در اتاقو بستم و گوشه دیوار نشستم و تسبیح آبی مو تو دست گرفنم خدایااااا چرا نمیشنوی صدامو خدایااااا خیلی سخته امیدوار بشی و تو اوج خوشحالی یهو امیدتو پرپر کنن گوشیمو برداشتم.... فقط صدای حامد میتونست آرومم کنه... چون میدونم اونم این صدارو دوس داره... و از این مهم تر... صدای محمدجواد عین صدای حامده.... شهر باران رو پلی کردم... آروم باهاش میخوندم و اشک رو مهمون گونه هام میکردم... دیگه به هیچ چیز امید ندارم... دلم میخواد امشب بخوابم و دیگه بلند نشم... خدایا امشب بدجوری داغون شدم... بدجوری... این همه انتظار... این همه اشتیاق... همه نابود شد... به سمت تخت رفتم سرمو گذاشتم روی متکا و هنذفری رو توی گوشم گذاشتم... بعد شهر باران اهل نبرد پلی شد... آهنگ حامد درباره جهادگرا... خدایا یعنی ممکنه اونم الان اینو گوش بده... ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @fanoos_hedayat ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄