هدایت شده از فانوس هدایت
📚| #رمان
#خانمخبرنگاروآقایطلبه✨️
🔸 #پارت_بیست_و_پنج
توی فرودگاه با همه خداحافظی کردیم و حالا تو هواپیما نشستیم
اول این دختره مهمان اره میزبانداره مهمانسراداره من چمیدونم چیزیه همین اومد کلی شکلک با این سن و سالش در آورد بعدم در طول پرواز با گوشی همراه صحبت نکنید و به علامت نکشیدن سیگار توجه کنید
_مهدیه
مندل:جانم
_من میترسم
مندل: ای بابا از چی
_از پروازززز
مندل:نترس فقط لحظه بلند شدنش یکم استرس داره وگرنه به بالا دیگه هیچی متوجه نمیشی بگیر راحت بخواب
_واااای داره بلند میشه
_یا امام رضا
_یا پنج تن
_همه امام زاده ها
مندل: ای بابا دختر چقدر تو ترسویی تموم شد چشاتو بازکن
_بلند شدیم؟ مطمئنی؟ چشمامو باز کنم؟
مندل: اره بخدا آبرومونو بردی چشاتو بازکن دیگه
با شک اول یه چشممو بعد چشم دیگه مو باز کردم
_عه اول تموم شد این که اصلا ترس نداشت
مندل:نداشت و همچین کردی اگه داشت چیکار میکردی
_حالا ولش کن بزار من یکم استراحت کنم خیلی از ترس فشار بهم وارد شد خسته ام
مندل: وای تو هنوز اون عادت مزخرف خوابیدن تو طول راه رو داری
_عاره چه جورم تازه بیشترم شده(خمیازه) اصلا حرکت که میکنیم خواب میاد پیشم(خمیازه)
مندل: اه گندت بزنن بگیر بگپ الهی دیگه بلند نشی (این همه مهر و محبتشو من چجوری جبران کنم)
هنذفری رو گذاشتم تو گوشم و آهنگ امام رضا ۲ حامد رو پلی کردم و بعدم چشمامو بستم.
*کبوترم هوایی شدم...
ببین عجب گدایی شدم...
دعای مادرم بوده که...
منم امام رضایی شدم...
پنجره فولاد تو...
آقا دارم بعد ۲ سال میام پیشت...
چقدر دلم هواتو کرده....
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
@fanoos_hedayat
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄