✅ #سیره_خانوادگی_آقا
2⃣ #قسمت_دوم
🚨هیچوقت برای خود #زیور_آلات نخرید! ...
💠همچنین باید به صبر و شکیبایی فراوان او ( همسر ایشان ) ، در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده زیستی ، در دوران پس از انقلاب اشاره کنم .
بحمدالله خانه ما همواره تاکنون از زوائد زندگی و #زرق_و_برق های دنیوی،که حتی در خانه های معمولی مردم یافت میشود ، به دور مانده است و #همسرم در این امر بالاترین سهم و مهمترین نقش را داشته است.
درست است که من زندگی ام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کرم ، اما صادقانه می گویم که او در این زمینه بسیار از من پیشی گرفته است .
من درباره #زهد و پارسایی این #بانوی_صالحه ، تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست . از جمله مواردی که می توانم بگویم این است که :
🔶 هرگز از من درخواست #خرید_لباس نکرده است ، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یاد آور می شد و خود می رفت و می خرید .
🔷هیچ وقت برای خود #زیورآلات نخرید. مقداری زیورالات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه برخی بستگان بود. همه آنها را فروخته و پول آنها را در راه خدا صرف کرد.
🔶او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک #انگشتر_معمولی هم ندارد.
به یاد دارم از جمله مواردی که زیورآلات خود را فروخت ، زمانی بود که ...
#ادامه_دارد ...
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد
فصل دهم ( فرش پوسیده )
ص 159 - 160
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔸️کانال اطلاع رسانی دفتر امام جمعه سنقر
۹۹/۷/۲۶
sapp.ir/jametlklmh سروش🔸️
✅ #سیره_خانوادگی_آقا
3⃣ #قسمت_سوم
🚨فروش #زیور_آلات برای خرید #زغال ...
💠... به یاد دارم از جمله مواردی که #زیورآلات خود را فروخت ، زمانی بود که سالی در مشهد ، زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه های خود ، به خرید مواد سوختی که در آن زمان #زغال بود ، روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه میکردند و پولی در اختیار من میگذاشتند ، تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم . معمولاً زغال را از زغال فروشی می خریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند . در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند ، بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال ، درِ خانه علما را میزنند . اما آن سال ، این افراد از خانه من ناامید باز میگشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می ساخت . #همسرم که این حال را دید به من پیشنهاد کرد ، #دستبندی را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود ، بفروشم . من مخالفت کردم ، ولی او اصرار ورزید.#دستبند را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم . اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد . من جریان را برایش تعریف کردم ، تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول ، روی آن میگذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید .
#ادامه_دارد ...
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد
فصل دهم ، فرش پوسیده ، ص 160
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
✅ #سیره_خانوادگی_آقا
1⃣ #قسمت_اول
💠از باب حق گذاری ، باید کمی هم شده ، به نقشی که #همسرم در زندگی من داشته، اشاره کنم.
ایشان -قبل از هر چیز- از یک طمأنینه و #آرامش و روحیه ی قوی برخوردار است؛ لذا با آن که خانه ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد و با آن که من بارها در برابر او #بازداشت شدم و حتی در نیمه شب که برای #دستگیری من به خانه ما ریختند ، مورد #ضرب_و_جرح واقع شدم ، علیرغم همه این ها هیچگاه ترسی یا ضعفی یا افسردگی و ملالتی در او مشاهده نکردم .
با روحیه ای عالی و قوی در #زندان ملاقات من میآمد. در این ملاقات ها به من #اعتماد و #اطمینان میداد . هرگز نشد وقتی من در زندان بودم ، خبر ناراحت کننده ای به من بدهد. به یاد ندارم که مثلاً خبر بیماری یکی از فرزندان را به من داده باشد ، یا مطلبی را که برایم ناخوشایند باشد ، درباره خانواده و بستگان و والدین گفته باشد .
#ادامه_دارد ...
📚 #خون_دلی_که_لعل_شد - فصل دهم ( فرش پوسیده ) - ص 159