eitaa logo
• جـانـــ جـღـانــــــ •
147 دنبال‌کننده
527 عکس
118 ویدیو
0 فایل
•°سعےکردیم‌شبے‌خواب‌ببینیم‌تورا سحرازخواب‌پریدیم‌وندیدیم‌تورا...💔°• ༻♡ما..دلداده‌ که‌ نه..در ره‌ عشق‌ تو‌ سرها دادیم♡༻ درخدمتیم🙃👇🏻 @Yasa7ebal3asr هرچه‌میخواهددل‌تنگت‌بگو(ناشناسمون)↻ https://daigo.ir/secret/6725807901 العجلـــ‌یا‌صاحب‌الزمانـــ♥️✨
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز پیش کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات. نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده.، دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!» از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید.» گفت: «این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!» بعد هم دسته‌ی قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... به این فکر کردم که اگر همه ما ها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. ⁉️ ما برای امام زمان چه کاری کردیم @jan_jahan313
🌸 حجه الاسلام محسن قرائتى میگوید... مشغول دعا و مناجات در حرم امام رضا (علیه السلام) بودم.. مثل بقیه مردم و علمایی که آنجا زیارت میکردن منم مشغول زیارت حضرت بودم... ناگهان.. یه فکری به ذهنم زد.. تصمیم گرفتم انجامش بدم... دور و بر خودم رو نگاه کردم دیدم علما در حال عبادت و خشوع هستند... رفتم کنار اولین نفر نشستم و سوالم را مطرح کردم": اگر کسی به شما گفت که خدا در این ساعت حتما یه حاجتی از حاجات شما رو مستجاب میکند... شما چه حاجتی را طلب میکنید؟ عالِم در جواب گفت": من عاقبت بخیری را طلب میکنم🌱💚 ازشون تشکر کردم و رفتم سراغ دومین عالم و همان سوالم را تکرار کردم... بازم همان جواب را گفت: «عاقبتــــ‌بخیـــــــرﮱ »... بلند شدم رفتم سراغ سومى،(که از جواب آن دو عالم اصلا اطلاعی نداشت)... سوالم را مطرح کردم.. جواب داد: عاقبت بخیری...... 💜 _آری... عاقبت بخیری بهترین طلب از پروردگار است... 🧡💫 《اللهم‌اجعل‌عواقب‌امورنا‌خیرا🤲🏻❤️✨》 @jan_jahan313
• جـانـــ جـღـانــــــ •
#عاقبت‌بخیرے✨ #داستان🌸 حجه الاسلام محسن قرائتى میگوید... مشغول دعا و مناجات در حرم امام رضا (علیه
«ایرادی ندارم اما...» متقین کسانی هستند که خالق را در خود بزرگ می کنند و دنیا را کوچک می کنند🌏... یکی از اینها، عالم ربانی ثروتمند ملا هادی سبزواری است - متوفی سال 1289 هجری قمری، او پول و مزارعی داشت که از آن زکات می گرفت و خودش میان فقیران تقسیم می کرد. فقیران هر پنج شنبه بعدازظهر با این عالم قرار می گذاشتند و هر سال سه روز از آخر ماه صفر در منزلش مجالس حسینی می گرفت و اول فقرا را به آنجا دعوت می کرد ،و هر روضه خوان حسینی را که مردم دوست نداشتند بخاطر صرتیش بخواند به منبر دعوت می کرد. تا به او فرصتی بدهد تا نقش خود را در میان مردم به عنوان قرب الهی و خدمت به واعظ تمرین کند! پس از خاتمه، نان و آبگوشت را با گوشت تهیه می کند و به حاضران غذا می دهد و سپس به هر فقیری مبلغی پول می دهد. در آغاز جوانی که در حوزه علمیه مشهد مشغول تحصیل علوم دینی بود، تمام مغازه هایش را که از پدرش به ارث برده بود فروخت و پول آنها را در راه رضای خدا خرج کرد. او در اواخر عمر مقداری از دارایی خود را فروخت و با پول برای فقرا و نیازمندانی که در محاصره خشکسالی و تنگنای مالی بودند، تهیه کرد. برخی از مردم از او پرسیدند: آیا این باقیمانده ها را خرج می کنی؟ پاسخ داد: ایرادی ندارم اما...، فرزندانم از فقیر بودن خودداری می‌کنند!
(من می خواهم چیزی به شما بگویم!) ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ مرحوم شیخ حاج آخوند ملاعباس به عواطف انسانی در حد کم نظیری توجه داشت.❤️‍🩹 مرحوم دکتر ضياء الطبیب - از پزشکان مشهور قدیم - می گوید:🖋📝 در تابستان که در حیاط منزل كه بیماران را معاينه ميكردم، نبضشان را ميگرفتم و به فشار خونشان نگاه می کردم. و آنچه را که در مورد داروهای قبلی برای آنها مي نوشتم مي خواندم، سپس داروهای دیگر را برای آنها یادداشت مى کردم. روزى شيخ حاج آخوند در حالي كه دخترش را زير عبا گرفته بود، در پشت سر آنهايي كه به انتظار ايستاده بودند ايستاد، برای احترام به جناب شیخ عرض کردم: بیا جلو تا دخترت را ببینم و معطل مکن. شیخ نپذیرفت و فرمود: این بیماران پیش از من آمدند و من حق تقدم بر آنها را ندارم. پس به کارم ادامه دادم تا نوبت به زنی ساده لوح رسید و از او پرسیدم: ورقه قبلی که در آن برای شما داروها و مقدار آنها را نوشتم کجاست؟ گفت: خوردمش!! به او گفتم: یعنی کاغذ را در آب گذاشتی و آب را جوشاندی و نوشیدی؟ ! گفت: بله! به او گفتم: متاسفم بابت نان ارزانی که شوهرت به تو می دهد بخوری. (دکتر با این حرف ها می خواست ذهن این زن ساده لوح را بی اعتبار کند.) زنان حاضر به او خندیدند و من برگه ى دیگری در مورد داروهایی برای او نوشتم که از گیاه پزشک بخرد. وقتی مریض ها رفتند و نوبت شیخ رسید و دخترش را معاينه كردم، شیخ براى من دعای خیر کرد و سپس فرمود: می خواهم بگویم که حرفی را که به آن زن گفتى و زن ها به او می خندیدند و او شرمنده شد، خوب نبود.... دکتر می گوید: با سخنان شیخ شبیه کسی شدم که خواب بود و بعد از خواب بیدار شد، فهمیدم که چقدر از کلمات برای خنداندن اطرافیان استفاده می کنیم و آنها را عادی و معمولی تصور می کنیم، در حالی که آنها به طرف توهین شده آسیب می زنند. و بر روح و روان او اثر ميگذارد... پس اسلام از توهین و کوچک شمردن دیگران نهی کرده است.
🌱✨ 《من‌اگھ‌نتوانستم‌رهبرم‌راببینم مهم‌نیست....❗️》 یکی از عملیاتهای مهم غرب کشور به پایان رسید. پس از هماهنگی بیشتر رزمندگان به زیارت حضرت امام رفتند. با وجودی که ابراهیم در آن عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد! رفتم و از او پرسیدم چرا شما نرفتید!؟ :گفت نمیشه همه بچه ها جبهه را خالی کنند، باید چند نفری بمانند. :گفتم واقعاً به این دلیل نرفتی؟ مکثی کرد و گفت: 《ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم ما رهبر را میخواهیم برای اطاعت کردن》 بعد ادامه داد: من اگه نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و رهبرم از من راضی باشد.✨🍂👌🏻 💛 💚 ○•° @jan_jahan313 °•○
دلم‌مےخواست‌با‌تمـــام‌وجود‌فریاد‌بکشـم: خدایـــا‌شـڪرتღ༻✨♥️ 💛 °•• @jan_jahan313 ••°