﷽ | #خاطره_شهدا
💢مهــنــدسِ شهـــیـــــد!!!
🌷سردارشهید یوسف قناعت ✨ :)
انتشار به مناسبت سالگرد شهادت...
🔖سال ۱۳۳۷ در آمل به دنیا اومد. پس از اخذ دیپلم در دانشگاه تکنولوژی صنعتی
مجتع عالی سمنان ادامه تحصیل داد و با آغاز انقلاب اسلامی به مبارزه پرداخت.
پس از انقلاب تلاش گستردهای را در جهاد سازنگی با حضور مداوم در روستاها
برای کار فرهنگی آغاز کرد و در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه درآمد.
فعالیتهایش در تبلیغات سپاه منجر به برگزاری دو نمایشگاه باشکوه و بزرگ هفته
دولت در دو سال متوالی شد. در سال ۶۵ با پشتکاری عجیب توانست در رشته
مهندسی عمران دانشگاه علم و صنعت تهران پذیرفته شود و...
🔹مطالعه کامل مطلب در 👇
📎 https://jangoderang.ir/?p=4933
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢ماجــــرای رسیــد درمانــــے!!!
🥀سردارشهید خدایار داودے ✨ :)
«فرمانده اطلاعات عملیات تیپ ۷۵ ظفر»
🔖معمولا در زمان جنگ خانوادههای پاسدار بعد از گرفتن دارو، یک رسید درمانی
میگرفتند و سپس بخشی از هزینه آن را از سپاه دریافت میکردند.
شهیدخدایار وقتی از جبهه بر میگشت، آن برگهها را از امور مالی میگرفت و
در گوشهای از باغ پنهان میکرد. ما چند روز بعد، متوجه این کار او میشدیم.
وقتی میپرسیدیم: چرا این کار را میکنی؟ میگفت: کشورمان در حال جنگ است!
و شرایط اقتصادی طوری نیست که من بروم و از سپاه هزینه بگیرم...
🔹مطالعه کامل مطلب در 👇
📎 https://jangoderang.ir/?p=5339
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢بـــدون خداحافظــــــے!!!
🥀شهید نصرتالله اسفندیاری کلائے ✨ :)
🔖به خاطر علاقه شدید پدر و مادر به او، در یکی از اعزامهایش به منطقه، به آنها گفت که میخواهد به قم برود اما به جبهه رفت. از آنجا نامه فرستاد که:«من در جبهه هستم؛ مادر، مرا ببخش که ناگهانی و بدون خداحافظی، به منطقه آمدم! زیرا میترسیدم که عطوفت مادریات مانع رسیدنم به این فوز الهی شود.»
پدر كه متوجه رفتنش شد، به او گفت: پسرم! دفعه قبل كه از جبهه برگشتی، خدا را شكر گفتم و گوسفند قربانی كردم. چرا تو باز دوباره به جبهه رفتی؟ گفت: تو برايم قربانی كردی كه خونم را در راه خدا نريزم!؟ شما لياقت شهادت را از من می گيريد. من ميخواهم مانند مولايم امامحسين(ع)، با خون خود از اسلام و قرآن دفاع كنم.» در نهايت #۴_مرداد سال ۱۳۶۱، در حين انجام مأموريت در تهران به دست منافقين، به فيض شهادت نائل آمد...
✍راوی: خواهر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢آخـر شهید نشـــــدم!!!
🥀طلبه شهید سید احمد علوے✨ :)
«از شهرستان نوشهر؛ شهادت ۵ مرداد ۱۳۶۷»
🔖«زمانی که قرارداد۵۹۸ امضا شد،
سیداحمد بسیار ناراحت شد.
یکروز که به مرخصی آمد،
مادرش به او گفت: چه خبر؟
گفت: ما دو، سه ماه برای شناسائی به کرکوک رفتیم و
چه کارهایی انجام دادیم وچه رنجهایی که کشیدیم!
آخر شهید نشدم! حالا که صلح شد باید چکار کنم؟!
گفتم: ناراحت نباش! آدم هر زمان که باشد، میمیرد.گفت: ولی شهادت، چیز دیگری است...
فردا صبح، موقع صبحانه خیلی خوشحال بود.
گفتم: چه شده است؟ گفت: هر چند صلح شده،
ولی من میدانم که یک چیز در میان است.
بعد هم در عملیات مرصاد،
به خواسته قلبیاش رسید.»
✍راوی: پدر گرامی شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽| 🎞 #خاطره_شهدا
💠فرماندهای که برای معالجه، ملاقات و حتی مراسم دفن و ختم دخترش از جبهه برنگشت!!
🥀امیر سرلشکر شهید سید مسعود منفرد نیاکے ، جانشین اداره سوم عملیات ارتش
🌺دختری داشت کہ سرطان داشت و مدام ایشان را برای مداوا نزد پزشک مےبردند ،
حین عملیات بود کہ همسرش نامہ نوشت که دخترمان به شدت بیمار است ؛ شما هم بہ بالین دخترت بیا .
🌺در پاسخ بہ نامہ همسرش نوشتہ بود :
« نزد دخترم ، خالہ ، عمہ و بستگان دیگر هستند کہ کمکش کنند و نیازی بہ وجود من نیست ، اما اینجا بہ من نیاز هست.»
🌺پس از گذشت حدود یک ماه ، دختر شهید فوت کرد .
تلگراف زدند کہ دخترمان فوت کرده خودت را برسان ،
🌺جواب تلگراف را اینطور داد کہ :
« آنجا کسی هست کہ فرزند من را تشییع کند.
🔴👈اما اینجا ۱۲ هزار سرباز هستند کہ کسے بالای سرشان نیست.»
👈عملیات را رها نکرد تا به عزیزان خود برسد ، بلکہ بعد از اتمام عملیات و بعد از گذشت چهل روز از فوت فرزندش به خانہ برگشت...
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢دغدغـه یـک ارتشــی!!!
🥀امیرسرلشکر مسعود منفرد نیاکے✨ :)
«از شهرستان آمل؛ شهادت ۶ مرداد ۱۳۶۴»
🔖همیشه کارتی در جیبش بود
که روی آن نوشته بود:
"اگر زمانی در حین #خدمت
جانم را از دست دادم و قرار شد که
#ارتش مرا به خاک بسپارد؛
هر کجا که برای ارتش راحت تر
و ارزان تر است، مرا خاک کند!"
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢فوتبالیستی که ماندگار شد!!!
🥀شهید محمدرضا وطنے✨ :)
⚽️ نام «شهید وطنی» برای اهالی فوتبال نامی آشناست، از آنرو که «شهید وطنی» نام ورزشگاهی است که میعادگاه هواداران عاشق باشگاه #نساجی_مازندران می باشد.
🔖این فوتبالیست شهید با وجود پذيرش در دانشگاه هندوستان به جای انتخاب ميدان علمی، ميدان مهمتر و واجبتر، یعنی ميدان جنگ را انتخاب كرد و #۷_مرداد سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
🔹مطالعه کامل مطلب در 👇
📎 https://jangoderang.ir/?p=5535
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢ماجـــرا تلــــه انفجـــاری!!!
🥀شهید عزتالله محمدعلـــے✨ :)
«از شهرستان آمل؛ شهادت ۸ مرداد ۱۳۶۴»
🔖در عملیات والفجر۶ ، هنگام برگشتن
ما به میدان مین برخورد کردیم.
ایشان تا تله انفجاری را دیدند ایستادند،
همه هم پشت سرشان ایستادند.
غروب شده بود و سیم تله معلوم نبود.
ایشان پارچه ای را پاره و آویزان کردند
و به بچه ها گفتند:(من از میدان مین عبور می کنم؛ شما پا در جای پای من بگذارید و آرام آرام عبور کنید.)
همه ایشان را با تعجب و تحسین نگاه کردند که به لطف خدا هیچ اتفاقی نیافتاد و ایشان با ایثارگری توانستند جان همه را نجات دهند.
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢شهــــــــادت در مکــــــــه!!!
🥀شهید علیرضا دیودار ✨ :)
🌷ولادت:۱۳۲۷ شهرستان نکاء
🌷شهادت:۱۳۶۶/۰۵/۰۹ مکــه
«مراسم برائت از مشرکین»
🔖با حضور در تظاهرات و پخش اعلامیه در انقلاب مشغول مبارزه شد. بعد از انقلاب برای مقابله با اشرار به چابهار رفت. به عضویت سپاه درآمد و محافظ آیت الله لائینی شد. در طول دوران دفاع مقدس بارها داوطلبانه به جبهه رفت و مدت زمانی طولانی از همسر و ۸ فرزند خود دور بود. آرزویش شهادت بود اما خداوند در جبهه برایش مقدر نساخت. اسمش برای حج درآمد و...
🔹مطالعه ادامه مطلب در 👇
📎 https://jangoderang.ir/?p=5655
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢آرزوی خلبــان شهیـد!!!
🥀امیر خلبان شهید حسین خلعتبرے✨ :)
«از شهرستان رامسر؛ شهادت ۱ فروردین۱۳۶۴»
🔖یکی از دوستان و همرزمان ایشان شهید شدند. می گفت فقط یک انگشت ایشان را پیدا کردیم. به او گفتم: «خلبان ها چه مرگ و شهادت بدی دارند، بعد از رفتن چیزی از آنها باقی نمی ماند.» شهید رو به من گفت:
«من دوست دارم وقتی می میرم بدن من به اندازه ی تعداد مردم وطنم تکه تکه شود و اصلا دوست ندارم که هیچ چیزی از من به شما برسد...»
✍راوی: خواهر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderangir
﷽| #خاطره_شهدا
💢اســـراف در مدرســــه!!!
🥀شهید محســن پلنگــــی✨ :)
«شهرستان جویبار؛ شهادت ۱۲ اسفند ۱۳۶۵»
🔖همه بر روی نیمکت نشسته بودیم و منتظر آمدن معلم. از روی بیکاری و بی حوصلگی کاغذی را بر روی میز گذاشتم و
شروع کردم به خط خطی کردن آن.
محسن با دیدن این صحنه رو به من گفت :
جعفر جان! به نظر تو این صحیح است که
برگه ی سفیدی را این طور خط خطی کنی،
در حالی که می توانی استفاده ی بهتری از
آن داشته باشی؟ گفتم : مگر می شود؟!
با مهربانی پاسخ داد :این کار اسراف است
و خدا اسراف کاران را دوست ندارد...
✍راوی سید جعفر سجادی
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢کفـــش نـــو؛ امـــا گِلــــی!!!
🥀شهید حمــزه شیـرزاد✨ :)
«شهرستان محمود آباد؛ شهادت ۱۷ بهمن ۱۳۶۵»
🔖باعجله براى كارى، بيرون میرفت.
كفشش را از گوشـه پله برداشـت و پوشيد.
تعجب كردم!
باخودم گفتـم:همين چند روز پيـش اين كفش
رو خريده بود، هنوز باهاش جايى نرفته، پس
چرا گِلى شده؟!
ازخودش پرسيدم:کفشهات كه نو بود،
پس چرا اينقدر كثيف شده؟!
همینطور كه از پلهها پايين میرفت، گفت:
ظاهر نـو اين كفش خيلى به چشم مياد،
فكر كردم شايد كسى اون رو ببينه،
ولى توانايى خريدنش رو نداشته باشه،
روش گِل پاشيدم تا از چشم بيافته...
✍به روایت خواهر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢حجـــــــابِ خواهــــــــر!!!
🥀سردار شهید یاسر غریاق زنـدی ✨ :)
«شهرستان کلاردشت؛ شهادت ۲۱ دی ۱۳۶۵»
🔖برای ثبت نام در کلاس پنجم؛
نیاز به عکس ۳ در ۴ داشتم.
داداش یاسر و همسرش زحمت کشیدند
و من را به عکاسی بردند.
در عکاسی روسری را مرتب کردم
و آماده عکس گرفتن شدم...،
ناگهان داداش یاسر مانع عکس گرفتن شد
و دستش را جلوی صورتم آورد!!!
طوری که از رفتارش تعجب کردم.
با کمی تأمل متوجه شدم که میخواهد
روسریام را درست کند؛
چون بخشی از موی سرم پیدا بود.
آن را پوشاند و حجابم را کامل کرد....
بعد از آن، طوری که عکاس نفهمد،
آرام زیر گوشم گفت: «حالا خوب شد☺️»
سپس به عکاس گفت:«لطفا عکس بگیرید.»
✍به روایت خواهر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢مـــرغ همسایــــه!!!
🥀شهید ادریس خزائـی ✨ :)
«شهرستان نوشهر؛ شهادت ۵ اسفند ۱۳۶۲»
🔖وقتى كه بچه بود از ديوار راست میرفت بالا،
مرغ و خروس همسايهها ازدستش درامان نبودند...
آخرين بارى كه مىخواست بره جبهه، تـا دم در بدرقه اش كردم.
چنـد قدمى رفته بود كه ايستاد و گفت:
«راستى مادر!
چند سال پيش، مرغ همسايه رو با تيركمون هدف گرفتم،
بيچاره! پاش شكست، میشه پول اون رو با صاحبش حساب كنى؟»
با تعجب برای آخرین بار نگاهش کردم و گفتم باشه...
✍به روایت مادر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢برایـــم بلــــوز نفرســــت!!!
🥀شهیـــد علــــی بخشنــــده ✨ :)
«شهرستان ساری؛ شهادت ۱۰ اردیبهشت۱۳۶۱»
🔖 علی برای ادامه تحصیل به قم رفته بود از سود زمستان قم خبر داشتم خیلی نگران سلامتیاش بودم. اول زمستان یک بلوز کاموایی ضخیم بافتم.
با او تماس گرفتم و گفتم که فردا برایت میفرستم. صحبتم که تمام شد گفت:«مادر! برایم بلوزنفرست!»
گفتم:«چرا ؟! توی این سرما مریض میشی...» گفت:«چند تا از هم حجرهایهام لباس مناسبی برای پوشیدن ندارن، شهریه چندانی هم نمیگیرند تا چیزی بخرن. خدا رو خوش نمیاد که اونها تو این وضعیت باشن و من لباس گرم بپوشم؛ اگه قراره من بلوزی داشته باشم، همه رفقایم باید داشته باشن!!!»
رفتم بازار چند کلاف کاموا خریدم با کمک خواهرهایش دست به کار شدیم و ظرف چند روز برای همه کسانی که گفته بود بلوز بافتیم و فرستادیم....
✍به روایت مادر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢جانبـــاز ، آزاده و شهیــــد!!!
🥀شهید عبدالله عابدیان ملککلائی✨ :)
«شهرستان قائمشهر؛ شهادت ۲۶مرداد۱۳۶۷»
🔖 روز عاشورا ۱۳۴۸ به دنیا اومد ، حدود ۱۰ ماه تو جبهه ها حضور داشت.
تیربارچی و معاون فرمانده دسته بود؛
تو جبهه مداحی هم میکرد.
مرداد ۱۳۶۷ تو شلمچه به سختی مجروح میشه و به اسارت دشمن در میاد. عراقیها اول میخواستند تیر خلاص بزنند اما همرزم های شهید گفتند:«اگر میخواهید به اون تیر خلاص بزنید، باید به همه ما بزنید.»
به خاطر همین عراقی ها پشیمان شده و همه را به عراق منتقل کردند. پس از سه روز بر اثر جراحت شدید و عدم رسیدگی بعثیها به شهادت رسید و ۷ سال بعد؛
از شهید مقداری استخوان و پوتین پوسیده شده به وطن برگشت...
✍به روایت همرزم شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢نوحــــه خوانــــی ناگهـانــــی!!!
🥀شهید عین الله رضایــــی✨ :)
«شهرستان ساری؛ شهادت ۲۱ مرداد ۱۳۶۲»
🔖 روزی از روستای خودمان یعنی قرتیکلا، برای شرکت در تشییع یکی از شهدای روستای طاهرده رفتیم. دسته روی بزرگ و باشکوهی شروع شد.
بسیاری از اهالی منطقه در این مراسم حضور داشتند که ناگهان؛
عین الله بلندگوی دستی را گرفت و شروع به نوحه خوانی و سینه زنی کرد!!
این امر باعث تعجب همه شد چون هیچ وقت این کار را نکرده بود؛بعد از مراسم ازش پرسیدم چرا یک دفعه همچین کاری کردی؟ ایشان در جواب گفت : می خواهم تمرین کنم تا شاید چندماه دیگر نوبت من شود؛ من شهید می شوم و شما اهالی محل برایم دسته روی انجام دهید و برای من نیز نوحه خوانی کنید...
✍به روایت دوست شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢خـــادم و عاشـــــق مسجـــــد!!!
🥀شهید مدافعحرم حسین مشتاقی✨
«شهرستان نکاء؛شهادت۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵»
🔖 مادر شهید نقل میکند: حسینآقا خادم و عاشقِ مسجد بود و تمام وقتهای آزادش را در آنجا میگذراند. نزدیک ایّام محرّم که میشدیم، برای رفتن به مسجد بال درمیآورد؛ مسجد را آمادهی ایّام عزا میکرد؛ در و دیوار آنجا را سیاهپوش، آبدارخانه را تمیز و وسایل پذیرایی را مهیّا میکرد.
▪️هیچوقت نمیگذاشت بزرگترها به آبدارخانه بیایند و ظرف بشویند. یکی از آقایان میگفت: «وقتی چای خوردم، دیگه همه ظرفها جمع شده بود، استکانم رو برداشتم و رفتم آبدارخانه تا بشویم ولی حسین آقا اومد، من رو بغل کرد، کنار کشید و گفت "تا ما هستیم، شما نباید این کار رو بکنید".»
▪️شهید مشتاقی به بزرگترها احترام میگذاشت و به کوچکترها محبت میکرد. مسجدیها میگفتند که هر چندبار که درخواست چای میدادیم، حسین آقا با رویِ خوش برای ما میآورد. خانمها به من میگویند: «ما انگار هنوز حسین آقا را میبینیم که در یک دستش، سینی استکانها و در دست دیگرش، کتری است و از آبدارخانه بیرون میآید تا از ما پذیرایی کند.»
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢میخواهــــم مثـــل آنهــا باشــــی!!!
🥀شهید فرشاد قاسمـــی✨ :)
«شهرستان تنکابن؛ شهادت ۲ تیر ۱۳۷۹»
🔖میگفتم :اگر تو شهید شوی، ما دیگر کسی را نداریم.
میگفت: مامان! من باید بروم؛ چون همه رفیقهایم شهید شدند... اگر به شهادت رسیدم؛ بگو: خدایا! شکر که چنین بچهای داشتم که در راه تو شهید شد.
بعد، مرا به گوشهای برد و گفت: «به قربانت بروم! وقتی امام علی، امام حسین وحضرت ابوالفضل(ع) شهید شدند، حضرت فاطمه و حضرت زینب(س) گریه نکردند و فقط چادر مشکی بر سر گذاشتند. میخواهم که مثل آنها باشی...»
من هم بعداز شهادتش به حرفش گوش کردم و در روز تشییع جنازه گریه نکردم.
آن روز به پسرم گفتم: تو را در راه خدا و اسلام دادم؛ امیدوارم که لیاقت پیدا کنم که مادرشهید باشم...
✍به روایت مادر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢فــرار از کـلاس خصوصــی!!
🥀طلبه شهیـــد محمـــود کاکا✨
«شهرستان بابل؛ شهادت ۷ اردیبهشت ۱۳۶۶»
🔖در دوران راهنمایی درس ریاضیاش کمی ضعیف بود؛ به همین خاطر برایش دبیر خصوصی گرفتیم که خانم بود.
شب امتحان، محمود را به خانه ی خانم معلم بردم و تحویلش دادم. بعد از چند ساعت به دنبالش رفتم که معلمش گفت:
"بعد از رفتن شما، محمود هم پشت سرتان از اینجا رفت."
به خانه بازگشتم و با دیدن محمود، به او گفتم:
"پسر! مگر تو فردا امتحان نداری؟ چرا فرار کردی؟معلمت که خانم خوبی است!"
گفت: من پیش معلم خانم نمی روم؛ اگر می خواهید برایم معلم بگیرید، باید مرد باشد!
چشمانش پر از اشک شد و برایم داستان مرد نابینایی را تعریف کرد که به خانه ی حضرت زهرا(س) رفته بود ولی ایشان با وجود نابینایی مرد، به اتاق دیگری رفتند و حجاب کردند.سپس با نگاهی ملتمسانه به من خیره شد و گفت:"برادر جان! این خانم نامحرم است و من نمی توانم پیش او درس بخوانم."
✍به روایت برادر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢پاره کردن حکــم وزیــــــــر!!!
🥀سردار شهید علیرضا نوری✨
«شهرستان ساری؛ شهادت ۹ بهمن ۱۳۶۵»
🔖خواستند حکم قائم مقامی وزیر راه
و رئیس راه آهن کشور رابه وی ابلاغ کنند.
اما شهید نگاهی به فرستاده وزیرکرد
و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا...
سپس حکم وزیر را پاره کرد و گفت:به وزیر بگویید که مـن؛ علیرضا نـــوری ساروی!
آنقدر در این بیابان ها می مانم تا شهید شوم ...
✍به روایت همرزم شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢برایـــم تعریــــف کـــــن!!
🥀سردار شهید نورعلی یونسی ✨
«شهرستان قائمشهر؛ شهادت ۲۶ بهمن ۱۳۶۴»
🔖يادم می آيد آن زمانی كه در جبهه بودند و يا حتی زمانی كه به مرخصی می آمدند كتاب های دانشگاهی همراه شان بود، و از كوچك ترين فرصت برای مطالعه استفاده می كردند.
اوايل زندگی مشتركمان كتاب های متعدد و متنوعی را تهيه كرده بودند،
هم خودشان اين كتاب ها رامی خواندند و هم من را به خواندن اين كتاب ها تشويق می كردند.
حتی بعضی از كتاب ها را صبح به من می دادند و می گفتند: ( غروب که از سر كار برگشتم شما خلاصه ای از اين كتاب را برای من تعريف كن! ) بعضی از اوقات زمانی اگر
غذايشان آماده نبود هيچ اعتراضی به بنده نمی كردند چون بلافاصله خودشان را
با خواندن كتاب سرگرم می نمودند...
✍به روایت همسر شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢مهمترین و اساسیترین برنامـــه!!!
🥀مدافعحرم شهید سعید کمالی✨
🌷ولادت: ۱۳۶۹/۰۶/۱۹ ساری
🌷شهادت: ۱۳۹۵/۰۲/۱۷ خانطومان
🔖موقع نماز، اول وقت حاضر بود!
یادر نمازخانه دانشکده یا درحرم حضرت معصومه و یا در مسجد مقدس جمکران؛ نظم خاصی داشت به ویژه در خصوص نماز بسیار دقیق و منظم بود! به نماز که می ایستاد بسیار، سنگین، باوقار و متواضع بود! گاهی اوقات به او نگاه که میکردی با خود میگفتی آیا این همان سعید شاد و شوخ است که این چنین باوقار به نماز ایستاده است؟!!
مهمترین و اساسی ترین برنامه سعید، نماز بود! بعد از نماز سریع نمازخانه را به سوی غذاخوری یا خوابگاه ترک نمیکرد اهل تعقیبات و ذکر بود! اهل دعا و مناجات بود! اهل رازو نیازبود. در حضور و غیاب خدا منظم بود یعنی در جائی که باید حاضر، حاضر و در جائی که باید غایب باشد، غایب بود!و بالاخره اجر خود را از خدا گرفت...
✍به روایت همرزم شهید
"به مناسبت سالروز ولادت شهید،
فاتحهای قرائت بفرمائید..."
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢التمــــاس فـــــرمانــــــده!
✍خاطرهای خواندنی از
🥀سردارشهید سبزعلی خداداد✨
🌷ولادت: ۲ فروردین ۱۳۳۸ بابل
🌷شهادت: ۱۱ آذر ۱۳۶۵ ام الرصاص
🔖"تابستان ۶۳ فرماندهی گردان مسلم را در جنگل بیگلو بر عهده داشت. یه روز بچه های گردان را جمع کرد یه نظر به چپ و راست گردان انداخت و گفت:(میخوام کاری انجام بدم، اگر کسی از شما حرکتی کرد و دست از پا خطا کرد از گردان اخراجه...!!!)
بچه ها کپ کردند، یعنی میخواد چکار کنه، دل تو دل مون نبود. من تو صف اول ایستاده بودم بچه های دیگه همه توی صف. دست و پامون میلرزید؛ يک دفعه دیدم از سمت راست خودش شروع کرد نشست روی زمین و زانو زد.
صورت مبارکش رو روی پوتین و خاک پوتین بچه ها میمالید و التماس میکرد:(بچه ها دعا کنید من شهید بشم...) چندنفری را رد کرد رسید به من لرزش بدنم زیاد شد نمیدونستم باید چکار کنم گردان همه زدند زیر گریه...
چند نفری را رد کرد تا اینکه پیرمردی که بعدها به شهادت رسید به خودش اجازه داد اومد جلو.
فرمانده را بلند کرد، بغلش کرد، بوسه بارانش کرد. بچه ها هم بلندش کردند روی دوششون، بردنش توی چادر فرماندهی و همه بچه ها براش دعای شهادت کردند..."
✍به روایت همرزم شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderang_ir
﷽| #خاطره_شهدا
💢التمـاس فـرمانـده!
✍خاطرهای خواندنی از
🥀سردارشهید سبزعلی خداداد✨
🔖"تابستان ۶۳ فرماندهی گردان مسلم را در جنگل بیگلو بر عهده داشت. یه روز بچه های گردان را جمع کرد یه نظر به چپ و راست گردان انداخت و گفت:(میخوام کاری انجام بدم، اگر کسی از شما حرکتی کرد و دست از پا خطا کرد از گردان اخراجه...!!!)
بچه ها کپ کردند، یعنی میخواد چکار کنه، دل تو دل مون نبود. من تو صف اول ایستاده بودم بچه های دیگه همه توی صف. دست و پامون میلرزید؛ يک دفعه دیدم از سمت راست خودش شروع کرد نشست روی زمین و زانو زد.
صورت مبارکش رو روی پوتین و خاک پوتین بچه ها میمالید و التماس میکرد:(بچه ها دعا کنید من شهید بشم...) چندنفری را رد کرد رسید به من لرزش بدنم زیاد شد نمیدونستم باید چکار کنم گردان همه زدند زیر گریه...
چند نفری را رد کرد تا اینکه پیرمردی که بعدها به شهادت رسید به خودش اجازه داد اومد جلو.
فرمانده را بلند کرد، بغلش کرد، بوسه بارانش کرد. بچه ها هم بلندش کردند روی دوششون، بردنش توی چادر فرماندهی و همه بچه ها براش دعای شهادت کردند..."
✍به روایت همرزم شهید
🌷یازدهم آذر ماه سالروز شهادت سردار شهید خداداد؛ فرمانده تیپ مالک اشتر مریوان، گردان های مسلم و انصار لشکر۲۵کربلا گرامی باد...
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
🆔 @jangoderangir