eitaa logo
جنت‌‌الحسین«ع»:)
1.4هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
24 فایل
هیئت مجازی جنت الحسین ع جنت الحسین ع=بهشت حسین ع🤍 نوع فعالیت: مذهبی، سیاسی، فرهنگی متولد شدیم: ۱۴۰۲/۱/۷ کپی: آزاده🌿 فقط جهت تبادلات و همسایگی و آیدی مدیر کانال: @mahva_128 https://daigo.ir/secret/3878325057 ناشناسمون🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
و مثل هرسال؛ محرم نزدیکه ولی غدیر نزدیک‌تره.. 💚
جوان ها،یہ‌جوری‌درس‌بخونید ؛ کہ‌وقتی‌آقا‌ اومد‌ برین‌کنارشون وایستین ، بگین‌آقا‌کدوم‌کارت‌رو‌زمینہ ؟ ما‌همه‌چی‌بلدیم ! ما‌بلدیم‌انجامش‌بدیم... :)
امسال سال علی ابن موسی الرضا هم بود چه سال خوبی و چه روز خوبی به شهادت رسیده ایی چقدر غبطه خوردن دارد شهادتت🥺😭❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆 🔆بخـــــوان 🍀 ۲۲ 🍀 به نیت رفع موانع ظهور مولا صاحب عصر 🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»*
از حاج قاسم پرسیدند: بهترین دعا چیست؟ گفت: شهادت‌... گفتند: خب عاقبت بخیری که بهتر است حاج قاسم گفت: ممکن است کسی عاقبت بخیر شود ولی شهید نشود؛ ولی کسی که شهید بشود حتما عاقبت بخیر هم میشود... اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت رینب کبری(س)🥀🥀🥀
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت6 توی اتاقم دراز کشیده بودم که صدای پیامک گوشیم و شنیدم ،بازش کردم مریم بود .نوشته بود بیا تلگرام تلگرامو باز کردم یه گروه سه نفره درست کرده بود منو مریم و سهیلا ، یه عالم عکس از اون پسره رو فرستاد شروع کردم به نوشتن - خوب اینا چیه؟ مریم: رییس جمهور آینده است دارم براش تبلیغ میکنم -مسخره! سهیلا: سلام بچه ها خوبین ؟ - فعلن که مریم تو خوشی غرق شده مریم : سهیلا دیدی عکسارو سهیلا: اره این همون احمدی نیس؟ مریم : اره ،ازتو پیجش برداشتم ... - خوب،الان فرستادی این عکسارو که چی مثلأ سهیلا: یعنی تو با این ذوقی که داری شوهر آینده ات چه جوری میخواد تحملت کنه نمیدونم مریم: ای گفتی ،بی ذوق تر از این بشر پیدا نمیشه - همون شوهری که میاد شما رو تحمل کنه ،منم تحمل میکنه ... مریم: حالا ،خارج از شوخی، یه راه کاری بدین ،چه جوری مخ اینو بزنیم... - همون روشی که قبلن واسه بقیه انجام میدادین رو این پسره بدبختم انجام بدین ... سهیلا: این فرق میکنه، اصلا هیچ چیزی جواب نمیده - از قیافه اش پیداست خیلی خوش لباسه، انگار که مدلینگ جاییه مریم: نه بابا خیلی ها پرسیدن ازش ،گفته نیست ،خودش عاشق تیپ زدنه - ولی مخ زدنش کاره سختی نباید باشه سهیلا: عععع، تا حالا مخ چند نفرو زدی که آدم شناس شدی - من همین اینقدر که مخ خانواده امو بزنم که با شما دوتا پت و مت دوست باشم کلی هنر کردم تازه مدال افتخارم باید بگیرم... سهیلا: خدا نکشتت بهار مریم: بهار بیا مخ اینو تو بزن - نه بابا از این کارا خوشم نمیاد سهیلا: بهار ،اگه مخشو زدی گوشیمو میدم بهت مریم: خیلی بیشعوری، چند وقته داریم مخ میزنیم،به من همچین پیشنهادی ندادی سهیلا: این فرق میکنه، فقط میخوام ببینم واقعن بچه مثبته یا نه - نه خیر قولت ،قول نیست سهیلا:عع بهار ،به جون تو میدم گوشیمو ، قبول میکنی - قبول مریم : تا یه هفته وقت داریااا - زرشک! شما دوتا که استاد مخ زدنین نزدیک دوماه شده نتونستین من یه هفته ای میتونم ،نخیر من نیستم سهیلا: باشه بابا ،تو هم یه ماه خوبه؟ - دوماه... مریم: یه ماه و نیم آخر تمام شد رفت ... - دیونه این به خدا ،من برم درس بخونم ،فعلن شب بخیر سهیلا: شب بخیر ،یه ماه و نیمت از فردا شروع میشه - باشه ،صبح بیاین سر کوچه دنبالم ، باز نیاین مثل دزدا سنگ بزنین به پنجره هااا سهیلا: باشه ،ده منتظرت میمونیم نیومدی میریم - باشه شب بخیر...
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت7 صبح زود بیدار شدم ،دست و صورتمو شستم ،کتابا رو گذاشتم داخل کیفم رفتم پایین مامان: سلام ،چه عجب زود بیدار شدی! - سلام به مامان جونم... مامان: بشین صبحانه بخور - دستتون درد نکنه،مامان داداش رفت مامان: اره بعد نماز رفت... - اهوم صبحانه رو خوردم و رفتم لباسمو پوشیدم ،و کیفمو برداشتم از مامان خدا حافظی کردم و رفتم سر کوچه ،نگاه کردم ماشین نبود شماره سهیلا رو گرفتم... - الو کجایین پس! یخ زدم تو سرما سهیلا : نزدیکیم بابا گوشی و قطع کردم ،دستامو به هم میسابیدم تا گرم بشم با رسیدن ماشین سهیلا ،پریدم تو ماشین .... مریم: چقدر زود اومدی سهیلا: همش به خاطر مال دنیاستااا ... - دیونه،بخاری رو زیاد کن ،یخ زدم مریم : باشه حرکت کردیم سمت دانشگاه - خوب: مشخصات این آقا رو میخوام مریم: سجاد احمدی ،قد ۱۷۰، رنگ پوست سفید ،دارای یه خواهر و یه پدر و مادر ، غذای مورد علاقه اش قیمه بادمجون ، رنگ مورد علاقه اس ، آبی، گل مورد علاقه اش، یاس - هوووووو، دقیق این اطاعات از کجا اوردید ، مگه میخوام شوهرم بدین ، اسم و فامیل و شماره موبایلشو میخوام همین ،چه مخی هستین شما... سهیلا: دیگه تو این کارا خبره شدیماااا... - میگمااا، یه موقع خانواده ام نفهمن! بد میشه برام.... مریم: نترس بابا، مگه میخوای چیکارش کنی میخوایم ببینیم اینم مثل پسرای دیگه هم اینکاره اس یا نه بچه مثبته.. - باشه بابا سهیلا: راستی با بچه بسیجیا هم خیلی میپره - بهش نمیخوره والا به خدا مریم: دقیقن ،حالا بقیه دست خودتو میبوسه - باشه ، فقط چون شما ها رو دیده داره ،میترسم شک کنه،تا یه مدت با هم نباشیم بهتره سهیلا : فکر خوبیه، فقط کلاس تمام شد بیا پارک نزدیک دانشگاه ،با هم بریم... - باشه رسیدیم دانشگاه و رفتیم سمت محوطه چشمم بهش افتاد ،قلبم تن تن میزد تا حال از اینکار نکردم من... رفتم سمت کلاس از بچه ها جدا شدم و رفتم یه صندلی نزدیک صندلی احمدی نشستم زیر چشمی نگاهش میکردم به ببینم چکار میکنه ،سرش تو کتاب بود دستام میلرزید ، یه نگاهی به پشت سر کردم سهیلا و مریم هی لبخونی میکردن که تو میتونی خرش کنی ... ای بمیرین که هر چی میکشم از دست شماهاست ...
* 💞﷽💞 💗خریدار عشق💗 قسمت8 هر روز به بهانه های مختلف میرفتم ازش جزوه میگرفتم،یه روز تصمیم گرفتم مستقیم باهاش حرف بزنم یه روز تو محوطه نشسته بودم که دیدم از داخل ساختمون دانشگاه داره میاد بیرون چند تا پسر هم همراهش میاومدن از طرز لباس پوشیدنشون فهمیدم که بچه های بسیج دانشگاهن رفتم نزدیکشون شدم - سلام همه برگشتن نگاهم کردن:علیک السلام - ببخشید آقای احمدی میتونم باهاتون صحبت کنم (همه به احمدی نگاه میکردن) احمدی: بله بفرمایید درخدمتم ( یه نگاهی به بقیه انداختم): اگه میشه خصوصی بقیه هم شنیدن این حرف از احمدی خداحافظی کردن و رفتن احمدی:بفرمایید،درخدمتم ... -هومممم، چه جوری بگم ... احمدی: اتفاقی افتاده؟ -نه،میخواستم بگم،من ازشما .‌.. (لعنتی،چقدر سخته گفتنش ) احمدی:از من چی؟ (چقدرخنگه این پسره،حتمن باید تاآخرشو بگم) - من از شما خوشم اومده... احمدی: (مثل چوب خشک شده بود) ببخشید من باید برم... - حرف بدی زدم؟ (احمدی،بدون هیچ حرفی رفت،منم دویدم سمتش رفتم جلوش) -کجای حرف بد بود که شما رفتین؟ احمدی(زیر لب یه استغفرلله گفت): خواهرمن گفتن این حرفا برازنده شما نیست - خوب چیکار کنم ،برم خونمون ،میاین خواستگاری... احمدی: لا اله الا الله،برین کنار خواهر (خواهر ،خواهر ،شیطونه میگه بزنم تو سرش ،اینگار کشته مرده اشم ) گوشیم زنگ خورد و احمدی رفت... - چیه سهیلا سهیلا: اوه او ،زد تو برجکت پس ،بیا نزدیک پارک بریم... - باشه اولین بارم بود که همچین حس تنفری داشتم نسبت به کسی که اینقدر مغرور و از خود راضی بود.... سوار ماشین شدم - من دیگه نیستم مریم : علیک سلام سهیلا: هنوز وقتت مونده هاا... -گفتم که ،دیگه نیستم، پسره ی احمق ،یه جوری خودشو تحویل میگیره که انگار یوسف پیامبره من ام زلیخا... مریم: خوشم میاد که یکی هم اومده روی مخ تو با کیفم زد تو سر مریم : زهره مار سهیلا: عع بهار،جا زدن نداشتیم... - به خدا این دفعه بگه خواهر میزنم اون عینکشو تیکه تیکه میکنم ... مریم: فک کردم میخوای خودشو تیکه تیکه کنی که... - بریم خونه حوصله ندارم سهیلا: باشه بابا آروم باش تو. ..
پارت میقولین؟ 😍
والااااا😅😅😅