دوستان چرا اینقدر لف؟ 🥺
ما دلمون میشکنه هااااا 🥺🫀
نمیشه زیادمون کنین خوشحال بشیم؟
*🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆
🔆بخـــــوان 🍀#فراز ۹ #جوشن_صغیر 🍀
به نیت رفع موانع ظهور مولا صاحب عصر
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»*
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 تعریف عالی حجاب از استاد قرائتی
#حجاب
#پارت_بیست_و_نهم
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
مهشیدم که پدرش قاچاقچی بوده و دخترش رو فروخته به این عامر و دار و دستش و شیوا میمونه که بیچاره برای اینکه بتونه خرج مادر و داداشش رو بده مجبوره بره خونه مردم کار کنه که حالا یک دونه از اون صاحب خونه های کثیف و خراب میوفته بهش که کار غیراخلاقی میکنه و بعد از استفاده از شیوای من اون رو مثل آشغال میندازدش تو کوچه اون بدبخت هم با کلی درد و رنج داشته میرفته که سامیار یا همون سامی میبیندش و میارتش اینجا..
منم که.....
بقیشون دیگه هیچی نمیگفتن خیلی تو خودشون بودن انگار اصن وجود خارجی نداشتن، منم مایل بع حرف زدن نبودم باهاشون
این برا بار دومه که میخواستن من رو بفرستن دیدار ابوالزاهد نمیدونم چی چی زاهد جاسد نه همون ابو الزاهد اه اه اه مردک گنده بی خاصیت چشمش اون شب تو پارتی من رو گرفته و پول خوبی به عامر پیشنهاد داده منم برای اینکه دیگه نرم پیش اون ابله تن به کتک دادم که اونام تهدید کردن اگه میخوای که تزریقی نشی باید بری پیشش.
بعد از اینکه لباسامو عوض کردم بچه ها کمک کردن دراز بکشم که یهو در باز شد.
_عه عه عه دختره پر رو رو نگا چه پاشو انداخته رو هم خوابیده.... بلندشو ببینم
اومد و دستم رو کشید خیلی دردم اومد هنوز جای زخمام میسوخت نه پمادی نه دارویی هیچی..
به زور بلند شدم و بردنم تو یک اتاق دیگه و ی لباس سفید برام پوشیدن دیگه داشتم میترسیدم خیلی لباسش باز بود و تنگ...
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋 @jannathoseyn🦋
20.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قربونت برم ای،سید کریم ها💚
#دوشنبه_های_امام_حسنی
┄┅─✵🍁✵─┅┄
♨️ #حاج_حسین_طاهری
#امام_زمان
@jannathoseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🤍🥺]
یاصاحب الزمان میشود راهی به من
نشان دهید که مرا به تو برساند؟!
#امام_زمان
@jannathoseyn
#پارت_سیوم
#رمان_ماه_شب_چهارده🦋
_این چیه داری تنم میکنی من از اینا نمیپوشم...
_مگه بهت نگفتم اینجا تو تعیین تکلیف نمیکنی؟ اینم که میبینی ابوالزاهد برات خریده و گفته بپوشی و بری پیشش
تنم لرزید از اونی که میترسیدم داشت سرم میومد...
_من نمیرم این ده بار من ازش خوشم نمیاد اصن چرا من اینهمه دختر...
_ببین دختره چموش من از دست تو از همه شاکی ترم یا میری یا خودم با طناب ببندمت و بدم سامی ببرتت؟
_نههههه من نمیخوام برم.... من ازش بدم میادددد
_دیگه برا این حرفا دیره بدو منتظرته تو اون اتاق ته سالن...
هیچ کس جز مهمون های مهم حق رفتن به اونجا رو نداشتن با پاهای لرزون و دستی که به زور کشیده میشدن داشتم به اتاق مرگم نزذیک میشدم...
داشتم عزراییل پاکییم رو شرفم رو میدیم،،، دخترا با چشم های اشکی نگاهم میکردن و شیوایی که درد من رو کشیده بود در راه زجه زدن و التماس کردن قمر که بیفایده بود برای نبردنم
به قلم مهوا🫀
#کپی_بدون_ذکر_کانال_ممنوع❗️
🦋@jannathoseyn🦋