♦️ بهلول و هارون الرشید
🔹هارون الرشید به بهلول گفت: می خواهی که وجه معاش تو را متکفل شوم و مایحتاج تو را از خزانه مقرر سازم تا از فکر آن آسوده شوی؟
🔸بهلول گفت: اگر سه عیب در این کار نبود، راضی می شدم؛
➊👈آنکه تو نمی دانی به چه محتاجم، تا آن را از برای من مهیا سازی
➋👈اینکه نمی دانی چه وقت احتیاج دارم تا در آن وقت، وجه را بپردازی
➌👈آنکه نمی دانی چقدر احتیاج دارم تا همان مقدار بدهی
🔹ولی خداوند تبارک و تعالی که متکفل است این هر سه را می داند آنچه را محتاجم ،وقتی که لازم است و به قدری که احتیاج دارم می رساند
🔸ولی با این تفاوت که تو در مقابل پرداخت این وجه، با کوچکترین خطایی ممکن است مرا مورد خشم و غضب خود قرار دهی .
#حکایت
✳️@jannatolhosain
💠نمرود مطيع شيطان
✨از طرف خدا ندا رسيد كهاي ابراهيم!به بابل برو و نمرود را بهخداپرستي دعوت نما. حضرت به بابل كه كوفه امروزي است، نزد نمرودرفت واورا به خداپرستي دعوت نمود.
🌳نمرود گفت اي ابراهيم!مرابخداي تو احتياجي نيست. من ميخواهم پادشاهي را از خداي توبگيرم واورا هلاك نمايم!!اين بود كه دستور داد تا اطاقكي به تعليمشيطان ساختند وخود درون آن قرار گرفت وچهار كركس اورا بلند كردندوبالابردند.
🌴 چون بالا رفت تيري بطرف آسمان انداخت. جبرئيل آن تير رابه خون ماهي آغشته كرد. ماهي ناليد خدايا تيغ دشمن را به خون منآغشته كردي. ندا رسيد كه تيغ را تا قيامت بر شما حرام كردم.
🌳بعد نمرود تير خون آلود را كه ديد ، گفت كار خداي ابراهيم را ساختم. ابراهيم (ع)گفت از اين حرف برگرد كه مردن براي خدا نيست.
🌳 نمرود گفت اگرخداي تو زنده است، من لشكر جمع آوري ميكنم به خدايت بگو كهلشكر جمع كندتا با يكديگر جنگ كنيم!پس نمرود از اطراف عالم لشكربزرگي جمع كرد. ابراهيم (ع) دعا كرد كه خدايا اين ملعون را هلاككن.
🌳خداوند به عدد لشكر نمرود پشه فرستاد كه بر سر هر يك پشهاينشست و در اندك زماني اورا هلاك نمود. رئيس پشهها، پشهاي بود كه يك چشم ويك پا و يك دست و نيمه بدني داشت. آمد وروي زانوينمرود نشست. نمرود به زنش گفت اين پشهها لشكر مرا هلاك كردند. دست برد تا پشه را بكشد كه پشه بلند شد ولب بالا و لب پايين نمرود رانيش زدهآورد دماغ نمرود شد وبه داخل مغز نمرود نفوذ كرده ومشغولنيش زدن شد!صداي فرياد نمرود بلند شد و از شدت درد خوابوخوراك از او سلب گرديد غلامانش مرتب بر سرش ميزدند تا پشه ازحركت بايستد. همانجور او را اذيت نمود تا به درك واصل شد. بقيهلشكر او به ابراهيم (ع) ايمان آوردند.
#حکایت
🇮🇷جنات🇮🇷
✳️@jannatolhosain
اگر امام زمان بود مردم می دانستند سید بحرالعلوم کیست!!!
◾️آیت الله محمد کاظم حائری هزار جریبی:
آو آنچه بعضی از اصدقاء نقل می کنند گشوده شدن در درب صحن و در روضه حضرت اميرالمؤمنين صلوت الله وسلام عليه برای جناب سید محمد مهدی بحرالعلوم رضوان الله و دیدن او امام را
هر چند که نزد بنده درست ثابت نشده است، ولیکن از چنین بزرگواری این امر دور نیست و الله العالم بالحق والصواب
حقیر خواب های چند دیدم برای جلالت آن بزرگوار و یکی از خوابهای حقیر پیش از فوت آن جناب بود به چهار ماه فاصله و آن خواب مشتمل بر کیفیت وفات او بود
و یکی از آن خواب آن بود که کسی را دیدم که به گمان حقیر آن ملک بود که می گفت: ای حیف از سید محمد مهدی ، ای حیف از سيد محمد مهدی که مردم قدر او را ندانستند اگر حضرت صاحب الامر صلوات الله وسلامه علیه ظاهر می بود، قدر سید محمد مهدی بر مردم معلوم می شد زیرا که حضرت صلوات الله علیه بسیاری کارهای خود را به او محول می کرد
خود مرحوم می فرمود که من هفت سال متوالی در میان رختخواب نرفتم برای خوابیدن و چهار سال متوالی با وضوی نماز مغرب و عشا نماز صبح را به جا آوردم.
آیت الله محمد کاظم #حائری_هزار_جریبی
#حکایت
➖➖➖➖➖➖➖
📲 مهمترین تحلیلهای روز 👇
🆔 @jannatolhosain
🔺 آلـوده هـا، لـبِ حـوض مـینـشـیـنـنـد❗️
◽️مرحوم استاد علی صفایی حائری، پايان ماه و اول ماه بعد خود را به مشهد مىرساندند و مىفرمودند:
◽️اگر جسمِ آدمی با دو روز حمام نرفتن بو مىگيرد، روح با يك نيتِ بد، سياه و كِدر مىشود.
◽️به همين خاطر به امام رضا-سلام الله علیه- پناه مىبردند. ایشان میفرمودند:
در زيارت يكشنبه حضرت زهرا- سلام الله علیها- آمده است: «اِنّا قد طًهُرنا بولايتهم»؛ ما با ولايت آنان تطهير مىشويم
◽️و زيارت امام رضا-ع- مثل حمام است. و با اين نياز، به درگاه امام مىشتافتند.
◽️روزى يكى از مريدانِ مشهدىشان به ایشان گفته بود: بياييد منزل ما، خدمتتان باشیم! ايشان از آدرس خانه آن جوان پرسيده، دیده بودند از حرم دور است،
◽️فرموده بودند: نه! دور است. من جايى دور و بَرِ حرم مىخواهم! گفته بود:چرا اين قدر نزديك؟ فرموده بودند:
آخر آلودهها، لبِ حوض مىنشينند!
◽️ایشان آن قدر يقين به رأفت و دستِ گشايشگرِ آقا داشتند كه وقتى گدايى در نزديكىِ حرم امام رضا(ع) از او چيزى خواست- با آن همه دست و دلبازیش که معروف بود- محل نگذاشتند و اعتنايى نکردند.
◽️وقتى اصرار فقير را ديدند فرمودند:
خیلی بىسليقهاى! آدم در كنار دريا، از يك پيتِ حلبى، آب نمىخواهد!
____
#حکایت
🔻@jannatolhosain