eitaa logo
آکادمی جریان
580 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
ارائه دهنده دوره های علمی_اموزشی و برگزار کننده رویداد های فرهنگی و جهادی #روانشناسی #زبان_های_خارجه #ورزشی #علمی #تحصیلی #قرآنی #هنری #فناوری #درآمدزایی برداشت مطالب و دلنوشته ها فقط با ذکر منبع🙏 🍀🌻در جریان باشید🌻🍀 @jaryan_ins
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب نسرین آهی کشید و به خانم فخارزاده که کنارش بود گفت: مَسی!تو بگو ،خدا رو خوش میاد این رزمنده ها ظلّ افتاب،توی جاده ها زیر بارون خطر ،با گلو ی خشک وگشنه،نگهبانی بدن و اونوقت ما جعبه سیب آب‌دار ببریم خونه؟!بیاین اینارو میون این بچه ها قسمت کنیم . از پیشنهادش همه استقبال کردیم.جعبه ی سیب ها رو شستیم و توی ماشین گذاشتیم .توی مسیر جاده ارومیه تا مهاباد،میون رزمنده های بسیجی ،ارتشی و سپاهی قسمت کردیم.یادمه با ماشین رد می‌شدیم و نسرین سیب ها رو یکی یکی دست اینا می داد می گفت : خدا قوت برادر🌿🌱 کتاب دختری با روسری آبی خاطراتی از شهیده نسرین افضل😊 @kjsjauuwouy ○°○°°○°○°°○°○°°○° اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج
📚 کتاب: *روایت زندگی و خاطرات شهیده راضیه کشاورز* راضیه ۱۱ شهریور ۱۳۷۱در مرودشت شیراز به دنیا آمد و تا قبل از بهار ۱۶ سالگیش موقعیت‌های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد. دختری که تمام تلاشش را به کار می بندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه‌ای رخ می‌دهد و او را در رسیدن به خواسته‌اش کمک می‌کند؛ بر اثر انفجار بمب در حسینیه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، بعد از تحمل ۱۸ روز درد و رنج ناشی از جراحت به جمع شهیدان سرفراز و سربلند که ره صد ساله را یک شبه پیمودند پیوست. شهیده راضیه کشاورز🥀🍂 @kjsjauuwouy ○°○°°○°○°°○°○°°○° اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج
کتاب مدیر دبیرستان با من تماس گرفت که کارم دارد از محل کارم راهی دبیرستان شدم .در بدو ورودی اولین چیزی که توجهم را جلب کرد راهروی تاریک آنجا بود ،با تعجب از مدیر سوال کردم ،مدیر برگشت و گفت که دقیقاً برای همین موضوع شما را خواستیم .بعد یک فیلم به من نشان داد که دوستانش با گوشی گرفته بودند، زنگ های تفریح یا ورزش او در راهرو خیز بر می داشت و با پرشی بلند دستش را به قاب مهتابی می زد که قاب لامپ از سقف کنده می شد و می شکست. آن سال خیلی هزینه مهتابی و لامپ به دبیرستانش پرداختیم قسمتی از کتاب «ابو وصال» نوشته شده در مورد (شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری )
کتاب داشتم از پله‌های بلند و بسیاری که از ایوان آغاز می‌شد و به حیاط ختم می‌شد، پایین می‌آمدم که یک‌دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می‌شنیدم که داشت از سینه‌ام خارج می‌‌زد. آن‌قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن‌ برادرم، خدیجه،‌ داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او بسیار راحت و خودمانی بودم. او از همه‌ زن ‌برادرهایم به من نزدیک‌تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده. نقطه اوج این کتاب از دیدگاه من یک نقطه اوج ندارد بلکه این کتاب سطر به سطر، ورق به ورقش نقطه اوج است که با خواندن هر صفحه به داشتن این ملت، این مردان، این زنان و این مادران با تمام وجود افتخار کرده و جز تحسین این بانوان چیزی از خاطرات نمی‌گذرد. البته شما باید این کتاب را بخوانید تا به صحبت‌های من و نتیجه‌هایی که از این کتاب گرفتم برسید (خطرات قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر )🥀
📚کتاب «تو شهید نمی‌شوی» بیانگر زندگی و خاطرات شهید محمودرضا بیضایی است که برادر او آن را روایت می‌کند. -کتاب
از من درباره خودم سوال کرد گفتم: -رزمنده بودم و عملیات دیده ام .مربی تاکتیکهم هستم و حالا راوی شده ام. گل از گلش شکفت ؛بعد ها علت این شوقش را فهمیدم .برداشتی ناقص از راویان در چشم فرماندهان و بچه های عملیاتی وجد داشت،ان ها راویان را پاسدار های قلم به دست می دانستند که تخصص شان تنها خواندن و نوشتن است؛ادم هایی که زیاد هم اهل جنگ نیستند، اما بیشتر بچه های راوی از یگان های رزمی آمده و قلم به دست گرفته بودند.حاج قاسم آن روز با شوقی که در رفتارش محسوس بود به من فهماند که از «راوی رزمنده خوشش می آید . (بر گرفته از کتاب حاج قاسم سلام ) کتاب 🥀