eitaa logo
نویسندگان جریان
586 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام نیمروز ابری و گاه بارونی تون بخیر... این تصویر مدهوش کننده از گل‌های یاس بهاری تقدیم شما. عطرش از همین‌جا هم ادمو سرحال میاره. بریم برای یک گزارش جذاااااب جریانی. @jaryaniha
🍀این روزها در گروه نویسندگان جریان در پیام‌رسان گپ، مثل سال‌های گذشته، رقابت‌های جام رمضان برقرار هست. این مسابقه از قدمت زیادی برخورداره. و یک مسابقه درون موسسه‌ای به حساب میاد. شاید بشه گفت مسابقه محله اس 😁. محور کار هم، نوشتن خلاق براساس تمریناتی هست که توی گروه گذاشته میشه. و اختتامیه اون هم عید فطر هست، با کلی جایزه 🏆😋. تا الان که این مسابقات بازخورد خوبی داشته و حال و انرژی مثبتش رو به همه ما تزریق کرده، خصوصا که چون در ماه رمضان برگزار میشه، از برکت و حال معنوی فوق‌العاده‌ای برخوردار بوده. حالا امروز قصد داریم که تعدادی از نوشته های این عزیزان رو در کانال قرار بدیم. @jaryaniha
این تمرین مشترک مسابقات جام رمضان و کانال مهارت‌های نویسندگی هست. یک تمرین مبتنی بر خلاقیت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«قدرت خدا را می بینی؟! نور می پاشد از آسمان و ما رنگ‌ می گیریم. یکی سبز می شود مثل برگ های من یکی سرخ می شود مثل گل های شمعدانی...» ✍خانم ممشلی عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان @jaryaniha
«بعد از ظهر های تابستان توی حیاط، شلنگ آب را باز می کردیم. نوبتی دستمان را می‌گرفتیم روی دهانه اش تا آب با فشار بیرون بیاید. بعد یکدیگر را نشانه می گرفتیم و خیس می کردیم. یک روز یکی از بچه ها کشف کرد اگر انگشتش را خیلی محکم بگیرد آب مثل پودر به بیرون می ریزد. آن وقت توی حیاط و در مسیر افشانهٔ آب، رنگین کمان تشکیل می شود. از آن به بعد این بازی عصرهای ما شد. با تشکیل رنگین کمان کوچکمان مشغول می شدیم و باغچه هم سیراب می شد. هیچ وقت ندیدم اما باید رنگین کمانمان از این ضلع اتاق دیده می شده باشد. اینجا تخت بابابزرگم بود. می نشست و کوبلن می بافت و اگر ما زیادی جیر جیر می کردیم از زیر عینکش نگاهی می انداخت و می گفت نچ!» ✍مریم درانی @jaryaniha
به قطار گلدان های لب پنجره نگاه میکنم ، همیشه مامان بزرگ می‌گفت :«من اگر جای تو بودم به گل ها آب میدادم ، دارن به تو نگاه میکنن» و من سریع پارچ آب را عادلانه میانشان ها تقسیم میکردم . بر میگردم به الآن . دیگر مامان بزرگ نیست که یادآوری کند و خودم باید حواسم باشد که پای گل ها خشک نماند . بوی شمعدانی مشامم را میزند . همه رفته اند بهشت رضا و من تنهاییِ آقاجون را بهانه کرده ام و مانده ام اینجا . پرتقالی برمیدارم و مشغول قاچ کردنش میشود . آقاجون دستش را میگذارد روی دستم و آرام نوازش میکند . به نگاه مبهمش خیره میشوم . میگوید :« کسی رفته از خانمِ من خبر بگیره ؟ حالش بهتره ؟ » خودم را جمع و جور میکنم و میگویم :«آره آقاجون ، خیالتون راحت ، خاله ها رفتن بیمارستان » و لبخندی دروغین میزنم . آقاجون سر تکان میدهد و حمد شفا میخواند و دستی به محاسنش میکشد . با خودم فکر میکنم فراموشی چه خوب نعمتیست. از وقتی خبر فوت مامان بزرگ را به آقاجون دادیم ، زمان را گم کرد ، از آن لحظه به بعد هیچ چیز یادش نماند. پرتقال ها را روی میز آقاجون میگذارم و میگویم «بفرمایید » و خودم کمی آن طرف تر زانوهایم را در آغوش میکشم . منتظرم مامان بزرگ از اتاق بیرون بیاید ، یا از توی حیاط صدایم بزند . نفس عمیقی میکشم . خانه هنوز بوی مامان بزرگ را میدهد . انگار که همین حالا اینجاست ، انگار که مثل دو سه ماه پیش ، کنارش زیر کرسی خوابیده ام و برایم از گذشته میگوید . و من نمیتوانم گریه کنم . چون آقاجون از لابه لای گلدان های لب طاقچه ، چشم به در دوخته تا مامان بزرگ مرخص شود و بیاید خانه و دوباره مپرسد :«گفتی کسی رفته پیش خانم؟»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«به نام او..... قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی می خوان، همین سادگی در نقش و رنگ خانه را همین قطار سبز و شادی آور گل ها را هنوز هم قدم که در این خانه ها میگذاری تمام اجزایش با تو همراه می شوند چشم هایت را که می بندی و نفس عمیقی میکشی تمام سلول هایت زنده می شوند . گویی پنکه هر روز به تو می گوید برای اینکه موثر باشی باید حرکتی داشته باشی، سکون تو به معنای رکود و بی اثر بودن توست، و پنجره ای که در بطن ظلمات هر روز به تو نور را هدیه میدهد، انگار میگوید دنیا را بنگر گاهی سبز و گاهی خشک و بی روح، اما بالاخره بهار رخ نشان میدهد، مهم این است که سختی ها را با صبوری پشت سر گذاری تا مثل این قالیچه جغرافیای قدم های نامعلوم باشی و استراحتگاه گام های خسته. البته یادت نرود که اگر بخواهی همیشه استوار و محکم باشی باید به تکیه گاه محکمی چنگ زده باشی، و این هم ندای درونی پرده این خانه است که اگر گوش شنوا داشته باشی، درک خواهی کرد.... موجز بگویم... «و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» چشم دل و گوش دل که بسپاری ، تمام اشیاء دور و برت حرفی دارند و تسبیحی و تو میتوانی با آنها هم کلام و هم نوا شوی..» ✍خانم رمضانی از اعضای خوش‌ذوق مجموعه کتاب‌پردازان @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن...» @jaryaniha