eitaa logo
نویسندگان جریان
502 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
123 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
«ریحانه از مدرسه برگشته است. لباس‌هایش را عوض می‌کند. مانتو و شلوار مدرسه را از چوب‌لباسی آویزان می‌کند و داخل کمدش می‌گذارد. تی‌شرت سیاهش را تنش می‌کند و لام تا کام حرفی نمی‌زند. به شانه‌اش می‌زنم و با خنده می‌گویم «از اولین روز مدرسه چه خبر بچه؟ از معلمات راضی نیستی که کشتی‌هات غرق شدن؟» پرده‌ای از اشک چشم‌های قهوه‌ای دارچینی‌اش را تر می‌کند. لبخند روی لب‌هایم می‌ماسد. حدس و گمان‌ها در ذهنم می‌پیچند و می‌پیچند. تابِ سکوت و غم چشم‌هایش را ندارم. «چی شده آبجی؟ یه چیزی بگو خب.» بغضش را فرو می‌خورد و گوشه‌ی لبش را به دندان می‌گیرد. نگاهش را به چشم‌های غصه‌دارم می‌دوزد و با صدای گرفته می‌گوید «آجی، چه کاری ازم بر میاد برا دوستام انجام بدم؟ چطوری باید دلداری‌شون بدم و آروم‌شون کنم... قلبم سنگینه.» آغوشم را برایش باز می‌کنم و سرش را روی شانه‌ام می‌گذارد. کمی نوازشش می‌کنم. از آغوشم جدایش می‌کنم و دستانم را روی شانه‌هایش می‌گذارم. لبخند غم‌انگیزی روی لب‌هایم می‌نشیند. «پس حدسم درست بود... بابای مرضیه هم توی معدن بوده؟» قطره‌ی اشکی از گوشه‌ی چشمش روی گونه‌اش سُر می‌خورد و ته دلم را خالی می‌کند. «بابای مرضیه معدن بوده، تو انفجار معدن؛ اما بابای تارا هم لبنان بوده آبجی... آبجی هردوتا دوست صمیمیم داغدار شدن و من نمی‌دونم باید چیکار کنم...» صدای شکستن قلبش را می‌شنوم. پدر تارا مستندسازِ جنگ بوده، در لبنان. و پدر مرضیه در معدن طبس کار می‌کرده. حس تلخی روی قلبم سنگینی می‌کند. دلم برای ریحانه می‌سوزد. اما تمام وجودم از غمِ دوستانش ذوب می‌شود. انگار استخوانی در گلویم گیر کرده باشد، خاری در قلبم فرو رفته باشد و دود آتش چشم‌هایم را بسوزاند. با خودم فکر می‌کنم «دو تا اتفاقِ تلخ تو دوتا نقطه‌ی جهان می‌افته و چطور این دو اتفاقِ دور از هم، دو تا دختر رو توی یه مدرسه در حالی که دوست صمیمی هستن، یتیم می‌کنه؟» امروز اولین روز مهر بود، برای دخترانِ کلاس نهم که سالِ سرنوشت‌سازشان را آغاز کردند و آرزو داشتند که پدرانشان، آن‌ها را در حالی که قدم به پانزده‌سالگی گذاشته‌اند، در آغوش بگیرند و برایشان دعای موفقیت کنند. اما زندگی داغی فراموش‌نشدنی و سرد نشدنی بر قلب آن‌ها به جا گذاشت.» ✍سیده فاطمه میرزایی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.