«تابوت سیاه رنگی را داخل صحن میآورند. چند مرد جوان و یک شیخ روحانی. مقابل ضریح میگذارندش. میایستند به نماز میت. قلبم به تپش میافتد. احساس غربت به جانم چنگ میاندازد. این جسمِ بیجان هیچکس را ندارد؟ دور و برش خیلی خلوت است. غصه در دلم مینشیند. برایش فاتحه میخوانم. یک روحانی شیخ دیگر به جمع کوچکشان اضافه میشود، پیر است و پا به سن گذاشته؛ غم در چین و چروک چهرهاش نمایان است. نمیدانم به چه فکر میکند، اما من به آخرت فکر میکنم. به عاقبت، مرگ، به این که پس از مرگ چه کسی برایم خواهد ماند؟ در قلبم جوشش غریبی را احساس میکنم. شبیه منقلب شدن! هیچوقت تشییع پیکری چنین غریبانه ندیده بودم. روضهها برایم تداعی میشوند. روضههای فاطمیه... جسمِ بیجانِ درونِ تابوت، نحیف است، انگار که پیکر زنی باشد. روضههای فاطمیه برایم تداعی میشوند...»
✍سیده فاطمه میرزایی
#داستانحرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.