eitaa logo
نویسندگان جریان
586 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
.🇮🇷🕊. گر بیفتد مویی از گیسویِ ایرانم؛ به دندان می کِشم هر گرگِ وحشی را! عزیزکم؛ راست است که می‌گویند اگر گاهی زخمی شدی، باید دروازه ات را به روی دیگران باز کنیم؟ بگذار مانند بچّه‌ای که بهانه کرده و آرام نمی‌گیرد، بگویم: نمی‌خواهم! نمی‌خواهم! نمی‌خواهم. مگر ما مُرده‌ایم؟ پس عزّتمان چه؟ ای تو که خاکت سُرمه ی چشمانِ من است؛ گمان کرده ای یادم رفته آن قحطیِ مصنوعیِ ناجوانمردانه را در جنگ جهانی اول؟ یادم رفته آن جنگِ هشت ساله را که هزار هزار مادر، بی جوان شدند؟ آن هم درست وقتی که تازه داشتی جوانه می زدی... اصلا آن دخترانِ هنوز چشم به راهِ پدر چه می شوند؟ شب_بیداری هایِ آن نیروی نظامی لبِ مرز چه می‌شود؟ هرگز! مرگا به من اگر با پَرِ طاووس عالمی؛ یک مویِ گربه وطنم را عوض کنم... میدانی ایران جان؟ این روزها میگویند هر جور شده از وطن برو. برو یک جایی که اینجا نباشد، خیابان ها و کافه ها و آدم هایش بوی اینجا را ندهند. برو لااقل یک هوایی به کله‌ات بخورد. اما چقدر حیف که نمی فهمند وطن درست وسط سینه‌ی آدمیزاد است. وطنِ آدم مادر اوست، انسان مگر می تواند مادرش را رها کند؟ چقدر قشنگ گفت آن مبارز وطنی که میان هوایِ گرگ و میش، اسلحه به دست، همراه با بغضی که ناشی از دوری خانواده بود و دلش تنگ بود و تنگ: اگر کسی نمی تواند به هر دلیلی به وطن خدمت کند، بهتر است مُرده باشد! ✍فاطمه لشکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق خواندگی» قسمت هفتم سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد گاهی اوقات معجزه را با تمام وجود حس می‌کنی. همان که دقیقا وقت نا امیدی سراغت می‌آید و تمام معادلات زمینی را بر هم می‌زند تا بگوید خدا خدایی می‌کند و حواسش به همه هست. آن روز برای ما همان معجزه رخ داد. از بهزیستی تماس گرفتند و گفتند مسئله رفع شده و می‌توانید برای دریافت رای قاضی به دادگاه بروید. با شنیدن این خبر گل از گلمان شکفت. امام رضا جان شیرینی اجابت را به کام مان نشاندند آن هم چه نشاندنی. خیلی زود راهی دادگاه شدیم. پیش قاضی نمی‌توانستیم خیلی آرام بنشینیم. آهسته می‌خندیدیم و درباره فرزندمان صحبت می‌کردیم. لحظه‌ای که ما را یکی یکی برای امضا صدا کردند یاد امضای پای سفره عقد افتادم و خدا شاهد است که این امضا از آن خیلی شیرین تر بود. آخر قرار بود دو نهال گره خورده‌ی ما میوه‌ای شیرین دهد. تا نامه را بگیریم ظهر شد و وقت اداری گذشته بود. فردا اول صبح جهت تشکر خدمت امام رؤوف و رحیم رفتیم و بعد مستقیم راهی شیرخوارگاه شدیم. از قبل هماهنگی‌ها انجام شده بود و آن‌ها منتظر ما بودند و می‌دانستند در دل ما چه می‌گذرد. خیلی زود کارها را انجام دادند و گفتند کمی منتظر بمانید تا فرزندتان را بیاوریم. همسرم گفتند اگر امکان دارد با گوشی خودمان از این اتفاق شیرین فیلم بگیرید. آن‌ها هم با لبخند پذیرفتند. از زمانی که پرستار برای آوردن عشق خوانده ما رفته بود خیلی گذشت. زمان لاک پشتی شده بود اما ناگهان در آسانسور باز شد و تمام عمرم را در آغوش پرستار دیدم. به طرف شان رفتم و قلبم را بغل کردم. باورم نمی‌شد. چقدر بزرگ شده بود. در این چندماه چهار تا دندان درآورده بود و کمی تپل تر شده بود. همسرم بعد از اینکه من آرام گرفتم جلو آمدند و بچه را گرفتند. بابا گفتن همسرم تمام دنیا را به من داد. خیلی شیرین بود. خدایا شکرت چقدر بابا شدن به ایشان می‌آمد و چقدر زیبا بچه مان را بغل کرده بودند. بالاخره همه چیز تمام شد. بالاخره ما هم مامان و بابا شدیم. وقتی می‌خواستیم سوار ماشین شویم از این که اجازه دادند فرزند را با خودمان ببریم خنده‌ام گرفته بود. یعنی واقعا تمام شده! ما پدر و مادر او شده بودیم. الحمد لله، الحمدلله، الحمدلله ... دوران انتظار تمام شد و روزگار پدر و مادری شروع شد. حالا شدیم شبیه بقیه والدین به اضافه‌ی یک مسئله‌ی مهم؛ محرمیت. پسرم الان یک ساله شده بود و تنها راه محرمیت شیرخوردن او بود. پس بدون معطلی حتی قبل از این که به مامان باباها و بقیه خانواده نشانش دهیم راهی تهران شدیم تا خانه خواهرم برویم و به او شیر دهد. چند روزی طول کشید ولی به لطف خدا و بعد از انواع نذرها و نیت‌ها و توسل‌ها، آخر هدیه به اموات غریب کار خودش را کرد و پسرم شیر را گرفت و الحمدلله بعد از گذشتن سه روز و مدت لازم، محرمیت حاصل شد. در این سه روز مادرانگی‌های زیادی را از خواهرم که تجربه سه فرزند را داشت یاد گرفتم. این سه روز ارزشمند تمام شد و درست روز تولد پسرم به خانه رسیدیم. اما از آن جایی که اگر خدا بخواهد مهر کسی را در دل دیگران زیاد کند، خانواده من و همسرم به طور جداگانه برای ورود ما و دیدن پسرم جشن تولد درجه یکی گرفته بودند و همه را دعوت کرده بودند. آن شب‌های خوش کنار عزیزان مان گذشت و از فردایش مسئولیت‌ها و احساسات پدر و مادری ما شروع شد. ادامه دارد ... ✍یکی از اعضای فعال جریان «جمعه‌ها با این روایت همراه شوید.» 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای پاینده ی غریبِ من؛ ای دربرگیرنده هشتمین امام معصوم که مایه مباهات است؛ چند وقتیست میانِ همه ناملایمت ها، میان آن طوفانی که دارد مردمِ جهان را غربال می کند؛ برخی می گویند برای چند صباحِ آینده، صدایم را در گلویم خفه کنم و برای انتخابِ آن دویست و خورده ای چهارپایه ی مجلس، خودم را کنار بِکِشم. راست می گویند، همین کار را می کنم. اما؛ اما پس جواب جان فدایانت را چه بدهم؟ اگر فردا یقه ام را بگیرند و بگویند رفتیم تا بتوانی اظهار نظر کنی، آزاد باشی، اما چرا خودت را به بند کشیدی، چه بگویم؟ بگویم قوی نبودی؟ که الحق همه دنیا انگشت به دهان مانده اند با وجود تحریم کردنت، چگونه به قله نزدیک شده ای و سبز شده ای... بگویم در علوم مختلف به جایی نرسیده ای؟ با یک جست و جویِ ساده دهانم بسته می شود. اصلا اگر مسئله کفر و ایمان باشد چه؟ اگر بعدا شیطان به ریش من بخندد چه؟ مگر نه اینکه بیشتر دولتمردانِ دنیا، مدام می گویند که مردم به خاطر تورم، به خاطر نارضایتی، به خاطر عملکرد بد مسئولین و ... نسبت به شرکت در انتخابات بی علاقه هستند؟ اما هم وطنِ جانِ من؛ بدان که هر کسی می خواهد که در قیامت در صف اهل بیت، نامش را بکوبند، باید در روزهای خاصی که شیاطین دنیا می خواهند عدم شرکت در انتخابات را سندی بر علیه نظام کنند، در انتخابات شرکت کند. بنا نداری شرکت کنی؟ باشد! برو به دوستت هم زنگ بزن مبادا نظر بدهد. ولی خودت را خوب برای این سوالِ ملائکه که فردا تشریف بردی آماده کنی: + فهمیدی مسئله اسلام و کفر بود؟ _ «يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا»؛ ای کاش با فلانی دوست نشده بودم! ✍ فاطمه لشکری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام؛ بامداد یکشنبه‌تون بخیر. مبحث نماد در داستان رو تمام کردیم، هرچند که فقط کلیاتـی از اون رو مطرح کردیم. این بحث هنوز مطالب و جزئیات بسیاری داره که اینجا امکان پرداختنش نیست. امشب یک بحث جدید و تئوری رو باهم شروع می‌کنیم. که البته امروزه در نوشتن داستان اهمیت زیادی داره...👇
🔸رئالیسم 🌱تعریفی که می توان از رئالیسم کرد همان واقع گرایی می باشد به این مفهوم که یک نویسنده واقع گرا به بیان واقعیات جامعه‌ی خویش دست می‌زند. تابلوهای نقاشی که از اشیاء و یا هرچیز واقعی گرفته می شود و یا عکس‌هایی که از طبیعت اطراف‌مان می‌گیریم، خود می تواند نمونه ی بارز یک واقع گرایی باشد.اواخر قرن 18 تا اوایل قرن 19 دیدگاهی که رئالیست ها داشتند یک دیدگاه بیرونی بود. رئالیسم روش دقیق برای بازنمایی واقعیات بیرونی و مواجه با امور (حادثه –ماجرا) آن گونه که هستند می باشد. در این‌جا چند نمونه از ویژگی های داستان کوتاه رئالیستی را آورده‌ایم: 📌پیروی از اصل علت و معلولی: یعنی داستانی که قصد نوشتن آن را داریم باید دارای طرح و پیرنگ باشد. 📌ساختار سه قسمتی: به این معنا که داستان باید دارای آغاز-میانه و پایان باشد. 📌زمان حتماً باید خطی باشد: زمان از زمان حال و یا از گذشته شروع شود و به آینده ختم شود. 📌در داستان حتما باید به مکان اشاره شود. داستان های رئالیستی نباید بی مکان و بی زمان باشد. 📌قوانین طبیعی را زیر پا نگذارد. 📌نباید دانای کل نامحدود باشد و فرصت تفکر را از خواننده بگیرد. ✍ انصاری زاده 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از کربلای امام حسین علیه السلام یاد گرفته ایم، که خودمان راه درست را انتخاب کنیم. حتی اگر مثل حر، در آخرین لحظات باشد... . تمام اسلام همین است: حق انتخاب با مردم است. اگر مردم نخواهند، حتی علی علیه السلام هم، سال ها از حق خود دور می ماند. حالا هم نوبت ماست... . تلاش کنیم درست انتخاب کنیم. 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا