eitaa logo
جشن انتخاب
20 دنبال‌کننده
293 عکس
8 ویدیو
10 فایل
جشن انتخاب یک دورهمی انتخاباتی است، شما هم دعوتید... ارتباط با ادمین: FmBanoo@
مشاهده در ایتا
دانلود
اولش ساکت بودند و منتظر که فقط به حرفهای ما گوش بدن گفتم بفرمایید شما حرف بزنین ما گوش میدیم😉 و همین کافی بود که درد و دل ها شروع بشه از کارگاههای آهنگری و صافکاری محله که با سر و صداشون آسایش و آرامش رو ازشون سلب کرده بودند تا قطعی برق و یخچال همسایه که سوخته و دیگه نمیتونه بخره گرونی میوه‌ای که امسال هنوز نتونستند بخورن اجاره خونه ای که نمی تونن پرداخت کنن فامیل هایی که به خاطر نبود شغل آواره تهران شدن و خانمی که شوهرش فوت کرده بود و با سه تا بچه تنها منبع درامدیش، یارانه و کمیته بود که اون هم...😔 دنبال کاری بود که بتونه تو خونه انجام بده. تیر خلاص رو هم برگه‌های عوارض پسماند و نمیدونم چی چی که همون لحظه یه آقا پخش میکرد زد و داغ دلشون رو تازه کرد😫 یک کدومشون می گفت حتی اسم هیچ کدوم از نامزدها رو غیر از یک نفر نمیدونم، چطوری رای بدم ؟؟ گفتم خانم عزیز مشکل ما همین جاست دیگه، حاضر نیستیم به خاطر سرنوشت چهارسال مملکتمون یه خورده به خودمون زحمت بدیم و بریم تحقیق ،اون وقت نسبت به همه چی هم اعتراض داریم🤦‍♀ قبول کردند که چاره کار یک انتخاب خوبه که اون هم با آگاهی و تحقیق و بررسی خودمون به دست میاد. باز هم عذرخواهی خانمها به خاطر گلایه هاشون و دعوت به خونه و آرزوی موفقیت برامون آخرین صحبت های بینمون بود. یه پیرمرد اهل دلی هم اونجا بود از همسایه ها که جلوی خونش نشسته بود و حرفهای خوبی می زد که البته مخاطبش بیشتر دوستم بود و من زیاد در جریان حرف هاشون قرار نگرفتم البته روایت ما یه قسمت یه خورده درام هم داشت😱 اونم لحظه ای بود که پسر جوون همسایه از خونه اومد بیرون و با دیدن ما گفت چیه ؟؟روش جدید به کار گرفتن مخ ملته؟؟ و بعد سوار ماشینش شد و رفت.😕😕 حاج خانم مهربون میگفت من ده تا بچه دارم همه مونم میخوایم به نامزد انقلابی رای بدیم✌️✌️ بقیه خانم ها: ما هم همینطور🤩🤩 تازه بهمون گفتن خانم ها رو جمع میکنیم یه جا تو حیاط خونه هامون بیاین براشون صحبت کنید.😍 گفتیم به روی چشم ، شمارمونو گرفتند که خبر بدن انشالله. تا من و دوستم رو دیدند، گفتند این کوچه تماما رایش آقای فلانیه،شما هم با همونین؟دیدین کارتونو راحت کردیم 😂😂😂 بازار صحبت با خانم ها حسابی گرم بود که یهو😱 شوهر یک کدومشون از خونه اومد بیرون تنومند 💪پرجذبه😤 با یه خالکوبی روی بازوش گفتیم خدایا پناه بر خودت 😰 میخواست نیسانشو سوار شه و بره سر کار، حرفهای ما رو که شنید منصرف شد، همونجا نشست و تا آخر، در سکوت و با دقت گوش میداد. @madaranemeidan
نمی‌توانستیم دست روی دست بگذاریم تجربه گروه مادرانه در شهر های دیگر را می‌خواندیم و پر از شوق برخاستن در تهران پرهیاهو میشدیم. هر روز پارک های اطراف را برای روشنگری های انتخاباتی، رصد میکردیم اما برای به آب زدن دل دل میکردیم! تیپ و قیافه ها را که میدیدیم، بدنمان مور مور می شد. نکند کم بیاوریم و نتیجه نگیریم.. بالاخره بر وز وز های درونمان فایق آمدیم و یا علی گفتیم... همه جور جنسی در خورجینمان داشتیم از بچه بیست روزه و چهار ماه وهفت ماه تا مادران سرشلوغ و کمر دردی و .. . کارها و وسایل را تقسیم کردیم.. یکی زودتر رفت و در محل گذر شلوغ پارک زنبیلش را گذاشت تا بقیه برسند. هنوز خوب جمع نشده بودیم که بسم الله گفتیم و برای دست گرمی با سه خانوم که در حال پیاده روی بودند، وارد بحث شدیم. از پوشک بچه تا آب و هوای مریخ ، زمین و زمان را به هم دوختیم، تا بحث مشارکت انتخابات را به نتیجه برسانیم. با سفره هایی که کوچک شده بود، همدردی کردیم. گفتیم ما هم باید دو دوتا چهارتا کنیم تا به آخر ماه برسیم و هشتمان گرو نه نباشد.. یکی گفت من به همین رییس جمهور حاضر رای داده بودم و ناراحتم .. یکی گفت وضعیت جوانهایمان اسفناک است.. گفتیم انتخاب خودمان بوده، همانطور که هشت سال قبل این روزها را بدون بررسی و شناخت، رقم زدیم الان هم میتوانیم سالهای آینده را نجات دهیم و باید این ماهی را از آب بگیریم .. گاهی جملاتی را می‌گفتیم که تا بحال اینطور خوش نقش به زبان نیاورده بودیم و خودش فی البداهه بر زبانمان جاری می شد و نصرت خدا بود که همراهمان می شد 👌 صحبت که تمام شد، دغدغه هایشان عوض شده بود. از ما خواستند که نتیجه ی بررسی هایمان رادرمورد نامزدها بگوییم. و اینکه چطور افراد خانواده را پای صندوق بیاوریم بعد از دادن تزهای اقناع افراد ، برایشان آروزی شادی کردیم و به سمت رفقا یمان رفتیم. بساطمان را به کنار زمین بازی منتقل کردیم تا برنامه ی جالب انتخاباتی ک بچه ها را اجرا کنیم و فضا را برای حضورمان در پارک تلطیف کنیم. تعدادی از بادکنک ها را باد کردیم و وسایل کاردستی را مهیا کردیم . دوتا از بچه های بزرگتر که همراهمون بودند برای دعوت بچه های پارک به میانشان می‌رفتند و آنها را دعوت می کردند .. چند دقیقه ای نگذشت که مثل آهنربا همه بچه های محوطه جذب ما شدند.. آنقدر شلوغ شده بود، که همدیگر را بزور می دیدم و صدای آهنگ ایران از موبایل شنیده نمی شد.. بساط قیچی و چسب و کاغذ رنگی را پهن کردیم تا بچه ها پرچم ایران درست کنند. هر کسی که کارش تمام میشد، روی آن یک امضا می کرد. توی صف می‌ایستاد و داخل صندوق می انداخت🇮🇷 بعد هم با لواشک پذیرایی می شد و یک بادکنک انتخاباتی هدیه می گرفت که روی ان نوشته بود( من انتخاب میکنم..پس هستم... ) پدر مادرها با تیپ های فکری مختلف، اصرار داشتند که بچه ها پرچم بسازند، رای بدهند و توی صندوق بیاندازند. همه ی بادکنک هایمان که باد شد، پنجاه خانواده دورمان جمع شده بودند. دیگر باید حسابی به میدان می‌زدیم با دوستانمان وارد فاز اصلی برنامه شدیم. به گروههای دونفره تقسیم شدیم و به میان گروههای خانومها رفتیم. بعد از اجازه گرفتن ، سر صحبت را گاها با این باز کردیم که مناظره ها را دیده اند؟ یکی میگفت که این دولت با ما کاری کرده که سریال هم نمی‌بینیم صبح تاغروب سر کار و گرفتار زندگی .. وقتمان را برای چه تلف مناظره ها کنیم وقتی رای نمی دهیم. پرسیدم به نظر شما برای این مملکت دیگر فرقی هم می کند که چه کسی رییس جمهور شود ؟همه می گفتند نه بابا دیگه کار از کار گذشته و فرقی نمی کند .. بعد پرسیدم ، اگر روحانی چند ماه دیگر رییس جمهور بماند و فعلاانتخابات برگزار نشود چه؟ اکثرا رو ترش می‌کردند. و میگفتند واااای نه‌. دیگر همه چیزمان بر باد رفته.. گفتم پس برای شما هم فرق میکند ... از اینجا بحثمان گرم می شد شروع می کردند ازمشکلاتشان میگفتند یکی میگفت همسرم را بیست روز در میان میبینم روی کشتی در جنوب کار میکند امکاناتی نداریم اجاره نشین و گرفتار شده ایم در حالی که دستی به موهای بازش می برد و دستی دیگر را به علامت تاکید بالا آورده بود با صدای بلند گفت من دینم را به انقلاب داده ام. پدرم جانباز است. در تهران با بچه تنها زندگی میکنم تا همسرم کار کند و برای ما نان بیاورد .. به خاتمی و روحانی چند دوره رای داده ام حتی اگر موسوی هم می آمد، درست نمی شد.. دیگر هرگز چنین غلطی نمی کنم.. ابن مملکت درست نمی شود وقتی دزادنی درکارند که روز به روز فربه تر شدنه اند و..حق ما را خورده آمد.. گفتم حق دارید مثلا در ابن خصوصی سازی ها سه برادر ۲۵۰۰میلیارد تومان به جیب زده‌اند . یعنی نصف حقوق کارمندان کل کشور طی یک رانت از یک واگذاری ارزان ‌دولتی نصیبشان شده است.. در کنار
آدم‌های دست پاک این دزدها هم متاسفانه هستند. وبر بیت المال چنبره زده اند بعد همدردی من دهها مثال زد که بگوید همه چیز از دست رفته .. گفتم حالا چکار کنیم از این وضع در بیایم چه پیشنهادی دارین؟! مثلا شما خانومی که میگی ده سال سخت و تنها تو زندگی داشتم و هیچ سرمایه ای ندارم !: «میخوای دست رو دست بگذاری برا بقیه سالهای عمرت دیگران تصمیم بگیرند.. اونا رو هم سخت بکذرونی ؟ میخوای بکشی عقب چون زورت به مفسدای اقتصادی نمیرسه؟ باید کسی رو انتخاب کنی که عزم جدی داشته باشه برا حل اینا وبرنامه داشته باشه براش. ونه فقط شعار بده.. خوب به حرفهای کاندیداها و سوابقشون نگاه کن ببین رفاه زده نباشند که دردت رو بفهمند.. باید آینده بچه تو خودت شکل بدی . با رای ندادن نه تنها چیزی بدست نمیاری همین امنیت نصف و نیمه رو هم از دست میدی برای این هم مثال سوریه و اون بچه ای که از وانت افتاد و پدرش نتونیت از ترس داعش برش داره رو گفتم خیلی متاثر شد گفتم حالا مردم سوریه تازه پشیمون شدن از اتحاد نداشتن متوجه شدن چه خطایی داشتند و ۹۵درصد مشارکت می کنند تو انتخابات.. با یک کشور داغون و از دست رفته که پنجاه سال طول می‌کشه خرابی این سالها رو بسازند همون خونه های خراب خودشون رو که پر ترکش داعشه با سلام و صلوات توش نشستن و خدا رو شکر میکنن.. باید طعم عدالت و تصمیم گیری درست رو خودمون به کام خودمون مهمون کنیم با انتخاب درست.. همون‌طور که این تلخ کامی الان هم از انتخاب سالهای قبل خودمون بوده.. ماییم که آینده رو می‌سازیم. برا بچه هاتون میتونین روزای آفتابی و پر امید تولید کنید... نشینیم کنار گود و بگیم لنگش کن ،عدالت هزینه میخواد...یه گوشه کاررو با این رای دادن بگیریم و به یکی که زورش میرسه اعتماد کنیم.. شیرینش رو میچشیم اگر خدا بخواد و صبور باشیم » آخرش این خانومی که اونطور بافریاد ناخن های کاشته شده و رنگین کمانی اش را بالا می آورد با آرامش و لبخند زیبایی گفت ای کاش همیشه بین ماها و شماها اتحاد باشد و همدیگر را درک کنیم و هم صحبت بشویم چقدر هم زبانی خوب است و آدم را سبک میکند.. من تا دیشب میگفتم رای نمبدهم.. دیگه مطمبنم رای میدم شایدهم به این آقای قاضی رای دادم که جلوی دزدی ها را بگیرد.. زمین بازی را نشان داد و گفت :« همین پارکی که بچه ام توش دارع با خنده بازی می‌کنه هم خودش نعمته.. رای میدم که همینو از دست ندم» با گروههای مختلفی بحث کردیم فقط یک گروه در جواب سوال اولیه مان گفتند حتی اگر کسی مثل رییس جمهور حاضر هم بماند فرقی به حال ما ندارد از این بدتر که نمی شود.. جواب دادم« خوب آخر تا کی .. تا کی دست رو دست بگذاریم چی باید بشه.. کشور های دیگه میان برامون تصمیم میگیرن که چکار کنیم و.. که نمونه اش رو تو منطقه خودمون داشتیم کشور های اطراف . مگه تو سوریه نخواستن حکومتشونو عوض کنم.. انقلاب های رنگی منطقه که کودتا طور بود به کجا رسید ؟مصر و اکراین وکشور های منطقه به کجا رسیدن ... آخرش بهشون چیزی دادند؟غنایم کشورشون رو می‌دوشند و میبرند یه آبم روش.. سهم مردم فقطجنگ و در گیری گروههای مختلفه .. دلشون به حال اونا نمیسوزع . اون موقع هزار بار آرزوی این روزها رو میکنیم که خودمون برا کشورمون و این مون تصمیم بگیریم.. آرزو میکنیم این روزا برگرده) یکی می‌گفت (من رای نمیدم قبلا زندگی مرفهی داشتم دخترم افسرده شده و از خونه بیرون نمی آد دایم تقاضا های رنگارنگ داره مدرسه خوب می خواد.) گفتم( ما هم بچه ها مون مدرسه دولتی می رن دلمون میخواد عدالت آموزشی باشه.. آموزش پرورش دولتی محوریت داشته باشع و براش ارزش قایل باشند تا قبولی های کنکورمون دایم از فلان مدرسه غیر انتفاعی شمال شهر و بهمان مدرسه ستاره دار نباشه)سری تکان داد و گفت چه کار میتونم بکنم یا باید سالی بیست میلیون پول غیر انتفاعی بدم یا قید مدرسه ی خوب را بزنم .. گفتم «راهش ففط انتخاب درسته انتخاب رییس‌جمهوری که در برنامه های فرهنگی اجتماعی اموزش پرورش دولتی برایش اولویت باشه تا ابن دولت جدید بره پسر ده ساله من همه نو جوانی اش را می‌گذرونه ووارذ مرحله بعدی زندگی می شه ، آنوقت از من و تو مادر برای درست تصمیم گرفتنمان سوال نمیکنه؟در جواب چه میگی میخواهی بگی رای ندادم؟به فکر فرو‌رفت و گفت اگر با انتخاب من حل می شه رای میدم منتها تضمینی نیست.. گفتم تضمین را ما باید با مطالبه بعد انتخابات به وجود بیاریم تازه اگر هم نشد چیزی را از دست ندادیم حداقل برای بهتر شدن آینده ی بچه ها جنگیدیم و پیش وجدانمان راحتیم که من کار خودم را کرده ام.. سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت بله درسته.. برای هم آرزوی شادی کردیم . آنقدر با گروههای مختلف حرف زدیم و حرف زدیم که متوجه نشدیم سه ساعت تمام روی پا ایستادیم .. زبانمان مثل یک تکه چوب خشک شده بود وقت آب خوردن نداشتیم.
اما دلمان میخواست ادامه دهیم .. یکی از دوستانمان را از دور می دیدم که نزدیک به یک ساعت سرپا بود . فاطمه کوچولویش پیش مادران مراقب روی زیلو نمانده بود و از بغل مادر هم پایین نمی آمد. دوستمان دیگر رنگی بر صورت نداشت اما روشنگری را رها نمی کرد انگار طرفش قصد داشت تمامی شبهه هایی که در زندگی داشت را از او بپرسد، خانومی به او گفته بود ، چقدر پول میگیرید از کجا شمارا فرستاده اند در دلم گفتم خدایا این کم را از ما بپذیر و برای روز بیچارگی مان ذخیره کن .. خلاصه که از نشستن پای درد و دل مردم لذت بردیم و ما هم سبک شدبم از اینکه کاری می کردیم راضی بودیم .. بچه هایمان هم بر خلاف همیشه خیلی لجبازی نکردند. یاد داستان جنگ بدر افتادم که خدا فرشته ها را مأمور کردده بود تا به کمک مومنین بیایند.. نصرت خدا همین قدر برای ماواضح بود و نتیجه اش در کاممان شیرین تر از عسل..🌈🌹 @madaranemeidan
سلام🤓 بچه کوچیک دارم و داره دندون درمیاره اصلا نمیتونم از خونه برم بیرون، تقریبا نزدیک دوهفته بود که همش با خودم میگفتم چرا من توفیق ندارم تو روشنگری انتخابات کمک کنم؟😭😥😩😫🤯 وقتی میدیم مامان های گلمون، مثل یه طبیب دوار کوچه به کوچه محله به محله می رفتن واسه روشنگری ،روایت ها رو که می خوندم از تو کانال، همش تو دلم غصه می خوردم که خدا توفیق رو ازم گرفته😔😔 تااینکه.......... دوروزپیش درحالی که برااولین بار بعدازظهربه خواب رفته بودیم😴😴😴😴،تلفنمون یهویی زنگ خورد! اشتباه بود. هممون بیدارشدیم😑 گفتم بزار گوشیمو یه چک بکنم. دیدم یکی از دوستان همون لحظه پیام داده می تونید امروز بچه نگه دارین؟ من😍😍😍😍 بچه ها💃💃💃💃 سه تایی باسرعت برق جم و جور کردیم. خونه مثل دسته گل شد💐🌷 مشارکت و ذوق بچه ها خیلی برام قشنگ و زیبا بود🌞🌝🌻🌼 😇😇 بعد نیم ساعتی دوتا از دوستان بچه هاشونو آوردن و ماهم افتخار میزبانی این فرشته های نازنین رو داشتیم🤩🤩🤩🤩🤩😍😍😍😍😍😍 پسرها فوتبال بازی میکردن⛹‍♂ و دخترا خاله بازی🎎🎁🎈 بعدشم اومدن کاردستی بازی🎊🎀🎊🎀🎊🎀 منم تو حین بازی کردناشون براشون کیک درست کردم (توووف به ریا)هممون با هم خوردیم🍰🍰🍰🍰 @madaranemeidan
به یک کوچه ی بن بست رسیدیم ... ۵ نفر خانم دور هم نسشته بودند همشون میخواستن رای بدن ولی دلشون پر بود... مخصوصا از شورا...نمیدونم تو شورا ها چه خبره که هر جا ما رفتیم از شورا نالیدن🤦‍♀ گفتم ریاست جمهوری مد نظر ماست بیان از این انتخاب مهم صحبت کنیم ( شورا هم خیلی مهمه البته )...حاج خانمی که اونجا بود تمام شبهه های وارده رو پرسید و مدیریت جلسه رو برعهده گرفت😅 ما هم با دوستان پاسخ دادیم و خدا رو شکر مقبول افتاد صحبت ازین شد که ما کسی رو نمیشناسیم توضیح دادیم که یه سری شاخص داریم برای انتخاب رئیس جمهور ...سعی کنید دنبال اینها باشید به شایعات و دروغ پردازی ها توجه نکنید...ادم عاقل یک یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه خانم عزیز برامون اب خنک اوردن که الحق خیلی نیاز بود ...من که اب داشتم همراهم نخوردم ولی کلی براشون دعا کردم چون ما تشنگی ها کشیدیم درین مسیر😅 در انتها کلی ازمون تشکر کردن😊 @madaranemeidan
از کوچه بن بست که خارج شدیم دیدیم سرکوچه هم تجمعی شکل گرفته اجازه گرفتیم و نشستیم کنارشون خودشون گفتن برای انتخابات اومدید؟ بعد همسایه هایی که کمی اونطرف تر بودن رو هم صدا زدند تا بیان نزدیک ما همگی ناراحت و نالان گفتن رای نمیدیم😢 داشتیم صحبت هاشون رو گوش میدادیم که خانمی که در یکی از ستاد های اعضای شورا فعال بود رسید و به ما پیوست.... گفت ما از وضع موجود ناراحتیم ولی فقط به عشق حاج قاسم رای میدیدم...حاج قاسم فقط دلسوز ما بود که اونم رفت و دیگه نیست گفتم حاج قاسم هست ...نگاهش به ماست ...میخواد ببینه بعد از ایشون چقدر پشت کشورمون میایستیم گفت بله ما هم برای همین رای میدیم☺️ بعدم خوشون شروع کردند صحبت با همسایه هاشون میگفتن : کشور ما هر چی نداره امنیت داره بعضیا امنیت رو مسخره میکنن ولی نمیدونن چقدررررر مهمه خواهر خودم تو افغانستان معلمه بعد از اینکه اون مدرسه رو زدند چند روز هییییچ خبری ازشون نبود...کارمون شده بود گریه گفتیم دیگه رفتن ...بعد از چند روز تماس گرفتن گفتند مدرسه ی کناریشون رو زده بودند ...اونا رهبری ندارند که زیر پرچمش باشن هر کسی از راه میرسه براشون شاخ میشه ولی ما خدا رو شکر داریم خوبشم داریم ... بنده خدا خیلی منقلب شد وقتی اینا رو میگفت. این طرف ولی دو تا خانم بودند که خیلی ناامید بودند ...یکی از خانم ها خیلی سوال میپرسید و منم جوابشون رو میدادم و هر بار چهره شون گشاده تر میشد...ولی خانم بغل دستی خیلی ناراحت بودند حرفی هم نمیزدند ولی نگاه شون خیلی حرف داشت ....به هیچ عنوان کوچک ترین لبخندی نمیزدند و خیلی معترض بودند... بعد از اینکه صحبتمون تموم شد احساس کردم این عزیزان خیلی دنبال حق هستن بروشوری که دوستان اماده کرده بودند رو بهشون دادم و گفتم این کمکتون میکنه خانمی بودند که فرزند شهید بودند ولی به شدت نسبت به اوضاع معترض بودند و گفتن کسی به فکر ما نیست😞 در اخر خانم ها شوخی میکردند و میخندیدند...خانم معترض هم اخر خندیدند و با لبخند به ما نگاه کردند ....فکر کنم اتفاق خوبی افتاد☺️ @madaranemeidan
قرار ما پارک سهند قسمت بازی بچه ها حوالی ساعت ۵ حوالی ساعت پنج که شد دلشوره ی عجیبی داشتم و با خودم کلنجار میرفتم: نرو بابا اصن فایده ای نداره! و همش صحبت های دوستان توی ذهنم مرور میشد اما احساس ترس داشتم بالاخره بخودم غلبه کردم و به پارک رسیدم، مسیولیت خطیر نگه داری از بچه ها رو یکی از خواهران بعهده گرفت و ما آسوده خاطر شروع کردیم. پرسشنامه ای طراحی شده بود و بعد از شناسایی افراد باکسب اجازه با طرح سوال شروع کردیم گفتن:انتخابات انجام شده است و رییسی رییس جمهوره؛ما از انتخابات ۹۲ گفتیم و هجمه های رسانه از مشکلات زمان جنگ پرسیدیم و نحوه ی برون رفت از شرایط، همه معتقد بودن به همدلی و اتحاد داخلی و اینکه الان رهبری اقتدار لازم رو نداره و چون قبل تر از رشادت حاج قاسم گفته بودن، ما به وصیت نامه ایشون اشاره کردیم و اینکه باید به تفکری رای داد که حرف شنوی داشته باشه و از لزوم مردم سالاری و نمیشه رهبری ی مسیول را عزل کنن بخاطر دشمنان کشور گفتن رای دادن بی تاثیر، گفتیم چرا دشمنان آنقدر اصرار به رای ندادن دارن پس حتما نتیجه ای براشون هست از دلسردی مردم و بدبینی نسبت به دین گفتن، از حضرت زهرا و شبهه های زمان گفتیم و اونها رو دعوت کردیم از اثرگذاری در حد یک رای با توجه به عملکرد نامزدها چرا که ما همه خانواده ایم و راه اعتراض منتفع کردن دشمنان با رای ندادن نیست. خلاصه! گفتگوهای ما در این مجال نمیگنجه اما با خودم فکر میکنم اگه به افکار مزاحم قبل رفتن بها داده بودم که رفتنم بی فایده است مثل کسانی بودم که فکر میکنن رای دادنشون بی فایده است. الحمدلله..... @madaranemeidan
این روزا کمتر می‌رسم با بچه‌هام 👩‍👧‍👧باشم. اونا هم شرایط رو می‌بینن و تا حدودی درک می‌کنن. آخه همون اوایل شروع فعالیتهای انتخاباتی‌مون بهشون گفتم: بچه‌ها! تا چند وقت شما منو بیشتر گوشی ‌به دست می‌بینین. پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم. ولی مجبورم.😜 یه روز به دخترم گفتم الان میدونی توی کشور چه خبره؟ چرا من و دوستام هی میریم بیرون و بین مردم؟🤔 جواب داد؛ چون انتخاباته.😁 گفتم آفرین. انتخابات یعنی چی؟ ❓ خندید و گفت نمی‌دونم. 😅 گفتم یعنی ما باید یه آدم خوب رو انتخاب کنیم که رئیس جمهورمون بشه. ما هم برای همین میریم به مردم میگیم که؛ هم رأی بدن، هم به آدم خوب رأی بدن. آخه اگه به آدم بد رأی بدن، زندگی همممممممه‌مون خراب میشه. برای همین شاید تا چند روز من نتونم مثل همیشه کنارتون باشم یا باهاتون بازی کنم. 😊 به نظرت چکار کنم؟ برم با مردم حرف بزنم یا همش توی خونه کنار شما باشم؟!🏡 گفت: نه مامان! برو با مردم حرف بزن. بعدش بیا خونه. ☺️ بغلش کردم و قربون صدقه‌اش رفتم.😍😘 بعدش هم یه کوچولو باهاشون بازی کردم.🙃 @madaranemeidan
خوش سلیقه های روشنگری:😍 خانم هایی بودن که سایه درخت کنار کال رو برای نشستن انتخاب کرده بودن🌳 جای دنجی بود. ما هم کنارشون نشستیم و شروع کردیم به گپ و گفت صمیمانه و سایه درخت شد آغاز گفت و گو.😊 سوتی روشنگری: جوجه بلدرچینی که یهو اومد وسط جمع 🐥و چون من میترسیدم ازش، خیییلی جامو عوض کردم 😰😱اما مثل اینکه خیلی تابلو بود و همه فهمیده بودن😁 پای ثابت روشنگری: پسر سه ساله ی منه که پابه پای مادر میاد🤗 و تو اون دو ساعت که میخام بحث کنم هوس هممممه چی میکنه: اب، نون ،غذا ،برنج ،خیار، تخمه، جوجه ،جیش، دوچرخه ،بابا ،خونه ی عزیز ،خوابم میاد،بریم خونه... امروز هم در حین روشنگری کللی خاک از رو زمین جمع کرد و صاف خالی کرد وسط فرق کله اش.😩 ولی دردانه مادر قراره بشه.اینام جزء فرایند رشدشه☺️ خطرناک روشنگری: ماچ آخری که چسبوندم به لپ یکی از خانمای محله😘😚 و بخاطر مشارکت حداکثری دیگه قید کرونا رو زدم.🙈 وطنم پاره ی تنم اگر بار گران بودیم رفتیم😢 خروس بی محل روشنگری: میگرن شدید اول جلسه بود 🤕که بد جور پاپیچم شده بود😓 ناچارا یه مسکن زدم به تنگ ش😣 قصه ی تلخ روشنگری:😔 دل های پردرد و کمرهای خام شده زیر بار فشار اقتصادی و گرانی و تبعیض و بی عدالتی دولت لیبرال تدبیر و امید😞😒😬 پابرهنه های روشنگری: اونایی که دل هاشون با انقلاب بود و برای ایران می تپید. وقتی هم که حقیقت رو میفهمیدند همراه میشدند.☺️😢 سمج روشنگری: خانومی بود که هررر نتیجه ای که از بحث می گرفتیم و راجع بش به توافق می رسیدیم ،دوباره ریپلای میزد به اول بحث و دوباره مسئله رو تکرار میکرد 😫🙁 میگفت ما که نمیدونیم کی خوبه کی بده اینا همه شون میگن ما خوبیم و...؟ 😬 سردر گم روشنگری: خانمی که هم عاشق سردار سلیمانی❤️ بود هم میگفت چرا به سوریه کمک میکنیم؟ بعد هم زمان میگفت چرا با آمریکا صلح نمی کنیم؟😑🙁😩 پازل ناجوری بود!🙄 باحالای روشنگری: 😎 یه جمع حدود هفت هشت نفره از خانما که تا بهشون رسیدیم فهمیدن موضوع چیه و یک صدا گفتن ما همه رای می دیم به کاندید انقلابی خیالتون راحت.😇🙃 سلطنت روشنگری:💁 خانمی که اسمش سلطنت بود و میگفت بیست تا گوسفند منو دزد برد. چرا وقتی پلیس دزد ها رو دستگیر کرد، دستاشونو قطع نکردن که دیگه دزدی نکنن و درس عبرت بقیه بشن؟ این چه مملکت بی در و پیکریه! تو هییچ جای دنیا اندازه ی ایران دزدی نیست.🙁😳 گفتیم پس تو زمان کرونا کی تو اروپا و امریکا فروشگاههای مواد غذایی رو خالی میکرد و حتی به دستمال توالت ها هم رحم نمیکردن!!!😒🤧😷😟😳 پیش بینی آبکی روشنگری: اونایی بودن که حدس میزدن نتیجه انتخابات معلومه دیگه.😶 میگفتیم پس چرا بی بی سی و شبکه های معاند خودشون میکشن کاندید معرفی میکنن و از همون کاندید ها هم حمایت میکنن؟ آیا اونام بدون برنامه کار میکنن و حاضرن یک قرون الکی خرج کنن؟؟ یا چرا همین مریم رجوی با رنگ انتخاباتی سبز💚 یا بنفش 💜از کاندیدای خاصی حمایت میکردن.اونام میدونن چه خبره و به سلامت انتخابات ما و مردمی بودنش یقین دارن.😏😎 پایان شیرین روشنگری: حلالیت گرفتن های اخر بحث☺️.و جملات معروف همیشگی ؛ان شالله رای میدیم ان شالله خدا خودش هر کی رو خوبه کمک کنه بیاد بالا .ما هم کشورمونو دوست داریم و .😀😇 @madaranemeidan