eitaa logo
جشن انتخاب
21 دنبال‌کننده
293 عکس
8 ویدیو
10 فایل
جشن انتخاب یک دورهمی انتخاباتی است، شما هم دعوتید... ارتباط با ادمین: FmBanoo@
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 تویه گروه گفتن مناظره ها اصلا جالب نیس خیلی بزرگش کردن ..مردم به هر کی بخوان رأی میدن مناظره تاثیری در انتخاب نداره... من چند دلیل رو گفتم مثلا رفتار و نزاکت کلام اگه هماهنگی نداشته باشه خب تو مناظره ها مشخص میشه. اگه ادعای انقلابی بودن و ادعای مدافع نظام بودن داشته باشن با مناظره ها کاملا مشخص میشه چند چندن با مردم... و ازین قبیل حرفا... یا اینکه یه گروهی مدیرش گفت مطلب سیاسی نفرستید... من تا اون لحظه که گفته بودن هیچ مطلبی ارسال نکرده بودم اما تا اینو گفتن حساس شدم😉. گفتم میدونید که اغفال انتخاباتی چه بلایی سر کشور و ملت میاره؟ سانتریفیوژها که نمی تونن از خودشون دفاع کنن باید ملت دفاع کنه، اونم فقط با یه رییس جمهور جهادی و انقلابی ممکنه... ما درقبال این نظام مسئولیم... اگر در حد یه پیام روشنگری و یه رنگ و یه انگشت کاری نکنیم چطور اون دنیا جواب خون شهدا رو بدیم؟ کی میتونه ادعا کنه راحت بخوابه و راحت بشینه اکا جواب شهدا رو هم داره؟؟؟ خلاصه مطالبم که تموم شد... مدیر تو گروه پیام گذاشت که پیام سیاسی جهت روشنگری مشکلی نداره... و من قبلش کلی تصویر جهت روشنگری ارسال کرده بودم.. گفتم این تصاویر چقدر کمک میکنه به انتخاب درست؟؟؟ مدیر خودش تایید زد ... من داشتم ذووووق میکردم... که مدیر یه گروه روقانع کرده بودم برای ارسال پیام سیاسی... و دفاع از شخص خاصی نه...نه😬 @madaranemeidan
رفته بودیم مسافرت و دیدار اقوام 👥 مهمان جاری عزیز بودیم 🧕 در حال آماده کردن غذا... 🍜 یدفعه سر حرف را باز کردم 😌 (جاریم پرستار یکی از بیمارستان های شهرشونه) گفتم: خب... طرف شما از انتخابات چه خبر؟ همکاران چیا میگن؟👀 گفت: همشون میگن فلان کاندیدا... ولی من خودم رای نمیدن چون مملکت درست بشو نیست 😨 همه جای کشور پارتی بازیه و همه دنبال منفعت و جیب خودشونن _خب راه حل چیه؟ 🤔 _از امیرکبیر پرسیدن چطور این همه خدمات داشتی و تونستی مملکت رو آباد کنید! امیرکبیر جواب داد چون خودم دزد نبودم😏 زیر دستام دزد نبودند، زیردست زیر دستامم دزد نبودن الی آخر... پس معلوم میشه کار مسئولین ما از ریشه خرابه که مملکت ما همه دزد شدن _خدا خیرت بده خودت یه پا فیلسوفی..👩‍🏫 خب ما هم می‌خواهیم رای بدیم که ریشه درست بشه... ما زورمون به مدیران و مسئولین کوچیک و دم دستمون نمیرسه ولی میتونیم اون بالایی و اون ریشه اصلی رو درست انتخاب کنیم _فایده ای نداره...😟 همشون مثل همند هرکی بیاد فرقی نمیکنه مثلاً توی همین بیمارستان ما همه دنبال دلالی پول هستند... ده برابر بودجه می گیره که میخواد یه تغییر کوچیکی توی اتاق انتظار بده😕 _یعنی توی همون بیمارستان شما، آدم خوب، دکتر و پرستار دلسوز پیدا نمیشه؟! _ چرا هست بالاخره... _خوب فکرکنین مثلاً از بین همون همکارای خوبتون، یکی رئیس بیمارستان می‌شد... به نظرتون فرق نمیکرد؟ 🤨 _چرا.. درسته... فرق میکرد😏 _پس الان هم اگه آدم خوب سرکار بیاریم مشکلات حل میشه انشاالله😊 _خب من که هیچ کسی رو نمیشناسم چطوری بفهمم کی خوبه کی بد _خب وقت بزاریم.... چطور برای خرید یه لباس یه هفته بازار رو پایین و بالا می کنیم...🤨 یه هفته وقت بزاریم برای شناخت کاندیدای اصلح. باز هم اگه نشد از ۴ تا آدم منصف و کارشناس بپرسیم. ما دست روی دست میزاریم یا رای نمیدیم یا الکی رای میدیم بعد انتظار داریم رئیس جمهور خوب و کاردان سرکار بیاد😬 به فکر فرو رفت و گفت دوست داره بیشتر در مورد انتخابات صحبت کنیم😇 @madaranemeidan
این گزارشی ست که گزارش نیست!!! همین اول بگم که قرار نیست من گزارشی به کسی بدم خصوصا بالادستی چون اصولاً من حامی شما هستم ، همین شما اعضا معمولی گروه مادرانه جنوب شرق...(، )!😁 می‌خوام از روز دوشنبه بگم براتون که تو پارک سهند چه اتفاق هایی افتاد ولی نمی‌دونم از کجا شروع کنم و کجاهاش رو بگم چون من گزارش نویسی بلد نیستم، خصوصا وقتی بالادستی امر بده و بگه بنویس مغزم کلا خشک میشه!😯😬 نمی‌دونم از کجا شروع کنم و از کجاش بگم؟ از نیمچه استرس اولیه ای که داشتم از نابلدیم برای شروع صحبت با مردم و بعدش دست گرفتن بحث و ول نکردنم(مثل اینا که میشینن سر سفره و میگن میل نداریم و گشنمون نیست ولی از بقیه بیشتر غذا میخورن)!😉 از کجاش بگم؟ از نگرانی که در پس ذهنم از دختر چهارسالم داشتم و از رشدی که تو دل گروه بچه های همسالانش داشت براش رقم میخورد و من کنار دغدغه ی انتخاباتی این همراهی با بقیه ی بچه هارو می‌دیدم و تو این کرونا و خونه موندگی و بی دوستی ،از داشتن این فرصت داشتم ذوق مرگ میشدم؟😍 از کجاش بگم؟ از جایی که شروع کردیم پای صحبت دوتا خانم نشستیم و اونها درد و دل کردن و همدلی کردیم و گاهی با نقدهاشون همراه شدیم و دوتا نقد هم خودمون گذاشتیم روش و بحث رو به این مسیر پیش بردیم که تا حالا ما مردم پای این کشور وایستادیم بدون کمک خارجی ها و از این به بعد هم خودمون باید بسازیمش..💪 از کجاش بگم؟ از حرفهایی که نتیجه ش این شد که ما ظرفیت داریم ولی مدیر اجرایی نداریم و مدیر رو ما باید انتخاب کنیم..😌 از کجاش بگم؟ از اونجا که طرف سردار سلیمانی رو قبول نداشت و ما فقط با دوتا سوال و با جواب خودشون به این نتیجه رسیدیم که جنگ با دشمن خارجی توی یه کشور دیگه بهتر از جنگ با دشمن تو کشور خودمونه... 😇 نمی‌دونم از کجاش بگم؟ از اونجایی که انقدر برای اومدن هول شدم که هیچی با خودم نیاوردم ولی مامان زکیه جبران همه ی کم کاری هام رو کرد و برای گرسنگی و تشنگی بچه هامون هم دغدغه بخرج داد و براشون غذا و آب خرید...🙃 واقعا نمی‌دونم از کجاش بگم چون من اصولاً گزارش نویسی بلد نیستم فقط خواستم باهاتون یکم حرف بزنم... میدونین بچه ها الان تو موقعیت خوبی نیستیم ، یعنی کشور تو موقعیت خوبی نیست، الان نشستن و با دونفر همدلی کردن و ترغیبشون به رای دادن و مشارکت شون تو امر انتخابات خیلی اهمیت داره،،، هوا گرمه بچه داریم شام چی درست کنیم بیام بیرون با بچه داغون میشم از خستگی کرونا رو چیکار کنم از من ساقطه تکلیف آره منم همه ی این فکرها رو با خودم کردم ولی بعضی چیزها ضابطه و رابطه و قانون و این چیزا سرش نمیشه باید خط بزنی رو همه ی تفکراتت و فقط با خودت بگی وقتی نمونده و نباید همین چند روز باقی مونده رو از دست داد با خودت بگو امروز تکلیفم چیه؟ بیا و کمک کن تو این دعوت به مشارکت تنها نباشیم. تو هرکسی با هر قدر معلومات و اطلاعات بشدت به کمکت نیاز داریم.... چی شد این گزارشی که گزارش نبود تهش تبدیل شد به دلنوشته... معلوم نبود از کجاش میخواستم بگم ولی تقریبا همش رو گفتم... فردا بوستان منتظرتیم.... منتظر تک تک شما که این پیام رو میبینید و می‌خونید...
اولش ساکت بودند و منتظر که فقط به حرفهای ما گوش بدن گفتم بفرمایید شما حرف بزنین ما گوش میدیم😉 و همین کافی بود که درد و دل ها شروع بشه از کارگاههای آهنگری و صافکاری محله که با سر و صداشون آسایش و آرامش رو ازشون سلب کرده بودند تا قطعی برق و یخچال همسایه که سوخته و دیگه نمیتونه بخره گرونی میوه‌ای که امسال هنوز نتونستند بخورن اجاره خونه ای که نمی تونن پرداخت کنن فامیل هایی که به خاطر نبود شغل آواره تهران شدن و خانمی که شوهرش فوت کرده بود و با سه تا بچه تنها منبع درامدیش، یارانه و کمیته بود که اون هم...😔 دنبال کاری بود که بتونه تو خونه انجام بده. تیر خلاص رو هم برگه‌های عوارض پسماند و نمیدونم چی چی که همون لحظه یه آقا پخش میکرد زد و داغ دلشون رو تازه کرد😫 یک کدومشون می گفت حتی اسم هیچ کدوم از نامزدها رو غیر از یک نفر نمیدونم، چطوری رای بدم ؟؟ گفتم خانم عزیز مشکل ما همین جاست دیگه، حاضر نیستیم به خاطر سرنوشت چهارسال مملکتمون یه خورده به خودمون زحمت بدیم و بریم تحقیق ،اون وقت نسبت به همه چی هم اعتراض داریم🤦‍♀ قبول کردند که چاره کار یک انتخاب خوبه که اون هم با آگاهی و تحقیق و بررسی خودمون به دست میاد. باز هم عذرخواهی خانمها به خاطر گلایه هاشون و دعوت به خونه و آرزوی موفقیت برامون آخرین صحبت های بینمون بود. یه پیرمرد اهل دلی هم اونجا بود از همسایه ها که جلوی خونش نشسته بود و حرفهای خوبی می زد که البته مخاطبش بیشتر دوستم بود و من زیاد در جریان حرف هاشون قرار نگرفتم البته روایت ما یه قسمت یه خورده درام هم داشت😱 اونم لحظه ای بود که پسر جوون همسایه از خونه اومد بیرون و با دیدن ما گفت چیه ؟؟روش جدید به کار گرفتن مخ ملته؟؟ و بعد سوار ماشینش شد و رفت.😕😕 حاج خانم مهربون میگفت من ده تا بچه دارم همه مونم میخوایم به نامزد انقلابی رای بدیم✌️✌️ بقیه خانم ها: ما هم همینطور🤩🤩 تازه بهمون گفتن خانم ها رو جمع میکنیم یه جا تو حیاط خونه هامون بیاین براشون صحبت کنید.😍 گفتیم به روی چشم ، شمارمونو گرفتند که خبر بدن انشالله. تا من و دوستم رو دیدند، گفتند این کوچه تماما رایش آقای فلانیه،شما هم با همونین؟دیدین کارتونو راحت کردیم 😂😂😂 بازار صحبت با خانم ها حسابی گرم بود که یهو😱 شوهر یک کدومشون از خونه اومد بیرون تنومند 💪پرجذبه😤 با یه خالکوبی روی بازوش گفتیم خدایا پناه بر خودت 😰 میخواست نیسانشو سوار شه و بره سر کار، حرفهای ما رو که شنید منصرف شد، همونجا نشست و تا آخر، در سکوت و با دقت گوش میداد. @madaranemeidan
نمی‌توانستیم دست روی دست بگذاریم تجربه گروه مادرانه در شهر های دیگر را می‌خواندیم و پر از شوق برخاستن در تهران پرهیاهو میشدیم. هر روز پارک های اطراف را برای روشنگری های انتخاباتی، رصد میکردیم اما برای به آب زدن دل دل میکردیم! تیپ و قیافه ها را که میدیدیم، بدنمان مور مور می شد. نکند کم بیاوریم و نتیجه نگیریم.. بالاخره بر وز وز های درونمان فایق آمدیم و یا علی گفتیم... همه جور جنسی در خورجینمان داشتیم از بچه بیست روزه و چهار ماه وهفت ماه تا مادران سرشلوغ و کمر دردی و .. . کارها و وسایل را تقسیم کردیم.. یکی زودتر رفت و در محل گذر شلوغ پارک زنبیلش را گذاشت تا بقیه برسند. هنوز خوب جمع نشده بودیم که بسم الله گفتیم و برای دست گرمی با سه خانوم که در حال پیاده روی بودند، وارد بحث شدیم. از پوشک بچه تا آب و هوای مریخ ، زمین و زمان را به هم دوختیم، تا بحث مشارکت انتخابات را به نتیجه برسانیم. با سفره هایی که کوچک شده بود، همدردی کردیم. گفتیم ما هم باید دو دوتا چهارتا کنیم تا به آخر ماه برسیم و هشتمان گرو نه نباشد.. یکی گفت من به همین رییس جمهور حاضر رای داده بودم و ناراحتم .. یکی گفت وضعیت جوانهایمان اسفناک است.. گفتیم انتخاب خودمان بوده، همانطور که هشت سال قبل این روزها را بدون بررسی و شناخت، رقم زدیم الان هم میتوانیم سالهای آینده را نجات دهیم و باید این ماهی را از آب بگیریم .. گاهی جملاتی را می‌گفتیم که تا بحال اینطور خوش نقش به زبان نیاورده بودیم و خودش فی البداهه بر زبانمان جاری می شد و نصرت خدا بود که همراهمان می شد 👌 صحبت که تمام شد، دغدغه هایشان عوض شده بود. از ما خواستند که نتیجه ی بررسی هایمان رادرمورد نامزدها بگوییم. و اینکه چطور افراد خانواده را پای صندوق بیاوریم بعد از دادن تزهای اقناع افراد ، برایشان آروزی شادی کردیم و به سمت رفقا یمان رفتیم. بساطمان را به کنار زمین بازی منتقل کردیم تا برنامه ی جالب انتخاباتی ک بچه ها را اجرا کنیم و فضا را برای حضورمان در پارک تلطیف کنیم. تعدادی از بادکنک ها را باد کردیم و وسایل کاردستی را مهیا کردیم . دوتا از بچه های بزرگتر که همراهمون بودند برای دعوت بچه های پارک به میانشان می‌رفتند و آنها را دعوت می کردند .. چند دقیقه ای نگذشت که مثل آهنربا همه بچه های محوطه جذب ما شدند.. آنقدر شلوغ شده بود، که همدیگر را بزور می دیدم و صدای آهنگ ایران از موبایل شنیده نمی شد.. بساط قیچی و چسب و کاغذ رنگی را پهن کردیم تا بچه ها پرچم ایران درست کنند. هر کسی که کارش تمام میشد، روی آن یک امضا می کرد. توی صف می‌ایستاد و داخل صندوق می انداخت🇮🇷 بعد هم با لواشک پذیرایی می شد و یک بادکنک انتخاباتی هدیه می گرفت که روی ان نوشته بود( من انتخاب میکنم..پس هستم... ) پدر مادرها با تیپ های فکری مختلف، اصرار داشتند که بچه ها پرچم بسازند، رای بدهند و توی صندوق بیاندازند. همه ی بادکنک هایمان که باد شد، پنجاه خانواده دورمان جمع شده بودند. دیگر باید حسابی به میدان می‌زدیم با دوستانمان وارد فاز اصلی برنامه شدیم. به گروههای دونفره تقسیم شدیم و به میان گروههای خانومها رفتیم. بعد از اجازه گرفتن ، سر صحبت را گاها با این باز کردیم که مناظره ها را دیده اند؟ یکی میگفت که این دولت با ما کاری کرده که سریال هم نمی‌بینیم صبح تاغروب سر کار و گرفتار زندگی .. وقتمان را برای چه تلف مناظره ها کنیم وقتی رای نمی دهیم. پرسیدم به نظر شما برای این مملکت دیگر فرقی هم می کند که چه کسی رییس جمهور شود ؟همه می گفتند نه بابا دیگه کار از کار گذشته و فرقی نمی کند .. بعد پرسیدم ، اگر روحانی چند ماه دیگر رییس جمهور بماند و فعلاانتخابات برگزار نشود چه؟ اکثرا رو ترش می‌کردند. و میگفتند واااای نه‌. دیگر همه چیزمان بر باد رفته.. گفتم پس برای شما هم فرق میکند ... از اینجا بحثمان گرم می شد شروع می کردند ازمشکلاتشان میگفتند یکی میگفت همسرم را بیست روز در میان میبینم روی کشتی در جنوب کار میکند امکاناتی نداریم اجاره نشین و گرفتار شده ایم در حالی که دستی به موهای بازش می برد و دستی دیگر را به علامت تاکید بالا آورده بود با صدای بلند گفت من دینم را به انقلاب داده ام. پدرم جانباز است. در تهران با بچه تنها زندگی میکنم تا همسرم کار کند و برای ما نان بیاورد .. به خاتمی و روحانی چند دوره رای داده ام حتی اگر موسوی هم می آمد، درست نمی شد.. دیگر هرگز چنین غلطی نمی کنم.. ابن مملکت درست نمی شود وقتی دزادنی درکارند که روز به روز فربه تر شدنه اند و..حق ما را خورده آمد.. گفتم حق دارید مثلا در ابن خصوصی سازی ها سه برادر ۲۵۰۰میلیارد تومان به جیب زده‌اند . یعنی نصف حقوق کارمندان کل کشور طی یک رانت از یک واگذاری ارزان ‌دولتی نصیبشان شده است.. در کنار
آدم‌های دست پاک این دزدها هم متاسفانه هستند. وبر بیت المال چنبره زده اند بعد همدردی من دهها مثال زد که بگوید همه چیز از دست رفته .. گفتم حالا چکار کنیم از این وضع در بیایم چه پیشنهادی دارین؟! مثلا شما خانومی که میگی ده سال سخت و تنها تو زندگی داشتم و هیچ سرمایه ای ندارم !: «میخوای دست رو دست بگذاری برا بقیه سالهای عمرت دیگران تصمیم بگیرند.. اونا رو هم سخت بکذرونی ؟ میخوای بکشی عقب چون زورت به مفسدای اقتصادی نمیرسه؟ باید کسی رو انتخاب کنی که عزم جدی داشته باشه برا حل اینا وبرنامه داشته باشه براش. ونه فقط شعار بده.. خوب به حرفهای کاندیداها و سوابقشون نگاه کن ببین رفاه زده نباشند که دردت رو بفهمند.. باید آینده بچه تو خودت شکل بدی . با رای ندادن نه تنها چیزی بدست نمیاری همین امنیت نصف و نیمه رو هم از دست میدی برای این هم مثال سوریه و اون بچه ای که از وانت افتاد و پدرش نتونیت از ترس داعش برش داره رو گفتم خیلی متاثر شد گفتم حالا مردم سوریه تازه پشیمون شدن از اتحاد نداشتن متوجه شدن چه خطایی داشتند و ۹۵درصد مشارکت می کنند تو انتخابات.. با یک کشور داغون و از دست رفته که پنجاه سال طول می‌کشه خرابی این سالها رو بسازند همون خونه های خراب خودشون رو که پر ترکش داعشه با سلام و صلوات توش نشستن و خدا رو شکر میکنن.. باید طعم عدالت و تصمیم گیری درست رو خودمون به کام خودمون مهمون کنیم با انتخاب درست.. همون‌طور که این تلخ کامی الان هم از انتخاب سالهای قبل خودمون بوده.. ماییم که آینده رو می‌سازیم. برا بچه هاتون میتونین روزای آفتابی و پر امید تولید کنید... نشینیم کنار گود و بگیم لنگش کن ،عدالت هزینه میخواد...یه گوشه کاررو با این رای دادن بگیریم و به یکی که زورش میرسه اعتماد کنیم.. شیرینش رو میچشیم اگر خدا بخواد و صبور باشیم » آخرش این خانومی که اونطور بافریاد ناخن های کاشته شده و رنگین کمانی اش را بالا می آورد با آرامش و لبخند زیبایی گفت ای کاش همیشه بین ماها و شماها اتحاد باشد و همدیگر را درک کنیم و هم صحبت بشویم چقدر هم زبانی خوب است و آدم را سبک میکند.. من تا دیشب میگفتم رای نمبدهم.. دیگه مطمبنم رای میدم شایدهم به این آقای قاضی رای دادم که جلوی دزدی ها را بگیرد.. زمین بازی را نشان داد و گفت :« همین پارکی که بچه ام توش دارع با خنده بازی می‌کنه هم خودش نعمته.. رای میدم که همینو از دست ندم» با گروههای مختلفی بحث کردیم فقط یک گروه در جواب سوال اولیه مان گفتند حتی اگر کسی مثل رییس جمهور حاضر هم بماند فرقی به حال ما ندارد از این بدتر که نمی شود.. جواب دادم« خوب آخر تا کی .. تا کی دست رو دست بگذاریم چی باید بشه.. کشور های دیگه میان برامون تصمیم میگیرن که چکار کنیم و.. که نمونه اش رو تو منطقه خودمون داشتیم کشور های اطراف . مگه تو سوریه نخواستن حکومتشونو عوض کنم.. انقلاب های رنگی منطقه که کودتا طور بود به کجا رسید ؟مصر و اکراین وکشور های منطقه به کجا رسیدن ... آخرش بهشون چیزی دادند؟غنایم کشورشون رو می‌دوشند و میبرند یه آبم روش.. سهم مردم فقطجنگ و در گیری گروههای مختلفه .. دلشون به حال اونا نمیسوزع . اون موقع هزار بار آرزوی این روزها رو میکنیم که خودمون برا کشورمون و این مون تصمیم بگیریم.. آرزو میکنیم این روزا برگرده) یکی می‌گفت (من رای نمیدم قبلا زندگی مرفهی داشتم دخترم افسرده شده و از خونه بیرون نمی آد دایم تقاضا های رنگارنگ داره مدرسه خوب می خواد.) گفتم( ما هم بچه ها مون مدرسه دولتی می رن دلمون میخواد عدالت آموزشی باشه.. آموزش پرورش دولتی محوریت داشته باشع و براش ارزش قایل باشند تا قبولی های کنکورمون دایم از فلان مدرسه غیر انتفاعی شمال شهر و بهمان مدرسه ستاره دار نباشه)سری تکان داد و گفت چه کار میتونم بکنم یا باید سالی بیست میلیون پول غیر انتفاعی بدم یا قید مدرسه ی خوب را بزنم .. گفتم «راهش ففط انتخاب درسته انتخاب رییس‌جمهوری که در برنامه های فرهنگی اجتماعی اموزش پرورش دولتی برایش اولویت باشه تا ابن دولت جدید بره پسر ده ساله من همه نو جوانی اش را می‌گذرونه ووارذ مرحله بعدی زندگی می شه ، آنوقت از من و تو مادر برای درست تصمیم گرفتنمان سوال نمیکنه؟در جواب چه میگی میخواهی بگی رای ندادم؟به فکر فرو‌رفت و گفت اگر با انتخاب من حل می شه رای میدم منتها تضمینی نیست.. گفتم تضمین را ما باید با مطالبه بعد انتخابات به وجود بیاریم تازه اگر هم نشد چیزی را از دست ندادیم حداقل برای بهتر شدن آینده ی بچه ها جنگیدیم و پیش وجدانمان راحتیم که من کار خودم را کرده ام.. سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت بله درسته.. برای هم آرزوی شادی کردیم . آنقدر با گروههای مختلف حرف زدیم و حرف زدیم که متوجه نشدیم سه ساعت تمام روی پا ایستادیم .. زبانمان مثل یک تکه چوب خشک شده بود وقت آب خوردن نداشتیم.
اما دلمان میخواست ادامه دهیم .. یکی از دوستانمان را از دور می دیدم که نزدیک به یک ساعت سرپا بود . فاطمه کوچولویش پیش مادران مراقب روی زیلو نمانده بود و از بغل مادر هم پایین نمی آمد. دوستمان دیگر رنگی بر صورت نداشت اما روشنگری را رها نمی کرد انگار طرفش قصد داشت تمامی شبهه هایی که در زندگی داشت را از او بپرسد، خانومی به او گفته بود ، چقدر پول میگیرید از کجا شمارا فرستاده اند در دلم گفتم خدایا این کم را از ما بپذیر و برای روز بیچارگی مان ذخیره کن .. خلاصه که از نشستن پای درد و دل مردم لذت بردیم و ما هم سبک شدبم از اینکه کاری می کردیم راضی بودیم .. بچه هایمان هم بر خلاف همیشه خیلی لجبازی نکردند. یاد داستان جنگ بدر افتادم که خدا فرشته ها را مأمور کردده بود تا به کمک مومنین بیایند.. نصرت خدا همین قدر برای ماواضح بود و نتیجه اش در کاممان شیرین تر از عسل..🌈🌹 @madaranemeidan
به یک کوچه ی بن بست رسیدیم ... ۵ نفر خانم دور هم نسشته بودند همشون میخواستن رای بدن ولی دلشون پر بود... مخصوصا از شورا...نمیدونم تو شورا ها چه خبره که هر جا ما رفتیم از شورا نالیدن🤦‍♀ گفتم ریاست جمهوری مد نظر ماست بیان از این انتخاب مهم صحبت کنیم ( شورا هم خیلی مهمه البته )...حاج خانمی که اونجا بود تمام شبهه های وارده رو پرسید و مدیریت جلسه رو برعهده گرفت😅 ما هم با دوستان پاسخ دادیم و خدا رو شکر مقبول افتاد صحبت ازین شد که ما کسی رو نمیشناسیم توضیح دادیم که یه سری شاخص داریم برای انتخاب رئیس جمهور ...سعی کنید دنبال اینها باشید به شایعات و دروغ پردازی ها توجه نکنید...ادم عاقل یک یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه خانم عزیز برامون اب خنک اوردن که الحق خیلی نیاز بود ...من که اب داشتم همراهم نخوردم ولی کلی براشون دعا کردم چون ما تشنگی ها کشیدیم درین مسیر😅 در انتها کلی ازمون تشکر کردن😊 @madaranemeidan
از کوچه بن بست که خارج شدیم دیدیم سرکوچه هم تجمعی شکل گرفته اجازه گرفتیم و نشستیم کنارشون خودشون گفتن برای انتخابات اومدید؟ بعد همسایه هایی که کمی اونطرف تر بودن رو هم صدا زدند تا بیان نزدیک ما همگی ناراحت و نالان گفتن رای نمیدیم😢 داشتیم صحبت هاشون رو گوش میدادیم که خانمی که در یکی از ستاد های اعضای شورا فعال بود رسید و به ما پیوست.... گفت ما از وضع موجود ناراحتیم ولی فقط به عشق حاج قاسم رای میدیدم...حاج قاسم فقط دلسوز ما بود که اونم رفت و دیگه نیست گفتم حاج قاسم هست ...نگاهش به ماست ...میخواد ببینه بعد از ایشون چقدر پشت کشورمون میایستیم گفت بله ما هم برای همین رای میدیم☺️ بعدم خوشون شروع کردند صحبت با همسایه هاشون میگفتن : کشور ما هر چی نداره امنیت داره بعضیا امنیت رو مسخره میکنن ولی نمیدونن چقدررررر مهمه خواهر خودم تو افغانستان معلمه بعد از اینکه اون مدرسه رو زدند چند روز هییییچ خبری ازشون نبود...کارمون شده بود گریه گفتیم دیگه رفتن ...بعد از چند روز تماس گرفتن گفتند مدرسه ی کناریشون رو زده بودند ...اونا رهبری ندارند که زیر پرچمش باشن هر کسی از راه میرسه براشون شاخ میشه ولی ما خدا رو شکر داریم خوبشم داریم ... بنده خدا خیلی منقلب شد وقتی اینا رو میگفت. این طرف ولی دو تا خانم بودند که خیلی ناامید بودند ...یکی از خانم ها خیلی سوال میپرسید و منم جوابشون رو میدادم و هر بار چهره شون گشاده تر میشد...ولی خانم بغل دستی خیلی ناراحت بودند حرفی هم نمیزدند ولی نگاه شون خیلی حرف داشت ....به هیچ عنوان کوچک ترین لبخندی نمیزدند و خیلی معترض بودند... بعد از اینکه صحبتمون تموم شد احساس کردم این عزیزان خیلی دنبال حق هستن بروشوری که دوستان اماده کرده بودند رو بهشون دادم و گفتم این کمکتون میکنه خانمی بودند که فرزند شهید بودند ولی به شدت نسبت به اوضاع معترض بودند و گفتن کسی به فکر ما نیست😞 در اخر خانم ها شوخی میکردند و میخندیدند...خانم معترض هم اخر خندیدند و با لبخند به ما نگاه کردند ....فکر کنم اتفاق خوبی افتاد☺️ @madaranemeidan
قرار ما پارک سهند قسمت بازی بچه ها حوالی ساعت ۵ حوالی ساعت پنج که شد دلشوره ی عجیبی داشتم و با خودم کلنجار میرفتم: نرو بابا اصن فایده ای نداره! و همش صحبت های دوستان توی ذهنم مرور میشد اما احساس ترس داشتم بالاخره بخودم غلبه کردم و به پارک رسیدم، مسیولیت خطیر نگه داری از بچه ها رو یکی از خواهران بعهده گرفت و ما آسوده خاطر شروع کردیم. پرسشنامه ای طراحی شده بود و بعد از شناسایی افراد باکسب اجازه با طرح سوال شروع کردیم گفتن:انتخابات انجام شده است و رییسی رییس جمهوره؛ما از انتخابات ۹۲ گفتیم و هجمه های رسانه از مشکلات زمان جنگ پرسیدیم و نحوه ی برون رفت از شرایط، همه معتقد بودن به همدلی و اتحاد داخلی و اینکه الان رهبری اقتدار لازم رو نداره و چون قبل تر از رشادت حاج قاسم گفته بودن، ما به وصیت نامه ایشون اشاره کردیم و اینکه باید به تفکری رای داد که حرف شنوی داشته باشه و از لزوم مردم سالاری و نمیشه رهبری ی مسیول را عزل کنن بخاطر دشمنان کشور گفتن رای دادن بی تاثیر، گفتیم چرا دشمنان آنقدر اصرار به رای ندادن دارن پس حتما نتیجه ای براشون هست از دلسردی مردم و بدبینی نسبت به دین گفتن، از حضرت زهرا و شبهه های زمان گفتیم و اونها رو دعوت کردیم از اثرگذاری در حد یک رای با توجه به عملکرد نامزدها چرا که ما همه خانواده ایم و راه اعتراض منتفع کردن دشمنان با رای ندادن نیست. خلاصه! گفتگوهای ما در این مجال نمیگنجه اما با خودم فکر میکنم اگه به افکار مزاحم قبل رفتن بها داده بودم که رفتنم بی فایده است مثل کسانی بودم که فکر میکنن رای دادنشون بی فایده است. الحمدلله..... @madaranemeidan
این روزا کمتر می‌رسم با بچه‌هام 👩‍👧‍👧باشم. اونا هم شرایط رو می‌بینن و تا حدودی درک می‌کنن. آخه همون اوایل شروع فعالیتهای انتخاباتی‌مون بهشون گفتم: بچه‌ها! تا چند وقت شما منو بیشتر گوشی ‌به دست می‌بینین. پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم. ولی مجبورم.😜 یه روز به دخترم گفتم الان میدونی توی کشور چه خبره؟ چرا من و دوستام هی میریم بیرون و بین مردم؟🤔 جواب داد؛ چون انتخاباته.😁 گفتم آفرین. انتخابات یعنی چی؟ ❓ خندید و گفت نمی‌دونم. 😅 گفتم یعنی ما باید یه آدم خوب رو انتخاب کنیم که رئیس جمهورمون بشه. ما هم برای همین میریم به مردم میگیم که؛ هم رأی بدن، هم به آدم خوب رأی بدن. آخه اگه به آدم بد رأی بدن، زندگی همممممممه‌مون خراب میشه. برای همین شاید تا چند روز من نتونم مثل همیشه کنارتون باشم یا باهاتون بازی کنم. 😊 به نظرت چکار کنم؟ برم با مردم حرف بزنم یا همش توی خونه کنار شما باشم؟!🏡 گفت: نه مامان! برو با مردم حرف بزن. بعدش بیا خونه. ☺️ بغلش کردم و قربون صدقه‌اش رفتم.😍😘 بعدش هم یه کوچولو باهاشون بازی کردم.🙃 @madaranemeidan
خوش سلیقه های روشنگری:😍 خانم هایی بودن که سایه درخت کنار کال رو برای نشستن انتخاب کرده بودن🌳 جای دنجی بود. ما هم کنارشون نشستیم و شروع کردیم به گپ و گفت صمیمانه و سایه درخت شد آغاز گفت و گو.😊 سوتی روشنگری: جوجه بلدرچینی که یهو اومد وسط جمع 🐥و چون من میترسیدم ازش، خیییلی جامو عوض کردم 😰😱اما مثل اینکه خیلی تابلو بود و همه فهمیده بودن😁 پای ثابت روشنگری: پسر سه ساله ی منه که پابه پای مادر میاد🤗 و تو اون دو ساعت که میخام بحث کنم هوس هممممه چی میکنه: اب، نون ،غذا ،برنج ،خیار، تخمه، جوجه ،جیش، دوچرخه ،بابا ،خونه ی عزیز ،خوابم میاد،بریم خونه... امروز هم در حین روشنگری کللی خاک از رو زمین جمع کرد و صاف خالی کرد وسط فرق کله اش.😩 ولی دردانه مادر قراره بشه.اینام جزء فرایند رشدشه☺️ خطرناک روشنگری: ماچ آخری که چسبوندم به لپ یکی از خانمای محله😘😚 و بخاطر مشارکت حداکثری دیگه قید کرونا رو زدم.🙈 وطنم پاره ی تنم اگر بار گران بودیم رفتیم😢 خروس بی محل روشنگری: میگرن شدید اول جلسه بود 🤕که بد جور پاپیچم شده بود😓 ناچارا یه مسکن زدم به تنگ ش😣 قصه ی تلخ روشنگری:😔 دل های پردرد و کمرهای خام شده زیر بار فشار اقتصادی و گرانی و تبعیض و بی عدالتی دولت لیبرال تدبیر و امید😞😒😬 پابرهنه های روشنگری: اونایی که دل هاشون با انقلاب بود و برای ایران می تپید. وقتی هم که حقیقت رو میفهمیدند همراه میشدند.☺️😢 سمج روشنگری: خانومی بود که هررر نتیجه ای که از بحث می گرفتیم و راجع بش به توافق می رسیدیم ،دوباره ریپلای میزد به اول بحث و دوباره مسئله رو تکرار میکرد 😫🙁 میگفت ما که نمیدونیم کی خوبه کی بده اینا همه شون میگن ما خوبیم و...؟ 😬 سردر گم روشنگری: خانمی که هم عاشق سردار سلیمانی❤️ بود هم میگفت چرا به سوریه کمک میکنیم؟ بعد هم زمان میگفت چرا با آمریکا صلح نمی کنیم؟😑🙁😩 پازل ناجوری بود!🙄 باحالای روشنگری: 😎 یه جمع حدود هفت هشت نفره از خانما که تا بهشون رسیدیم فهمیدن موضوع چیه و یک صدا گفتن ما همه رای می دیم به کاندید انقلابی خیالتون راحت.😇🙃 سلطنت روشنگری:💁 خانمی که اسمش سلطنت بود و میگفت بیست تا گوسفند منو دزد برد. چرا وقتی پلیس دزد ها رو دستگیر کرد، دستاشونو قطع نکردن که دیگه دزدی نکنن و درس عبرت بقیه بشن؟ این چه مملکت بی در و پیکریه! تو هییچ جای دنیا اندازه ی ایران دزدی نیست.🙁😳 گفتیم پس تو زمان کرونا کی تو اروپا و امریکا فروشگاههای مواد غذایی رو خالی میکرد و حتی به دستمال توالت ها هم رحم نمیکردن!!!😒🤧😷😟😳 پیش بینی آبکی روشنگری: اونایی بودن که حدس میزدن نتیجه انتخابات معلومه دیگه.😶 میگفتیم پس چرا بی بی سی و شبکه های معاند خودشون میکشن کاندید معرفی میکنن و از همون کاندید ها هم حمایت میکنن؟ آیا اونام بدون برنامه کار میکنن و حاضرن یک قرون الکی خرج کنن؟؟ یا چرا همین مریم رجوی با رنگ انتخاباتی سبز💚 یا بنفش 💜از کاندیدای خاصی حمایت میکردن.اونام میدونن چه خبره و به سلامت انتخابات ما و مردمی بودنش یقین دارن.😏😎 پایان شیرین روشنگری: حلالیت گرفتن های اخر بحث☺️.و جملات معروف همیشگی ؛ان شالله رای میدیم ان شالله خدا خودش هر کی رو خوبه کمک کنه بیاد بالا .ما هم کشورمونو دوست داریم و .😀😇 @madaranemeidan
دیروز یه آقای سوپری گفتن من این برگه انتخاب به اصلح رو به مغازم نمیزنم. چون بیشتر مشتریهام ناراضی هستند .ولی با حرفهایی که شما زدین میرم رای میدم. مشتری که در مغازه بود گفت این خانوم راست میگن :وقتی یه آواری میریزه که نباید بشینیم کنار . باید تلاشمون رو دو برابر کنیم تا آوار برداشته بشه. @madaranemeidan
بعد از تمام شدن روشنگری تاکسی گرفتم که برگردم. روشنگریم تا حالا در جمع خانم ها بود. آقای تاکسی دار مسن بودند و محترم. توکل کردم و پرسیدم حاج آقا از انتخابات چه خبر؟ خلقش تنگ شد و گفت من بحث سیاسی نمیکنم. دیدم خسته است و گویا قبل من یک عده خواسته بودن نظرشان را تحمیل کنند. گفتم من بحث نمیکنم, فقط میخواستم بدونم رای میدین یانه؟ چون یک تعداد مردم که حق هم دارند ناامیدند و نمیخوان رای بدن. خداراشکر گفت که میخوام رای بدم. یک آقای دیگه سوار شد. و یک خانم دیگر،حاج آقا به حرفش ادامه داد و از سیاست های نادرست دولت که باعث این نارضایتی ها شده بود, انتقاد کرد . بعد گفت من به خاطر حرف رهبرم رای میدم👏👏👏 چون خیلی دوستش دارم. و به کسی رای میدم ( نام محفوظ معلوم) که دیدیم که به فکر مردم هست 💐💐💐 @madaranemeidan
بعد از اینکه چند تا کوچه رو به دنبال خانم ها گشتیم و نیافتیمشان به پارکی رسیدیم...گروهی از خانم ها نشسته بودند رفتیم سراغشان اکثرن مسن بودن...از وضعیت به شدت معترض ولی گفتن رای میدیم...مدتی باهاشون گپ زدیم و راهی شدیم کمی ان طرف تر دو تا خانم نسشته بودند رفتیم سراغشان یکی از خانم ها اصلا صحبت نکرد خانم دیگه خیلی معترض بود ...از وضع حجاب و فرهنگ گرفته تا اموزش پرورش و اقتصاد میگفت پسر من کلا ۶ امه ولی هیچی یاد نداره...تند تند فرستادنش بالا هر چی گفتم چیزی یاد نداره قبولش نکنید گوش نکردند ...بحث انتخابات رو وسط کشیدیم گفت من رای نمیدم تا حالا هم ندادم گفتم با رای ندادن ما که چیزی درست نمیشه ...ما میتونیم با یک انتخاب درست وضعیت کشورمون رو رو به بهبود ببریم...گفت وضع خیلی خرابه هیچ کس نمیتونه کاری کنه...گفتم درسته وضعیت خرابه سخته ولی میشه نباید انتظار داشته باشیم به زودی هما چی درست بشه زمان میبره ولی میشه گفت خوب تا بشه ۴ سال هم تموم میشه...گفتم اشکالی نداره مهم اینه که در مسیر اصلاح قدم برداریم ان شاءالله ۴ سال دیگه هم باز یک تفکر درست یک ادم کاردان انتخاب میکنیم تا روند سازندگی ادامه پیدا کنه خیلی ناامید بودند براشون گفتم که انقلاب برای ما مردم معمولی و کف جامعه هستش...اگر ما برای خودمون و انقلابمون دل نسوزونیم و درست رای ندیم با رای نا اهلان تفکری مثل روحانی میاد سر کار و وضع مملکتمون بد تر از الان میشه..به فکر فرو رفتن....احساس کردم که صحبت کافیه ،بروشوری که دوستان زحمت کشیده بودند و آماده کرده بودند رو بهشون دادم و ازشون خدا حافظی کردیم.... @madaranemeidan
این روزها به خودم می‌بالم که دوستانی دارم به زلالی آب و شفافیت رود و پاکی گل و صداقت آیینه. بارها گفته بودند ما آماده‌ایم برای نگه داشتن بچه‌های مادرانی که به روشنگری می‌روند و حاضریم برای این مادران و خانواده‌هایشان غذا بپزیم. یک روز هم دو نفر از دوستان این پیامها را برایم فرستادند و شرمنده‌ام کردند و باعث شدند قدردانی‌ام به درگاه خداوند، بیشتر شود. 1⃣ سلام. خوبی عزیز؟ فردا نهار یا شامت با من. فقط بگو تا من بدونم، نهار یا شام؟ چون باید مواد لازم تهیه کنم و آقا ندارم بره خرید. تو فکر باشم از الان. 2⃣ میخوای غذادرست کنم با آژانس بفرستم هرروز برات؟ ناهار یا شامت رو بگو تا درست کنم. بابت حلال بودنش هم خیالت راحتتتتتتت. هم خمس میدیم هم آقامون راضیه. قبول کن. من خیلی دوست دارم در خدمت یه خانم باردار باشم..
یکی از روستاهای اطراف سبزوار. صبح زود از ترس اینکه خواب نمونم و از جلسه روستا جا نمونم به سختی از خواب بیدار شدم😩 یه چشمم باز بود یه چشمم بسته.میخواستم خواب از سرم نپره برم از روستا برگردم ادامه ی خوابمو برم😴😅 رسیدیم به جلسه ،جمعیت حاضر در جلسه حدود سی نفر... بسم الله الرحمن الرحیم🙂 صدق الله العلی العظیم😁 به همین راحتی😌 خانم ها بحمدالله توجیه بودن.😀 و این شاید بخاطر خدماتیست که دوستان انقلابی ساکن در روستا به اهالی میرسانند و زیر ساخت ها رو از قبل فراهم کرده بودن و مردم خیلی روی حرفشون حساب میکردن.👌👏👏 به گفته ی یکی از افراد مطلع روستا،اوضاع این ناحیه خیلی عالی ست و رای شون هم غالبا کاندیدای انقلابیه.☺️ و گفتند اینجا نیاز نیست خیلی وقت بزارید همون تعدادی هم که هستن خودمون میریم سر وقتشون.😊 شما برید مناطق دیگه رو پوشش بدید.😇 @madaranemeidan
میدونستم امروز به همراه شدن با روشنگری بچه ها نمیرسم اما تو خونه موندن و دست رو دست گذاشتن که نمیشد بچه ها رو آماده کردم و باهم زدیم به دل همسیه های کیچه ما 😁 ی تپه شنی کوچیک اون گوشه چشمک میزد و کنارش ی جمع از زنای همسیه چی بهتر از این هم حوصله بچه ها سر نمی‌رفت و تو دست و پا نبودن هم من به کارم میرسیدم بحث گرم شد و خداروشکر اکثرشون میخواستن رای بدن اما اون یکی دونفر مخالف فکر میکردن من از بالاشهر اومدم و هر چی میگفتم بابا ماهم مثل شماییم تو کتشون نمی‌رفت آخر یکیشون گفت (سبزواری بخوانید) نه شما مثل ما نیسته نگا همی بیچه هاته د عمریشا خاک ندیی یین نگا چیجور خاکار پاش متن ور ری هم (اون لحظه نمیدونستم چه کنم از دست بچه ها و کاراشون بخندم که تو کلاه و کله های کچلشون پر خاک شده بود🤣 یا از حرف این حاج خانوم گریه کنم 😭و از همون خاکا بریزم رو سرم و در آخر قیافم اینجوری شد🥴🥴🥴) بعد با دادن آدرس دقیق خونمون که انتهای همون کوچه بود خودشون تا ته شجره نامه م رو هم دراوردن😩😅 در آخر یکی از همون خانم های مخالف گفت نگا دختروم ما همال قهر منم مگم رای نمتم اما آخر سر روز رای گیری عذاب وجدان میگیرم مرم و پای صندوق بعد از ی کم بحث درباره ی اصلح و شورای شهر در حالی که اینجوری شده بودم 🤩🤩🤩🤩 باهاشون خداحافظی کردم و رفتم برای رسیدن به" زمین گرد" بعدی امضا یک مادر از بچه های پایین خبرنگار واحد اعزامی از مادرانه سبزوار😜 @madaranemeidan
خیلی هم ساکت و ساکن نبودم هر جایی میرفتم وبحث انتخابات میشد سعی میکردم حالا به هرنحوی شده یه هدایت کوچکی انجام بدم تااینکه بادوستان مقر کتاب دراصفهان اشنا شدم و در جمع این عزیزان قرار گرفتم ودیدم وشنیدن که چطور خالصانه از هر چیزی که در توانشون هست کوتاهی نمیکنن این یک موتور محرکی شدواسه من این دوستان هرروز عصر به اماکن شلوغ اصفهان سرکشی میکردن و به گروه های ۳ تا ۵ نفره تقسیم میشدن وبین مردم میرفتن امروز من ودوستم برای اولین بار با این گروه همراه شدیم وبه میدان امام اصفهان رفتیم وقتی وارد شدم محیط رو برانداز کردم😳 به دوستم گفتم من نمیتونم اغاز کننده کلام با این ادما باشم اگر بخواهم جومیدان امام رو برای شما ترسیم کنم تعداد افراد دارای چادر وحجاب دراون شلوغی شاید به زحمت به صد نفر میرسید وبقیه افراد بد حجاب یابی حجاب بودن😢 از پوششو وارایش و... فوق الاده درد اور و باعث تاسف😔 یعنی جو جوری بود که ما حدودا با بچهای مقر کتاب حدودا ۲۰ نفری اونجا نشسته بودیم، هر کسی رد میشد بد جور نگاهمان میگردن وشاید پیش خودشون میگفتن امروز گشت ارشاد اومده😁 بسم الله رو گفتیم وتقسیم شدیم کمی دلهره داشتم ازاینکه برخورد این مردم با این تیپ وسرووضع دربرابر صحبتهای ما چیه و قراره که چی پیش بیاد با دوستم به اولین جمع خانمها که حدودا ۶ خانم با تیپها ومدلهای متفاوی بودن رسیدیم هم چادری مذهبی وهم بد حجاب با ارایش خاص بینشون بود دوستم باهاشون سلام احول پرسی کرد وحدسم درست از اب در اومد اونها خیال کردن ما میخوایم در مورد حجاب وارایش دونفرشون تذکر بدیم اول خیلی سرد برخورد کردن ولی بعد که دوستم بهشون گفت نظرتون در رابطه با انتخابات چیه همون فردی که حجابو سرو وضعش ازبقیه بد تر بود بالبخند ومهربونی خاصی که تو چهرش بود گفت اینکه معلومه بایدشرکت کنیم تا الان شرکت کردیم از این به بعدش هم شرکت میکنیم اصلا وظیفه ماست✊ چون سرنوشت کشورمون باید واسمون مهم باشه بد جور شوکه شدم😧 والبته خوشحال واین صحبتش کمی از اون نگرانی من، هم نسبت به این تیپ ادمها کم کرد هم نسبت به جوی که اطرافم بود چون ذهنم در اون شرایط و جو نامناسب اینطوری شکل گرفته بود که،وای اینا مگه رای میدن واگه رای بدن میخوان دوباره کیو انتخاب کنن😯 بعد چیزی که منو بیشتر غافلگیرکرد این بود که خیلی رسا وبدون واهمه یه جور پر افتخار گفت: من میخوام به ریسی رای بدم چون ایشون کارنامه خوبی دارن وبعد از گفتن این حرفش بقیه همراهاش به غیر از یه خانم که ایشون هم حجاب درست درمونی نداشت واز اول که ما وارد جمعشون شده بودیم همش سرش تو گوشیش بود ،انگار میخواست که نه مارو ببینه ونه صدامون رو بشنوه بقیه حرفش رو تایید کردن بعد با افتخار بیشتر گفت من دوره قبل هم به ایشون رای دادم ولی متاسفانه رای نیاورد بعد گفت: ولی مشکلات خیلی زیاده مردم تحت فشار هستن من میخوام جهیزیه بگیرم الان کم اوردم وتوان خرید ندارم چراباید اینطوری باشه🤔 بقیه هم به تایید اون خانم دنبال حرفش رو گرفتن نا امیدی رو تو صورت همشون دیدم من هم باهاشون همراهی کردم وگفتم بله وضع موجود وضعیت قابل تاییدی نیست😕 واز ماست که بر ماست نباید اروم بنشینیم باید هر کدام از ما مُبلغی باشیم بین بقیه بین همسایه اقوام دوستانمون هستن کسانی که امسال تصمیم گرفتن برای ابراز ناراحتی ونگرانی از وضع موجود یه جورایی قهر کنن ورای ندن ولی به نظرتون این کار درسته؟ وچیزی عوض میشه🤔 ما خودمون باید تغییر رو ایجاد کنیم اول از خودمون وبعد در اطرافیانمون شما هم مثل ما تغییرو در اطرافتون ایجاد کنید وبقیه رو تشویق به کار درست بکنید اینجا دیگه کار ما تموم شده بود جلو رفتیم تا به یه مادرو دختر رسیدیم که دوتاشون لباساشون زرد لیمویی بود ویه تیپ ست داشتن🧐 کمی پوشیده تر از خانم قبلی ولی کمی دررفتارشون بزرگ منشی وخود برتر بینی رو احساس کردم وخیلی ازرفتارشون مشخص بود که از تیپ چادری خوششون نمیاد چون تابه فاصله حدودا یکو نیم متریشون رسیدیم وسلام کردیم دستش رو جلو اورد وگفت اصلا جلو نیایید وبه حرفمون گوش نمیداد و شدیدا بی میلو رغبت وهر جوری بود میخواست از دست ما راحت بشه منم حس خوبی نسبت بهشون نداشتم چون از اون دیدبالا به پایینش خیلی اذیت شدم 😣 دوستم که معمولا در امر به معروف ادم روراست وسمجی هست دست بردار نبود وهرجوری بود میخواست باهاش سر بحث رو باز کنه حدسم درست بود اصلا ازحضور ما احساس خوشایندی نداشتن توهمین کَل کَل کردنادخترش پاشد رفت وچند لحظه بعدمادرش هم مارو ترک کرد یاداون حرف گزارش گر کشتی افتادم که واسه تشریح وضعیت رقیب کشتی گیر این لفظ رو به کار میبرد کشتی گیر چقر وبد بَدَن😝 بعدسراغ گروه بعدی رفتیم دوتا خانم جوان که با هم دوست بودن دلشون از اوضاع زمونه خیلی پر بود واولین گلایشون هم به وضع موجود بی بندوباری جامعه وهمین دورو برشون که اوضاع به سامانی نبود راست میگفت بنده خدا من خودم ه
م از حضور در اون مکان که پر بود از بیبندو باری احساس ارامش ورضایت نداشتم😔 سعی کردم از نظر احساسی خودم رو بهشون نزدیک کنم و بهش گفتم ما هم ناراضی هستیم ونالان از وضعیت بی حجابی اقتصاد مسکن... ولی چاره همه اینا انتخاب درسته همون موقع یکیشون در اومد گفت اخه ما دفعه قبلی هم به رییسی رای دادیم ولی نشد گفتم ما مامور به وظیفه هستیم نتیجش با خدا فعلا اصلح رو پیدا کنید وبه بقیه هم تو انتخاب اصلح کمک کنید بعد گفتم همسر من هم کارگر هست وبنده اتش به اختیار امروز اینجام. چرا؟ چون من هم دفعه قبلی به رییسی رای دادم ونشد چون مثل الان روشنگری نکردم وچهار نفر دیگه رو تشویق به رای دادن اگاهانه نکردم کمی که صحبت کردیم دست اخر گفتن رای میدیم ولی ناراصی هستیم😔 گفتم اگه میخوایم اوضاع رو به راه بشه باید ماهم یه مشوق بشیم واسه بقیه! فاطمه گونه عمل کنید. واطرافیانمون رو اگاه کنیم که نتیجه رای دادن ما به خود ما بر میگرده. واسه یه اتفاق خوب باید همه تلاش کنیم کار ما واسه امروز دیگه تمام بود احساس خوبی داشتم چون وقتی به این تیپ ادمها نگاه میکردم همیشه فکر میکردم که دیگه کار از دست رفته. ولی امروز بین همین ادمها که احساس نا امیدی پیدا کرده بودم خودم با چشمم دیدم که هنوز خمیر ماییه دینی وانقلابی ودغدقه وجود داره واز خدا خواستم که اثر کلامم رو بر جان این پنج ادمها بنشاند. ولی ناراضی بودم که جوانان ما راه رو گم کرده اند وکاش ما این توانایی را به لطف خدا پیدا کنیم که موثر در هدایت اونها باشیم به امید پیروزی حق❤️ @madaranemeidan
روایت اولین روشنگری من😇😇😇😇 بالاخره خدا توفیق داد و فرصت شد تا اولین جلسه روشنگری رو تجربه کنم قبل از رفتن دو رکعت نماز استعانت خوندم و از خدا زبان لین خواستم (رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهو قولی) با دو تا از دوستانم وارد یکی از کوچه های محله شدیم دو تا خانم نشسته بودن...احوالپرسی کردیم و اجازه صحبت گرفتیم مونده بودم چه جوری و با چه مقدمه ای شروع کنم گفتم خانمها شما تو کوچه تون جلسه قرآن دارید؟ گفتند نه! به خاطر کرونا دیگه جلسه برگزار نمیشه گفتم آن شالله این مریضی بره و دوباره جلسات قرآن شروع بشه و برکات اون بیاد تو زندگی هامون خلاصه ازشون پرسیدم نظرتان راجع به انتخابات چیه؟ شما قصد دارید شرکت کنید؟ با قاطعیت گفتند بله حتما خیلی خوشحال شدم😊 انگار نیروی مضاعف گرفتم یکی شون گفت به نظر شما به کی رای بدیم؟ گفتم مناظره ها رو ببینید و خودتون اصلح رو انتخاب کنید گفت من که میخوام به رئیسی رای بدم باز هم به وجد اومدم😊👏 تشکر کردیم و خداحافظی🖐👋🖐👋 رسیدیم به گروه بعدی که شش نفری بودن ، چند تا کوچه پایین تر اتفاقا دختر خاله م اونجا بود ...با هم خوش و بش کردیم و باز با همون مقدمه قبلی شروع کردم تا از انتخابات گفتم ...یکی از خانمها با صدای بلند گفت من یکی اصلا رای نمیدم😡 کار سخت شروع شد بدون اینکه چیزی بگیم گفت من و بچه هام سهام عدالت نداریم ثبت نام کردیم ولی نمی ریزن تا حالا رای میدادم ولی دیگه نمیدم رگباری شروع کرد به درد و دل و دو سه نفر دیگه ادامه دادن یکی شون گفت.. از بس این روحانی اسم کلید رو برد و کلید کلید کرد...جوونا بهش رای دادن یه کم درد دل کردن و سبک شدن من و دوستانم هم شروع کردیم به صحبت و گفتیم اتفاقا ما هم سهام عدالت نداریم..‌مستاجر هم هستیم ولی به نظر شما با رای ندادن مشکلات برطرف میشه؟ اون خانمی که گفت رای نمیدم، رو به من کرد و گفت ...خب دلم که خنک میشه همون پاسخ و توجیه همیشگی😉 خلاصه کلی باهاش صحبت کردیم تا قانع بشه بهشون گفتم شما ها بیشتر از جوون امروزی قدر انقلاب رو می دونید و پایبند به اعتقادات و عهد با امام و رهبری و شهدا هستید از شهید سلیمانی براشون گفتم که چه خواسته ای از ما داره همشون آروم شدن و اون خانم گفت من می رم رای میدم .خب الان دلم پر درد بود یکی دیگه ازخانمها هم گفت باور کنید من مشکلی ندارم برای رای دادن! اما میگن توی صف باید واکسن کرونا بزنیم....من هم می ترسم! دوستم گفت حاج خانم این هم ترفند دشمن لعنتی هست و شایعه پراکنی میکنه تا ما نریم رای بدیم خلاصه از اینکه تونستیم طرف رو قانع کنیم خیلی خوشحال شدم و ازشون خداحافظی کردیم و رفتیم سراغ گروه بعدی... @madaranemeidan
با دو تا از دوستانم وارد کوچه دیگه محله شدیم چند تا خانم دور هم نشسته بودن.. ازشون اجازه صحبت خواستیم نظرشان رو درباره شرکت در انتخابات پرسیدیم؟ یکی از خانمها گفت من تا حالا رای میدادم ولی امسال دیگه رای نمیدم اینا همشون مثل هم هستن و مردم رو بدبخت کردن😡 یک خانم دیگه که سن زیادی داشت ولی معلوم بود که اطلاعات بیشتری داره گفت صفحه آخر شناسنامه من پر از مهر شده و بردم ثبت احوال ولی دیگه نمیخوام شناسنامه جدیدم مهر بخوره کنایه از رای ندادن😐 پرسیدیم چرا؟ ؟ این چه وضع مناظره کردن بود😡 همش همدیگر رو تخریب میکنن به جای اینکه برنامه هاشون رو بگن🤬 هیچ کدومشون به درد نمیخورن!🤬 گفتم حاج خانم خدایی و انصافا همه مثل هم بودن؟ درست میگید باید برنامه بگن و احترام همدیگر رو نگه دارن ولی خب دو سه نفر از کاندیدا محترمانه حرف زدن🙂 خلاصه بحث و گلایه ها شروع شد مقایسه زمان حال و زمان شاه گفتم انصافا کار به دولت و وضع موجود ندارم ولی امنیتی که الان داریم با زمان شاه یکیه؟ اون خانم اولی یه چیزی گفت که تنم لرزید و از ذهنم نمیره🤔 بهم گفت حاج خانم شاه یه زن کله لخت داشت و ایمان نداشت ولی الان به اسم اسلام و لباس پیغمبر میرن بالا و مردم رو بدبخت کردن😡😢 گفتم خب کی اونا رو می فرسته بالا؟ قبول دارید خودمون انتخاب درست نمیکنیم؟ خانم دومی گفت زمان شاه امنیت بود من دختر جوون بودم و نصف شب با تاکسی رفتم خونمون و هیچ اتفاقی نیفتاد ولی الان ساعت ده شب جرات نمیکنی بری بیرون گفتم حاج خانم اتفاقا من دو سال پیش نصف شب از حرم امام رضا برگشتم و ترمینال تاکسی نداشت و من با شخصی اومدم اما اتفاقی نیفتاد یکی از خانمها گفت بله خدایی الان امنیت که داریم خلاصه کلی صحبت کردیم و دلیل آوردیم و همدردی کردیم و از وفای به عهد و تکلیف شرعی شرکت در انتخابات و امر رهبری و خواسته شهدا و خصوصا شهید سلیمانی و نقشه دشمنان گفتیم لحظه خدا حافظی هر دوتا خانم گفتن خیالتان راحت باشه ما میریم رای میدیم برای رضای خدا خانمی که مصر بود رای نمیده گفت منتظرم شناسنامه رو بگیرم و میرم رای میدم☺️ در آخر بهشون گفتم شما مادر هستید همانطور که برای فرزندان خودتون دعا میکنید برای کشورمون و رهبرمان و فرج امام زمان دعا کنید🤲 خوشحال اما با یه غمی توی دلم از بین اونها رفتیم.. @madaranemeidan