eitaa logo
جشنواره {راز}
100 دنبال‌کننده
56 عکس
0 ویدیو
10 فایل
واحد تخصصی جشنواره‌ها و من الله توفیق
مشاهده در ایتا
دانلود
فاز‌فاز‌فاز یادم هست اوایلش در گروه گرافیست بچه‌ها در حال کار ‌کردن روی بنرش بودند. معنی‌اش را که فهمیدم، چیزی در دلم لرزید، حس خوبی بود. بنر آماده شد، هنوز هیچ‌جا بار‌گذاری نشده بود. از همان گروه گرافیست کپی‌اش کردم و برای گروه خودمان فرستادم. دوباره دیدم، اِ! هنوز نه در کانال باغ گذاشته شده، نه در گروه‌های اصلی مثل ناربانو و باغ‌انار... پس فهمیدم مثل همیشه تصمیم هیجانی گرفتم و سریع عمل کردم. از آنجایی که خیلی حساسم درکار کسی دخالت نکنم و قانون‌های جمعی را که عضوشان هستم رعایت کنم، پس بلافاصله بنر را حذف کردم. ترجیح دادم، صبر کنم تا هر وقت مسئول باغ صلاح دید اعلام کند. زمان زیادی طول نکشید و مدیر گروه‌مان بنر را درون گروه گذاشت و در‌خواست همکاری کرد. همه اعلام آمادگی کردیم و قرار شد پیرنگ بنویسیم... ولی گویا اعضا رفتند پیرنگ بکارند و پرورش دهند تا توانسته باشند متنی را بنویسند که شرمنده آقا نشوند. هر چند باید این کار را انجام می‌دادند ولی گویا زمین‌هایشان هم بایر نبود و نیاز به کود‌دهی، سم‌پاشی داشت. به گروه که سر می‌زدم، بوی گرد‌ و خاک لابه‌لای درزها به مشامم می‌خورد و پاهایم به تار عنکبوت‌ها گیر می‌کرد درها بسته بود و هر کسی سرش را در دفتر تجربیاتش برای پیدا کردن بهترین سوژه فرو برده بود. درگیری‌های خانوادگی و بیماری بچه‌ها امکان نوشتن را از من گرفته بود. پس دیگر از طرف خودم نا ٱمید شده بودم. اما امیدی به دیگر اعضا در وجودم غوغایی از پیروزی را فریاد می‌زد. زیرا که می‌دانستم ضمن توانمندی چند برابری قلم‌هایشان، سواد بیشتری نیز نسبت به حقیر دارند. روزها گذشت و شمارش فاز به یک رقمی نزدیک می‌شد. و تصویر استیکر فاز و شماره‌ی آن‌ مانند کابوسی وحشتناک پشت مژگانم جای گرفته بود و با هر بار بسته شدن آن در مقابل دیدگانم‌ ظاهر می‌شد. تا اینکه یکی از اعضای فعال و باحال گروه، کلی داستان و صوت فرستاد و مدام‌ در شخصی پیگیری کرد. مطمئن ‌شدم دیگر پیش فاز دست‌ خالی نیستیم و ان‌شا‌ءالله حرفی‌ برای گفتن خواهیم داشت. چندی نگذشت، دو اعضای دیگر گروه هم پیرنگ‌هایی نوشتند. امید به گروه برگشته بود. کمی گروه را آب و جارو کردم، دستمال نمداری برداشتم و با سرکه ناب به ضد عفونی مشغول شدیم تا اثرات ناٱمیدی را از گروه ریشه کن کنیم. مشغول گردگیری شدیم، گروه صفا پیدا کرده بود و می‌درخشید تا جای که نورش به مسئول فاز هم رسید و هرزگاهی به گروه‌مان سرک می‌کشید. روزی که حسابی ذوق کرده بودیم و در حال بارگذاری مطلب‌هایمان بودیم، ناگهان احد از راه رسید، و با سبدی پر از فلفل و ابروان گره خورده داد زد: _چرا اینقدر منو حرص میدییییین، این همه گفتم غیر مستقیم ، بابا غیر مستقییییم، استغفرالله ... باز شما اومدید مستقیم مطلب رو کوبوندین تو صفحه.؟؟ ما که هنوز ذوق نور گروه‌مون را داشتیم حسابی توی ذوقمون زده شد اما بوی سرکه نگذاشت از حرکت بایستیم و تسلیم نشدیم. خلاصه چشمتان روز بد نبیند با همان چشمان به خون نشسته میکروفن را دستش گرفت و یک ساعتی ما را گوشه گروه لنگه پا و دست بالا نگه داشت، و غیر مستقیم‌گویی را توضیح داد، تا کاملا درون‌ مخ سرکه خورده‌مان فرو نکرد، نگذاشت قلم به دست شویم. در آن بین من هم یواشکی دامنم را از حرف‌های احد پر کردم تا نبیند همه‌شان روی زمین ریخته و در مخم فرو نرفته ‌است. دوباره اعضای گروه با مغزهای هنگ‌ کرده‌شان رفتند تا کمی استراحت کنند بلکه بتوانند دوباره پیرنگ بنویسند از آنجایی که همه اعضای گروه را می‌دیدم که خون‌شان به جوش آمده به جای استراحت مدام می‌نوشتند و وقتی می‌دیدند خراب شده آن را بیرون پرت می‌کردند و دوباره با انرژی مضاعف از قبل می‌نوشتند. همان عضو فعال که گفته بودم، مدام شخصی ‌می‌آمد و ایده‌هایش را می‌گفت، من هم که مخم خالی بود، چرا که همه را درون دامنم‌ جمع کرده بودم و نمی‌‌دانستم چطور راهنمایی‌اش کنم. القصه دقیقاً روز آخر دوستان داستان‌هایشان را آماده کردند و قرار شد نظر بدهیم، و در صورت لزوم اضافات و حذفیاتی داشته باشیم. اما... یکباره هم‌چون موجودی درحال جان دادن بر‌ خود پیچیدم، چرا که جان مایه گوشی‌ام همان نت که حکم خون در رگ را دارد، به خِر خِر افتاد و قطع شد. با تلاش‌های فروان و رشادت‌های همسرجان که همیشه فرشته نجاتم بود و هست، مبنی‌ دست بر جیب شدنش دوباره این مایه حیات جاری شد. صد حیف که دیر شده بود. یکی از اعضا دقایق پایانی داستانش کامل نوشت و تحویل داد. یکی دیگر از اعضا هم که به مخ خالی من امید بسته بود، داستانش را فرستاد و در لحظه‌های آخر از ویس‌های خودش که قبلا برایم فرستاده بود، توصیفاتی را اضافه کردم . مدیر خواست داستان را سنجاق کند که، ای بابا گروهمان سوپر گروه نبود!!! ای وای! اصلا حواسمان نبود، مدیر ‌هر چه تلاش کرد نتوانست گروه را درست کند پس دوباره در یک‌ تصمیم آنی یک