eitaa logo
شهدا شهرک ولیعصر (عج)
162 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
20 ویدیو
0 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
گروهباندوم شهید مجتبی محمد نقی تاریخ ومحل شهادت 63/10/5 سقز ,ساکن خ شهید به خیال مزار شهید قطعه 27 ردیف 101 شماره 1
گروهباندوم شهید مجتبی محمد نقی تاریخ ومحل شهادت 63/10/5 سقز ,ساکن خ شهید به خیال مزار شهید قطعه 27 ردیف 101 شماره 1
🌹سالروز عملیات و پرکشیدن دست‌بسته‌ی 175 که زنده به گور شدند
بسیجی شهید نور علی جوادی تاریخ ومحل شهادت  65/10/5 شلمچه عملیات کربلای چهار ,ساکن محله زاهدی از پایگاه بسیج مسجد باب الحوائج ,مزار شهید گلزار شهداء یافت آباد
بسیجی شهید نور علی جوادی تاریخ ومحل شهادت  65/10/5 شلمچه عملیات کربلای چهار ,ساکن محله زاهدی از پایگاه بسیج مسجد باب الحوائج ,مزار شهید گلزار شهداء یافت آباد
مختصری از زندگینامه شهید نورعلی جوادی تاریخ تولد : 1316/7/2 تاریخ شهادت : 1365/10/11 محل شهادت : شلمچه ، عملیات کربلای 4 نشانی مزار : گلزار شهدای یافت آباد شهید از زبان همسر و فرزندش : همشهری بودیم. در روستایی از توابع زنجان زندگی می کردیم. خانواده آنها به تهران مهاجرت کردند و بعد از گذشت سه سال به خواستگاری ام آمدند. زندگی مان سرگرفت و در تهران ساکن شدیم. دو سال بعد اولین فرزندمان به دنیا آمد. آقا نورعلی خیلی انقلابی و اهل مذهب و مسجد و هیئت بود. سواد قرآنی داشت و خیلی به قرائت قرآن و مطالعه کتابهای مذهبی علاقمند بود. فقط هم به فکر خودش نبود. از آنجا که من سواد نداشتم، آیات قرآن و متن کتابها را بلند می خواند تا من هم بهره ببرم. در محل کارش وقتی فهمیدند او اهل مطالعه کتابهای شهید مطهری است به او هشدار دادند که اگر دست از خواندن کتابها برندارد اخراج می شود. طولی نکشید که بعد از 12- 13 سال خدمت اخراج شد. اولین بار که در تظاهرات مردمی همراهی اش کردم در جریان تبعید امام خمینی(ره) بود. در تظاهرات دوران انقلاب هم شرکت فعال داشت تا اینکه به لطف خدا انقلاب پیروز شد. فرزند شهید نیز می گوید: بچه های محل که چند سالی از من بزرگترند همیشه از اخلاق خوب پدر می گویند و اینکه او با همه بچه ها شوخی می کرده و خنده بر لبشان می آورد. برایم تعریف کردند یک سالی برف سنگینی بارید به حدی که یک متر برف در کوچه جمع شد. پدرم در کوچه برای بچه ها یک تونل برفی درست کرد تا در آن بازی کنند. همسر شهید ادامه می دهد: رابطه ای خیلی خوب با فرزندانش داشت. وقتی از سرکار برمی گشت بچه ها خواب بودند بیدارشان می کرد و می گفت: باید ببینمشان، باید با آنها حرف بزنم. خدا 9 فرزند به ما داد، 7 دختر و 2 پسر که یکی از دخترهایمان فوت کرد. اگر کسی به او میگفت دختر زیاد داری، ناراحت می شد و می گفت خدا را هزار مرتبه شکر که بچه هایم سالم هستند. وقتی هفتمین دخترمان به دنیا آمد با خوشحالی گفت دیگر درهای جهنم به روی ما بسته شد و ادامه داد اما باید خوب تربیتشان کنیم. خدا را شکر همه فرزندانم خوب هستند و به سلامتی با انسانهایی شریف ازدواج کرده اند من از آنها راضیم. همیشه به فرزندانش توصیه می کرد که درستان را خوب بخوانید تا برای جامعه فردی مفید باشید. او بسیار قرآن تلاوت می کرد و به فرزندانش هم قرآن خواندن را آموخت و در دعاهای کمیل، ندبه، توسل و زیارت عاشورا شرکت می کرد و به آن عشق می ورزید. یک شب آمد و گفت: به کشورمان حمله کرده اند. اگر مردم برای دفاع نروند دشمن به تهران هم می رسد. آنقدر زحمت کشیدیم و انقلاب کردیم اما دشمنان نمی خواهند انقلابمان پایدار بماند و گفت که می خواهد به جنگ دشمن برود. اول جنگ می گفتند همسران باید اجازه بدهند تا مردان بتوانند به جنگ بروند. من خودم به پایگاه محله رفتم و رضایتنامه را پر کردم. پسر بزرگم 7 ساله بود. گفتم کاش محمد هم بزرگ بود و همراه شما می آمد. خندید و گفت: نه ، او باید بماند و مراقب شما باشد. سه ماه طول کشید تا از کردستان برگشت. مدتی گذشت و دوباره عزم رفتن کرد. این بار موافق نبودم اما شرایط بکلی فرق کرده بود. نورعلی گفت: این بار دیگر جای اجازه گرفتن نیست. به دستور امام همه باید جبهه ها را پر کنند. گفت: اگر آنچه در مناطق جنگی دیده ام برایت تعریف کنم تو همه بچه ها را برمی داری و به جبهه می آیی و بعد حرفهای عجیبی زد. گفت : اگر جنازه مرا نیاوردند زیاد پیگیری نکنی ها! زیاد دنبال من نگردی ها! آخر، گاهی در اثر اصابت ترکش خمپاره وضعیت جسمی رزمنده ها به گونه ای می شود که اصلا نمی توانند پیکر آنها را به خانواده شان نشان دهند. او از همان موقع داشت مرا آماده می کرد. رفت و چند ماه بعد فرصت دیدار فراهم شد. دیگر اعزام به جبهه برای او و ما عادی شده بود اما انگار اینبار با دفعات قبل تفاوت داشت. سومین بار که ساکش را بست وصیتنامه اش را نوشت. البته او سالی یک بار وصیتنامه می نوشت. می گفت: مسلمان همیشه باید آماده مرگ باشد. وقتی تا در حیاط بدرقه اش کردم آخرین حرفش این بود که مواظب بچه ها باش. رفت و چهل روز بعد خبر شهادتش را آوردند. وقتی به پزشکی قانونی رفتیم اجازه ندادند پیکرش را ببینیم. همانطور شده بود که خودش پیش بینی کرده بود. گفتند شهید را از سرش شناسایی می کنند اما شهید شما سر ندارد. همرزمانش که در صحنه شهادتش بودند پیکرش را شناسایی کردند. در عملیات کربلای 4 که مقدمه عملیات بزرگ کربلای 5 بود از جمع رزمندگان تعداد کمی زنده ماندند. در همان عملیات ترکش خمپاره سر او از تنش جدا کرده بود.
سرباز شهید ابراهیم اژدر میرزایی تاریخ ومحل شهادت 65/10/5 سومار ,ساکن خ شهید احمد حسینی و,خ شهید میرزایی,مزار شهید قطعه 53 ردیف 27 شماره 8مکرر
سرباز شهید ابراهیم اژدر میرزایی تاریخ ومحل شهادت 65/10/5 سومار ,ساکن خ شهید احمد حسینی و,خ شهید میرزایی,مزار شهید قطعه 53 ردیف 27 شماره 8مکرر
سرباز شهید ابراهیم اژدر میرزایی تاریخ ومحل شهادت 65/10/5 سومار ,ساکن خ شهید احمد حسینی و,خ شهید میرزایی,مزار شهید قطعه 53 ردیف 27 شماره 8مکرر
سرباز شهید رضا صادقی  تاریخ ومحل شهادت 66/10/9 زبیدات  ,ساکن خ شهید مسلمی (جلالی جنوبی) کوچه شهید اسدی,مزار شهید قطعه 40 ردیف 32 شماره 16