نامه ای سراسر عارفانه از شهید جمال مومنی به شهید مرتضی شعیبی چند روز قبل از شهادت (هردو در یک منطقه ویک روز,بشهادت رسیدند)
برادرعزیز، شعیبی جان سلام، سلامی از ژرفای اقیانوس دل، به بلندی قله رفیع قامت و جان پاک شما، جاذبه ای وجود دارد که مرا در این رود پر تلاطم به دریاچه عشق به خدای می کشاند اما سدی در تنگه آن زده اند که از رفتن بازم میدارد اما به امید خدا خواهم گذشت چون نیروی او یکی است و نیروی من دو، یکی خودم و دیگری نیرویی که مرا می کشاند. من در این لباس آمده ام اما خطر بیشتر است و مسئولیت هم بیشتر. الهی طهرنی قلبی ولسانی من الکذب و عملی من الریا.
بیشترین بدبختی من از زبانم است که نمی توانم جلوی آن را بگیرم. بهترین و بدترین عضوم، اما چه کنم افساری است که بر گردنم زده اند و مرا می کشاند به هر سو که بخواهد ومن همچون غلامی حلقه به گوش به راهشان می روم. در این میان هستند کسانی که دوست دارند آزاد شوند. اگر کمکم نکنند و یاری ام ننمایند نابود میشوم. ولی من آزادی را دوست دارم من خدا را دوست دارم و می دانم که او کمکم می کند.
خدا بنده اش چه خوب و چه بد را دوست داردکه همه به سوی او آیند و دوست ندارد آبروی بنده گنهکارش نیز نزد کسی برود و قلب بنده ای از بندگانش بشکند.
واعظ اگرچه امر به معروف واجب است طوری بگوکه قلب گنه کار نشکند
چنین خدای مهربانی داریم و قدر ناشناسیم و ناشکر، یا غفارالذنوب یا الله، ای خدا!
با چنین رأفت که میخوانی مرا
کی خداوندا بسوزانی مرا
برادر شعیبی! او خداست و بنده بی بند منم، برای من گنهکار دعا کن. وقتی که در آن مکان با صفا و در وقت عبادت رخ به درگاه خدا می سایی، وقتی که به نزدیکترین حالت بنده و خدا می رسی، وقتی صورتت را به خاک می گذاری و به او می گویی خدایا من بنده توأم و می دانم که از این خاکم و به این خاک بر می گردم ،من را هم دعا کن.
بگو خدایا کسی هست که تو رو دوست داره، بگو کمکش کن و او رو به درگاهت راه بده.
شبهای دراز بی عبادت چه کنم
چشمم به گناه کرده عادت چه کنم
گویند خدا گناه ما می بخشد
او بخشنده و من از خجالت چه کنم
4/3/67-کردستان منطقه شاخ شمیران -جمال مومنی