eitaa logo
شهدا شهرک ولیعصر (عج)
180 دنبال‌کننده
3هزار عکس
20 ویدیو
0 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیجی شهید حمید باقری  تاریخ ومحل شهادت 66/4/16 ماووت عراق عملیات نصرچهار .ساکن  خ جلالی شمالی _خ شهید به خیال,مزار شهید قطعه 29 ردیف 19 شماره 146
بسیجی شهید حمید باقری  تاریخ ومحل شهادت 66/4/16 ماووت عراق عملیات نصرچهار .ساکن  خ جلالی شمالی _خ شهید به خیال,مزار شهید قطعه 29 ردیف 19 شماره 146
بسیجی شهید حکمت الله لشینی  تاریخ ومحل شهادت 65/4/17 مهران عملیات کربلای یک ,بردار شهید نورالله لشینی ,ساکن خ شهید مسلمی،مزار شهید قطعه 24 ردیف 145
برادران شهید نورالله وحکمت الله لشینی نورالله در  60/10/15 شوش دانیال وحکمت الله در 65/4/17 مهران بشهادت رسیدند
بسیجی شهید حکمت الله لشینی ,تاریخ ومحل شهادت 65/4/17 مهران ,عملیات کربلای یک, کتاب ولوازم التحریر حکمت خیابان شهید احمد حسینی بنام این شهید نامگذاری شده است
لحظه_ای_با_شهدا 🇮🇷 ✨نمازشهیدان📿 🌸شهیدحکمت الله لشینی🌸 ✨چشمان ورم کرده 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔸یک شب جهت انجام فریضه نمازبیدارشدم,پس از وضوبه اتاقی رفتم که نمازبخوانم,ناگهان دردل تاریکی,متوجه صدای ناله ای شدم,چراغ راروشن کردم,دیدم حکمت الله است که سربه سجده نهاده وگریه میکندومحو نمازاست. هرچه صدایش زدم متوجه نشد. پس ازسجده دیدم ازفرط گریه چشمانش ورم کرده است. فردای آن شب به مزاح به وی گفتم:"اشک زیاد چشمت رااذیت میکند." درجوابم گفت:"چشمان من وقف سیدالشهدا است وباید درراه او فدا شود." که البته هم همین شدودر هنگام شهادت براثرموج انفجاروآتش آرپی جی دشمن, هردوچشمان مبارکش ازحدقه بیرون آمده بود
بسیجی شهید حکمت الله لشینی  تاریخ ومحل شهادت 65/4/17 مهران عملیات کربلای یک ,بردار شهید نورالله لشینی ,ساکن خ شهید مسلمی،مزار شهید قطعه 24 ردیف 145
بسیجی شهید مصطفی ماستری فراهانی  تاریخ ومحل شهادت 65/4/17 مهران عملیات کربلای یک ,برادر شهید مجتبی ماستری فراهانی ,ساکن خ سپیده شمالی _خ بازرگان
شهید(مصطفی ماستری فراهانی ) از زبان مادر : خیلی به من و پدرش احترام می گذاشت . همیشه کمک حالم بود . همه کارهای خانه را انجام می داد . بخصوص بعد از شهادت مجتبی که من دیگر زیاد حوصله نداشتم ، بیشتر کارهای خانه را او به عهده می گرفت. مدتی از اعزام مجتبی به جبهه گذشته بود که مصطفی هم هوای جبهه کرد. من مخالفت کردم . گفت : پس چرا به مجتبی اجازه دادید ! و برای این که رضایتم را جلب کند گفت من فقط 2-3 ماه میروم و برمی گردم . نمی توانستم مانعش شوم . رضایت دادم و گفتم به خدا سپردمت . مصطفی با برادرش مجتبی یک سال و نیم تفاوت سنی داشت . حدود یک سال اصلا یکدیگر را ندیدند . وقتی مجتبی جبهه بود ، مصطفی به مرخصی می آمد و بر عکس یک بار که مصطفی جبهه بود ، مجتبی در مرخصی . یک سال و نیم بعد از شهادت مجتبی هم جبهه رفتن را ادامه داد . زمانی که برادرش مجتبی به شهادت رسید و خبر شهادتش را به او دادند ، برای اعزام به جبهه به پادگان رفته بود . با این وجود حاضر به برگشتن نشد و گفت : باید سنگر برادرم را حفظ کنم . بعد از مراسم تشییع و تدفین مجتبی با اصرار ، مصطفی را از منطقه برگرداندیم . وقتی او را دیدم گفتم : مجتبی می گفت دفعه بعد که برگردم حجله (شهادت) مصطفی جلوی در است . با شنیدن این حرف مصطفی سرش را پایین انداخت و گفت : او لیاقت شهادت داشت که شهید شد. پس از مدتها حضور در جبهه ، مهر ماه سال 64 بود که در کلاس دوم دبیرستان ثبت نام کرد و مشغول خواندن درس شد . بعد از دومین سالگرد مجتبی دوباره زمزمه رفتن سر داد و پس از امتحانات آماده اعزام شد. می گفتم : مجتبی شهید شد. تو دیگر نرو ، بمان هرچه بخواهی برایت فراهم می کنم اما او در جوابم می گفت : مجتبی مرا معاف کرد ، من هم محمد (برادر کوچکتر) را معاف کردم . اصرارها بی فایده بود و مصطفی کار خودش را کرد و رفت و کمتر از یک ماه بعد خبر شهادتش را آوردند.
مختصری از زندگینامه شهید مجتبی ماستری فراهانی :مجتبی متولد دوم اردیبهشت 46 در شهرستان تفرش بود ودر واحد اطلاعات وعملیات خدمت میکرد که در عملیات خیبر 62/12/5 در جزیره مجنون بشهادت رسید ,شهید از زبان خواهر و مادر : مجتبی انسانی چند بعدی بود . هم فعالیت ورزشی داشت ، هم در کلاس تفسیر قرآن شرکت می کرد ، هم به آموزشگاه زبان انگلیسی می رفت و هم دانش آموز بسیار درسخوانی بود و حتی در جبهه هم درسش را ادامه داد. در اوقات بیکاری اش هم به پدر و مادر کمک می کرد. او خصوصیات به ظاهر متضاد را با هم داشت . آرام و در عین حال شوخ طبع بود . همچنان که بسیار فعال بود اما هرگز در فکر خودنمایی و ریا نبود . در عین حال که بسیار اهل معاشرت با مردم بود ، از خلوت با خود و خدای خود غافل نمی شد و به سازندگی معنوی خود بسیار اهمیت می داد. او از سن پنج سالگی به تبعیت از اجدادمان ، به پشت بام منزل می رفت و با صدای خوش اذان می گفت . از همان دوران نوجوانی به خواندن نماز شب مداومت داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد و بسیج فعالیت می کرد تا اینکه جنگ شروع شد . 15 ساله بود که برای جبهه رفتن داوطلب شد . وقتی به خاطر کم سن و سالی او را نپذیرفتند ، شناسنامه اش را دستکاری کرد . وقتی برگه اعزام به جبهه را به خانه آورد ، خانواده را در مقابل عمل انجام شده قرار داد . مادر نیز می گوید : مجتبی می گفت ، من زمان مبارزات انقلاب کوچک بودم ، حالامی خواهم در جنگ و دفاع از کشورم سهمی داشته باشم . درسش را نیمه تمام رها کرد و رفت . اوایل در گروه تخریب فعالیت می کرد و بعدها در اواخر حضورش در جبهه در گروه اطلاعات و عملیات خدمت می کرد و گروه آنها پیش از انجام هر عملیات به شناسایی منطقه عملیاتی می پرداختند . تعریف می کرد یک بار برای شناسایی آنقدر در خاک عراق پیشروی کرده بودند که به آب فرات رسیدند و با آبی که یادآور عطش امام حسین(ع) و یارانش بود وضو گرفتند. آخرین بار که به مرخصی آمد به پدرش گفت : باید خمس مالمان را پرداخت کنیم . پدر گفت : آخر ما که چیزی نداریم ! اما او هرچه داشتیم حتی برنج و قندها را بررسی و خمس آن را حساب کرد و پدرش خمس آنها را پرداخت . دوباره به جبهه برگشت . دو ماه و نیم بیشتر طول نکشید که همان برنج و قندها را که به توصیه او خمسش را پرداخت کرده بودیم ، در مراسم شهادتش مصرف کردیم .
برادران شهید مجتبی ومصطفی ماستری فراهانی, مجتبی در 62/12/5 جزیره مجنون عملیات خیبر و مصطفی 65/4/17 مهران عملیات کربلای یک بشهادت رسیدند
بسیجی شهید مصطفی ماستری فراهانی  تاریخ ومحل شهادت 65/4/17 مهران عملیات کربلای یک ,برادر شهید مجتبی ماستری فراهانی ,ساکن خ سپیده شمالی _خ بازرگان