eitaa logo
شهدا شهرک ولیعصر (عج)
187 دنبال‌کننده
4هزار عکس
26 ویدیو
0 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت مأمور جوان شهید میلاد خسروی: با شهادت مأمور جوان، میلاد خسروی که تنها فرزند خانواده بود، از آنجایی که او یک هفته قبل از شهادتش به پسر عمویش گفته بود بعد از مرگش او را در روستای «آقچه مزار» از توابع شهرستان بویین زهرا دفن کنند طبق وصیتش، پس از برگزاری مراسم تشییع در ستاد فرماندهی نیروی انتظامی تهران بزرگ، پیکر مأمور جوان در این روستا به خاک سپرده شد.
بسیجی وطلبه شهید حسین هوشیار  تاریخ ومحل شهادت 61/3/1 خرمشهر  عملیات بیت المقدس ,ساکن خ حیدری شمالی ,از پایگاه بسیج مسجد امام هادی (ع)،مزار شهید قطعه 26 ردیف 16 شماره 47
بسیجی وطلبه شهید حسین هوشیار  تاریخ ومحل شهادت 61/3/1 خرمشهر  عملیات بیت المقدس ,ساکن خ حیدری شمالی ,از پایگاه بسیج مسجد امام هادی (ع)،مزار شهید قطعه 26 ردیف 16 شماره 47
بسیجی وطلبه شهید حسین هوشیار  تاریخ ومحل شهادت 61/3/1 خرمشهر  عملیات بیت المقدس ,ساکن خ حیدری شمالی ,از پایگاه بسیج مسجد امام هادی (ع)،مزار شهید قطعه 26 ردیف 16 شماره 47
مختصری از زندگینامه شهید حسین هوشیار: قاری قرآنی که همواره به دنبال یاری مستمندان بود, شهید حسین هوشیار در سال 1343 در خانواده‌ای مذهبی در تهران متولد شد و از همان دوران کودکی با حضور در مسجد و جلسات قرآن فعالیت‌های مذهبی را آغاز کرد. این شهید بزرگوار در محضر شهیدایوب  جوانبخت تلاوت و تجوید قرآن کریم را فرا گرفت و از دوران راهنمایی برای بچه‌ها جلسه قرآن برپا می‌کرد. وی از همان دوران به مبارزه با رژیم ستم‌شاهی پرداخت و در این راه خطراتی را تجربه کرد. در کنار برپایی جلسه با تهیه اقلام مورد نیاز خصوصاً لوازم‌التحریر از بچه‌های مستضعف دستگیری می‌کرد. وی در این راه تلاش‌های فراوانی داشت و برای کمک به نیازمندان از دیگر خیران هم مدد می‌گرفت. در وصیت‌نامه‌اش هم به توجه به فقرا تأکید کرده است. به دلیل مهربانی، دستگیری و اخلاق خوش محبوبیت زیادی بین بچه‌ها داشت و در کنار آموزش آیات الهی آنها را به عمل به قرآن دعوت می‌کرد. نماز را در اول وقت به جا می‌آورد و همواره به آن تأکید داشت. با آغاز جنگ به جمع مجاهدان فی سبیل‌الله پیوست و در عملیات بیت‌المقدس و در جریان آزاد‌سازی خرمشهر61/3/1 به خیل شهدای اسلام پیوست...
شهید حسین هوشیار از زبان مادر : اخلاق و رفتارش در بین تمام دوستان و اقوام زبانزد بود . یکی از دوستانش ، مادرش را از دست داده بود . هر وقت چیزی برایش می خریدم بلافاصله آن را کادو می کرد و به دوستش هدیه می داد. می گفت : من مادر دارم و برایم هدیه می خرد اما او چه ؟ فکر و ذکر حسین کمک به دیگران بود . او از همان دوران کودکی به دستورات اسلام توجه خاصی داشت ، اذان گوی مسجد بود و خیلی به نماز جمعه اهمیت می داد. به دوستش وصیت کرده بود بعد از شهادتم هر وقت به نمازجمعه رفتی ، سجاده مرا کنار خودت پهن کن و بدان که من همانجا هستم . با عشق و علاقه قلبی و همتی که داشت قرآن را بگونه ای یاد گرفت که توانست در مساجد و محله های محروم به دیگران قرآن تعلیم دهد . جنگ که شروع شد ، عزم رفتن کرد اما مسئول امور فرهنگی مسجد که دوست صمیمی اش بود ، موافقت نمی کرد و می گفت : وجود تو اینجا برای آموزش نوجوانان و جوانان ضروری تر است . وقتی دوستانش از جبهه می آمدند و از حال و هوای آنجا تعریف می کردند ، دلش پر می کشید و می گفت : می گویند نزدیک کربلایند ... یک بار همراه با پدرش در خیابان راه می رفتم که حسین را دیدیم . چنان سر به زیر قدم بر می داشت که اصلا متوجه اطرافش نبود طوری که به پدرش برخورد کرد . پدرش گفت : پسر جان ! چرا موقع راه رفتن سرت را بالا نمی گیری ؟ گفت : به خدا قسم می ترسم سرم را بالا بگیرم ، مادر شهدا را ببینم و شرمنده آنها شوم . من از آنها خجالت می کشم . نوروز سال 61 بود که بالاخره تصمیم گرفت به جبهه برود . بعد از سال تحویل گفت : گل بخریم تا به خانه شهدا برویم . در مسجد اعلام کردند آنهایی که قرار بود ششم فروردین اعزام شوند سه روز زودتر عازم جبهه می شوند . حسین از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و بالا و پایین می پرید بگونه ای که موجب تعجب همه شده بود. آن روز تا 12 شب به خانه اقوام و همسایه ها و خانواده شهدا رفت و از همه خداحافظی کرد و گفت : حلالم کنید ، دیگر برنمی گردم . موقع خداحافظی می خواستم ببوسمش اما نگذاشت و گفت : می ترسم مهر مادری به دلم بیافتد و از راه باز بمانم . بگذار بروم به سعادت برسم. بالاخره راضی شد پیشانی اش را ببوسم. حسین فقط دو ماه در جبهه بود. نگرانی من پدرش را راهی منطقه کرد . آنجا پدرش به حسین گفت : مادرت آرام و قرار ندارد ، برگرد . حسین جواب داد : فرمانده مان که بدنش پر از ترکش است حرف از برگشت نمی زند ، من چطور برگردم ؟ چند بار پایش را به زمین کوبید و گفت : بابا ! این پوتین که با پول شما خریدم خیلی با غیرت است ! آخر چند جا را آزاد کرده امیدوارم خرمشهر را هم آزاد کند آنوقت بر می گردم .گفته بود به مامان بگویید قول می دهم فردای آزادی خرمشهر پیشش باشم . او به قولش وفا کرد و وقتی خبر آزادی خرمشهر به گوشمان رسید فردای آن روز خبر شهادت حسین را به ما دادند .
بسیجی وطلبه شهید حسین هوشیار  تاریخ ومحل شهادت 61/3/1 خرمشهر  عملیات بیت المقدس ,ساکن خ حیدری شمالی ,از پایگاه بسیج مسجد امام هادی (ع)،مزار شهید قطعه 26 ردیف 16 شماره 47
شهید حسین هوشیار
طلبه شهید حسین هوشیار وشهید ایوب (حسین) جوانبخت  استاد ومعلم قران
بسیجی شهید محمد علی نباتی  تاریخ ومحل شهادت 61/3/2 خرمشهر ,عملیات بیت المقدس ,ساکن محله بهداشت ,مزار شهید قطعه 26 ردیف 43 شماره 42
بسیجی شهید محمد علی نباتی  تاریخ ومحل شهادت 61/3/2 خرمشهر ,عملیات بیت المقدس ,ساکن محله بهداشت ,مزار شهید قطعه 26 ردیف 43 شماره 42
مختصری از زندگینامه  شهید محمد علی نباتی:یکم بهمن ۱۳۴۳، در اردستان چشم به جهان گشود. پدرش محرمعلی، ارتشی بود و مادرش،فاطمه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوم خرداد ۱۳۶۱، در ام الرصاص عراق بر اثر اصابت گلوله به کتف شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران،قطعه 26 ردیف 43 شماره 42 واقع است