وصیتنامه شهید رمضان پناهی : هرگز نپندارید که شهیدان راه خداوند مرده اند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود. با توکل بر خداوند متعال و با درود بر مهدی موعود(عج) و با درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود فراوان بر مادرم، همسرم، فرزندانم، خواهرم و برادرانم و با درود بر کلیه امت حزب الله و شهید داده و شهیدپرور ایران، توبه نامه ام را به شما که وصیتنامه ام می باشد خطاب به شما عزیزان ایثارگرم که وارث همه مسئولیت شهادتم ( البته اگر خدای متعال قبول کند ) در بین بستگانم می باشید می نویسم. من با آگاهی کامل این راه را که همان ردپای امام حسین(ع) است انتخاب نمودم. من یک سرباز راه حق علیه باطل هستم و با میل و رغبت خودم این مسیر را که راه شهدای اسلام است انتخاب نمودم. من این راه را برای رضای خدای متعال و به خاطر قرآن و اسلام انتخاب نموده ام و با آگاهی کامل این راه را انتخاب کرده ام. چرا که خون سرخ شهیدان از صدر اسلام تا شهدای کربلای جنوب و غرب ایران فریاد می زند که چرا نشسته اید؟ آخر ما مسلمان هستیم. ما در عصری زندگی می کنیم که کفر و نکبت سراسر دنیا را گرفته است. به قول امام عزیز، ما باید آنقدر شهید و خون بدهیم تا فتنه و کفر از روی زمین برداشته شود. ما باید آنقدر شهید بدهیم تا اسلام عزیز با ظهور مهدی(عج) پیروز شود و عدل الهی در سایه توحید برقرار گردد. عزیزان من! مبادا روزی امام امت و فقیه عالیقدر را تنها بگذارید. ما در حال حاضر هرچه داریم از روحانیت مبارز داریم. واقعاً کشور ما در لجنزاری فرو رفته بود که نجاتش را باید مدیون این رهبر عالیقدر و روحانیت مبارز دانست. در حال حاضر تمام کشورهای غرب و شرق بر علیه این رهبر کبیر انقلاب و ایران اسلامی توطئه می کنند. تمام کشورهای جنایتکار همدست شدند بلکه این انقلاب را شکست بدهند. نکند خدای نکرده عده ای هم پیدا شوند از داخل مثل خوره این انقلاب را بخورند. امیدوار هستم که مکر و حیله دشمنان چه داخلی و چه خارجی به خودشان بازگردد. باز هم توصیه می کنم اگر می خواهید در ادامه راه شهدا باشید و اگر می خواهید شهدا را خوشنود کنید و اگر می خواهید رزمندگان را یاری کنید، امام و فقیه عالیقدر را کاملاً حمایت کنید و آنها را تنها نگذارید. والسلام مورخه 64/1/17 رمضان پناهی
مختصری از زندگی نامه شهید مجید سرایی:
شهید سرایی در سال 1349 در تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا اول راهنمایی ادامه داد و مدتی به شغل کفاشی پرداخت. این شهید بزرگوار پس از اعزام به خدمت مقدس سربازی از سوی نیروی انتظامی ، شانزده ماه در مرز افغانستان با کشورمان حضور یافت و بعنوان تیربارچی در امر مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر فعالیت نمود که در یکی از عملیاتهای درگیری با اشرار و قاچاقچیان ، در منطقه چابهار به شهادت رسید. او در مجالس و محافل مذهبی حضور فعالی داشت و در نمازهای جماعت مسجد محل شرکت می کرد. بسیار مهربان و کم صحبت بود و برای خانواده خود بویژه پدر و مادر احترام زیادی قائل بود. مادر شهید درباره او می گوید : مجید پسری مومن ، فداکار و دلیر بود. روزی که برای مرخصی آمد ، برایش یک دست لباس نو خریدم اما او لباسها را نپوشید. به او گفتم : چرا لباسها را نمی پوشی؟ او جواب داد: پسر همسایه شهید شده و من به همین خاطر لباس نو نمی پوشم. در روز آخر مرخصی به خانه خاله اش رفت تا خداحافظی کند. اما با ناراحتی به خانه برگشت و گفت : مادر ! برای دخترخاله خواستگار آمده. گریه کرد و گفت : برویم انگشتر دست دختر خاله بیاندازیم. پدر موافقت نکرد و مجید همان روز به سربازی برگشت. پدرش می گوید : در آخرین مرخصی قبل ازاینکه به محل خدمت بازگردد به او گفتم: دیگر به چابهار نرو چون 16 ماه در مرز حضور داشته ای. من آشنا دارم می توانم تو را برای ادامه خدمت به تهران منتقل کنم . او قبول نکرد و در پاسخ گفت : نه ، پارتی بازی نمی شود کرد. اونهایی که پارتی ندارند مگر انسان نیستند ! من دوست دارم بروم . مملکت مال ماست و ما باید از آن دفاع کنیم. زمانی که خواست برود صورت پدر را بوسه زد و به برادرش گفت : پدر خیلی خوبی داریم مبادا اذیتش کنید