وصیت نامه ی شهید مهدی کاشی »
«بسم الله الرحمن الرحیم
«رَبَّنا اِنَّنا سَمِعنا مُنادیاً یُنادی لِلایمان أن امنوا بِرَبِّکُم فَامَنّا ربَّنا فَاغفِرلَنا ذنوبنا و کَفِّرعنّا سَیِّئاتِنا و توَفَّنا مَعَ الأبرار.»
« خدایا همانا ما ندای آن ندا دهنده به ایمان را شنیدیم که به پروردگارتان ، ایمان آورید ، پس ایمان آوردیم . پروردگارا برای ما گناهانمان را ببخش و بدیهایمان را بپوشان و مارا با ابرارمحشوربگردان. »
خدایا ازآن وقت که به یاد دارم جزلطف و مرحمت برمن نازل نکردی و من نیزجزعصیان و سرکشی ازخود به یاد ندارم . ولی بازاین لطف تو بود که مرا بعضی اوقات به خود می آورد و به راه خودت راهنمایی می کرد . اگرازامرت سرکشی می کردم می گفتی « ای بنده ی من بیا » ولی من بی حیا بازگستاخی می کردم و تو می دانستی که جزخودت کسی نیست که این بنده ی غرق درگناهت را نجات دهد و او را می خواندی و مشتاقانه ازاو دعوت می کردی ، ولی او بازبه خود نمی آمد و سرگشته و بدبخت ترازپیش غره می شد . تو دائم ندای « لا اله الا الله » سرمی دادی تا من درس بگیرم و با تمسک به آن بالا بیایم ولی من هرکاری که می کردم اگرچه رنگ و روی خوبی داشت ولی ازدرون پوچ و تهی بود . خلاصه سرتاسرزندگیم این بود و هست ، ولی بازازاین توفیق عظمی و اکبرنیزمحرومم نکردی و مرا به این وادی کشاندی ، وادی عشق و ایمان به خودت ، به رسولت و آل رسولت ، و دوستداران این آل اطهارعلیهم السلام.
اینجا که بچه ها برای رضای تو ، ترک خانواده و نزدیکان می کنند چرا که می دانند آن نزدیکی شایسته است که اولش تو باشی و آخرش هم تو و همراه آن نیزتو و برای تو . اینجا طفل سیزده ساله اش به گفته ی رهبرش ، رهبررهبرش است . اینجا که عده ای چون پروانه ، هستی خویش را با زدن به شمع وجود تو نیست می کنند و « با تو هست » می شوند . نه چرا که اینجا "ما" مطرح نیست . این ما عامل جدائیست . هستی همه تویی و «بی تو» مطرح نیست . چرا که اماممان نیزچنین گفت . اینجا که بچه ها اقتدا به ابا عبدالله علیه السّلام می کنند و به شوق پرچمداری آن آقا و سرداری آن حبیب ، دراین راه گام برمی دارند . و اینجا که زبان ازتوصیفش عاجزاست ، من عاصی را به اینجا آوردی ، با این بچه ها همنشین کردی تا بلکه آدم شوم ، ولی بازهم نشدم . ولی این امید را پیدا کردم ، اگرتو بخواهی من نیزبه عنوان خادمی درمیان این عاشقان مولای حبیب الله پذیرفته شوم ، چرا که خودت این وعده را دادی ، اگرچه من لایق این وعده ها نیستم ولی تو ای مولای من ، این حقیررا هم مورد عنایت خود قرارده . و شکرفقط برای توست که این همه نعمت عطای ما بندگان سرکش کردی و ما را پیرو راه حق طلبان قرار دادی وگرنه ما خود لیاقت این را نداشتیم . و به عنوان سرمایه ای که ازاین عمرسراسرعصیان ازجانب من و مملو ازبخشش ازجانب مولا نصیب من شد این است که « همیشه به یاد خدا باشید » و این را نصیب العین خود قراردهید که : «عالم محضرخداست. درمحضرخدا ، خدا را معصیت نکنید. » امام خمینی (ره)
و بدانید که هیچ چیزجزاو نیست مفید به حالتان و تنها آنچه درنزد اوست باقی است و باقی همه فانی است . امرامام را اطاعت کنید . دنبال کسی جزامام نروید . ازحق دفاع کنید چرا که یگانه مظهرحق همان خداوند است که گفتیم جزاو همه فانی است . ازخدا توفیق تقوی بخواهید و درپی اجرای این توفیق باشید .ازهمه ی امت حزب الله می خواهم هردو جبهه رزم برعلیه جهل و ظلم را نگه دارند و حامی باشند و مبادا دریکی سستی نشان دهند . و ازهمه ی امت حزب الله می خواهم که برخوردهایتان را با ناآگاهان آنطورکنید که آگاهترشوند ، نه لجوج .و ازپدرو مادرم هم به خاطریک عمربدی که درحقشان کردم طلب بخشش می کنم و امیدوارم که از سرتقصیرات این بنده ی حقیرالهی که درهرگوشه ای گناهی ازخود به جای گذاشت و شما را فرزندی شایسته نبود بگذرید . و ازهمه ی آنان که با آنان برخوردی داشتم و ازمن بدی دیدند طلب حلالیت می کنم و ازآنان می خواهم که ازاین بنده ی حقیردرگذرند تا خدا ازایشان درقیامت درگذرد.
.... با التماس دعا ازهرذی حیات که پروردگارخویش را می خواهد .
رفتگان را فراموش نکنید که همه محتاج خیراتی هستند که شما برایشان می فرستید و خودم نیز محتاجم .
« الحمدلله الذی هدینا لهذا و کنا لنهتدی لولاأن هدینا الله »
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
▪️بسم رب الشهداء والصدیقین🌹
مراسم تشییع پیکر مطهر
🌷 شهید حمیدرضا میرزایی 🌷
روز پنجشنبه ۱۹ تیرماه ١۴٠۴ ساعت ۱۰ صبح
از مقابل منزل شهید
واقع در شهرک ولیعصر، خیابان شهید عمرانی ، خیابان شهید کاووسی، کوچه بسیج ۱ بسمت آستان مقدس امام زاده زید علیه السلام برگزار خواهد شد.
#شهید_وطن
#شهید_حمیدرضا_میرزایی
#شهدای_شهرک_ولیعصر
"بسم رب الشهداء والصدیقین"🌹
به اطلاع می رساند مراسم ختم و یاد بود
سرباز رشید اسلام شهید حمیدرضا میرزایی:
📌شنبه ٢١ تیر ماه از ساعت ١١ الی ١۴
واقع در شهرک ولیعصر عج خیابان شهید عمرانی حسینیه سیدالشهداء(ع) برگزار خواهد شد.
#شهید_مدافع_وطن
#شهید_حمیدرضا_میرزایی
#شهدای_شهرک_ولیعصر
مختصری از زندگینامه شهید علیرضا بدر خانی
«شهید علیرضا بدرخانی» فرزند پناهعلی متولد 10 آذر سال 46 در شهرری است که بهعنوان سرباز ژاندارمری (ناجا) از اهواز به جبهههای جنگ تحمیلی اعزام شد و در سال 67 در منطقه زبیدات عراق به شهادت رسید. پیکر مطهر او چندی پیش بعد از گذشت 28 سال در جریان تفحص کشف شده و به کشور بازگشت.
اکرم بدرخانی خواهر شهید علیرضا بدرخانی با اشاره به برادری که 28 سال پیش در دفاع مقدس به شهادت رسیده است، میگوید: علیرضا 18 ساله بود که شهید شد. پیش از شهادت یکبار پایش هم ترکش خورده بود و مجروحیت داشت. پدرم بار آخری که او راهی جبهه بود گفت: «نرو صبر کن اول پیش دکتر برویم و پایت را درمان کنیم.» برادرم گفت: «20 روز بیشتر از اتمام خدمتم نمانده. بروم این 20 روز تمام شود و برگردم.» رفت و چند روز بعد رادیو اعلام کرد حمله عراق و به دنبال آن عملیات مرصاد انجام شده است. از آن به بعد برادرم مفقود شد. از آن به بعد پدر و مادرم به دنبال برادرم بودند. خیلی در این راه سختی کشیدندو ما دیگر از برادرم خبری پیدا نکردیم.
او ادامه میدهد: علیرضا بچه دوم خانواده بود. من 14 ساله بودم که برادرم مفقود شد. او را کامل به یاد دارم. خیلی مهربان بود. قول داده بود که اگر مدرسه قبول بشویم برایمان ساعت بخرد. همان سال وقتی خبر قبولی ما آمد از برادرم خبری نشد اما مادرم به خاطر قولی که برادرم به ما داده بود ساعت را برایمان خرید. ما نمیدانستیم شهید شده است و همیشه منتظر او بودیم. فکر کردیم شاید اسیر شده باشد. اسرا که آمدند، کوچهمان را چراغانی کردیم و منتظر شدیم. همه اسرا آمدند اما برادرم نیامد و هیچ خبری از او نداشتیم.
بدرخانی با اشاره به زمانی که خبر قطعی شهادت برادرش اعلام شد، میگوید: تا اینکه 14 سال پیش شهادتش را اعلام کردند. ما آن وقت برایش مراسم یادبود برگزار کردیم. اما پیکرش نیامد.نه پلاکی و نه نشانهای. هیچ کس شهادتش را ندیده بود. فقط دوستانش میگفتند که در دکل نگهبانی بوده. نگهبانیاش تمام میشود و میرود از دکل پایین و دوستش او را میدیده و موقعیت عراقیها را دیده که به آن سمت میروند اما اینکه در نهایت چه به سر او آمده بود را ندیده و خبر نداشت. آخرین دوستش که با او همراه بوده همین بوده است. میگفت رضا رفت پایین اما دیگر خبری از او پیدا نکردم.
خواهر شهید تازه تفحص شده از وسایل شخصی شهید میگوید که خاطرات زیادی را برای خانواده او تجدید کرده است. او ادامه میدهد: به تازگی پیکر برادرم پیدا شده. وسایلش هم وسائل خودش بود. رضا خیلی به نظافت اهمیت میداد به همین دلیل در میان وسایل شخصیاش که با پیکرش پیدا شده مسواک و لیف هم بود.
او از سختی سالهای انتظار و چشم انتظاری مادر میگوید که تمام این سالها منتظر خبری از فرزندش بود. میگوید: این سالهای چشم انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در میزدند مادرم در را به امید خبری از رضا باز میکرد. پستچی که در محل ما نامه میآورد دیگر به کوچه ما نیامد. چون مادرم هر بار که او میآمد به کوچه رفته و میگفت: «داخل نامهها را ببینید شاید پسر من نامه فرستاده باشد.» پستچی هم نگاه میکرد و میگفت: «مادر من چیزی ندارم.» آخر رفته بود از مآموریت در آن محل استعفا داده بود و گفته بود من را در کوچه این مادر شهید نفرستید، من طاقت ندارم. این مادر شهید میآید به امید خبری جلوی موتور من از حال میرود و من هم حالم بد میشود.
بدرخانی ادامه میدهد: به خاطر مادرم زنگ در خانه را باز کردیم. چون وضعیتی پیش آمده بود که اگر کسی دو بار زنگ میزد مادرم با نگرانی میگفت: «رضا آمد.» آنقدر شبها مادرم گریه میکرد که قابل توصیف نیست. الان که بعد از گذشت 28 سال پیکرش پیدا شده هم خوشحالیم و هم ناراحت. پیکرش را دیدیم، شناختم که برادرم است. برادرم من قدش کوتاه بود. همانن همین استخوانهایی که از او بازگشته.