#گزارش_تصویری
🔺مراسم تشییع شهید مدافع امنیت حسین معینی
پنجشنبه ٢۶ تیرماه ١۴٠۴ _محل تشییع خیابان تختی
#شهدای_شهرک_ولیعصر
شهید داود شاهقلی از زبان خواهر و برادر زن: قبل از آمدن به تهران در شهرستان سلطانیه زنجان زندگی می کردیم. منزلمان چسبیده به گنبد سلطانیه بود. سال 59 بود که هنوز جنگ شروع نشده بود. داوود هم 17 سال بیشتر نداشت و درس می خواند. همین که عراق به شهرهای مرزی ایران حمله کرد، داود هم درس و مدرسه را رها کرد و به جبهه رفت. داود پسر عاقلی بود. برای همین می دانست که چگونه پدر و مادر و برادرهایش را راضی کند و به جبهه برود. یادم می آید نخستین بار که می خواست به جبهه برود همراه عده دیگری از نوجوانان شهرک ولیعصر(عج) برای آموزش به پادگان امام حسین(ع) رفت و از آنجا اعزام شد. زمانی که داود جبهه بود مادر تصادف کرد و پایش را گچ گرفتند. اتفاقاً روزی که قرار بود گچ پای مادر را باز کنند داود از جبهه برگشت و با ما به بیمارستان آمد. زمانی که از بیمارستان برمی گشتیم رادیوی تاکسی، مصاحبه با رزمندگان را پخش می کرد. گویا چند روز قبل مصاحبه ای با داود شده بود که همان زمان پخش شد. او در مصاحبه، بعد از معرفی خودش گفت که از شهرک ولیعصر(عج) تهران اعزام شده و تا آخرین قطره خونش در راه اسلام و کشورش می جنگد. باورمان نمی شد. حال مادر در لحظه ای که صدای داود پخش می شد دیدنی بود. در حالی که گریه می کرد، داود را در آغوش گرفت و می گفت: به پسرم افتخار می کنم. مادر شهید نیز با بیان خاطره ای میگوید: بمیرم برای بچه ام. هروقت برای مرخصی می آمد، پاهایش از سرمای کردستان ترک خورده بود. شاید درد هم داشت اما هیچوقت حرفی نمی زد. یک سال قبل از اینکه شهید شود، پاهایش دچار سرمازدگی شدیدی شده بود. شنیده بودم اگر روی پوست یخ زده دنبه گذاشته شود زودتر خوب می شود. کنارش می نشستم و او دنبه گوشت را روی چراغ علاءالدین گرم می کرد و روی ترکهای پایش می گذاشت.