🌸🍃🌸🍃
#پندانه
🚨عمری را که همچون دقایق میگذرد غنیمت شمار
✍پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت :
🔹پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچجای این دنیا مباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن،
چرا که همه رهگذرند.
🔸پسرم! زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی است که بتواند بهراحتی سری سخت را بشکند.
پس مراقب حرفهایت باش.
🔹فرزندم! به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بیاعتنا باش؛ آنها جایشان همانجاست، دقیقا پشت سرت، و هرگز نمیتوانند از تو جلوتر بیفتند.
پس نسبت به آنان گذشت داشته باش.
🔸پسرم! سن من 80 سال است ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان میرسد؛ پس در این دقیقههای کوتاه زندگی،
هرگز کسی را از خودت ناراحت نکن و مرنجان!
🔹پسر عزیزم! قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشتههایت را پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و
از داشتههایت شاکر باش!
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』
🌸🍃🌸🍃
#پندانه
✍پدر ابوسعید ابوالخیر عطار ثروتمندی بود. خانهای داشت که در تمام دیوارهای آن، اسم سلطان محمود را نوشته بود.
سلطان محمود به خانه او رفت و آمد داشت.
ابوسعید در نوجوانی به پدر گفت:
برای من اتاقی درست کن میخواهم در آن زندگی کنم. پدرش ساخت.
ابوسعید در تمام دیوارهای آن کلمه الله را نوشت.
🔸پدرش گفت :
پسرم چرا الله نوشتی اگر سلطان محمود خانه من بیاید ترسم بر من خشم گیرد.
ابوسعید گفت :
پدر هر کس اسم سلطان خویش بنویسد من هم اسم سلطان خویش نوشتم.
اگر سلطان من (الله) مرا دوست داشته باشد، سلطان تو را توان خشم گرفتن بر من نیست و اگر سلطان من تو را دوست نداشته باشد سلطان تو را قدرت نگه داشتن از خشم سلطان من نیست.
🔹پدر را این حرف فرزند شگفت آمد و راه خود عوض کرد و شاگرد پسر در راه معرفت شد.
♡ʝσiŋ🌱↷
『 @javad_gholiyan 』