eitaa logo
جواد قلی یان امیری
327 دنبال‌کننده
251 عکس
240 ویدیو
1 فایل
﷽ «‏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج» تنها کانال رسمی بنده . سخنران و مدرس حوزه علمیه و دانشگاه. مبلغ امور دینی.♥️🍃 هماهنگی جلسات 👇🏻 09394338906 @haj_adil
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 الهی.... چون در تو نگرم، از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم... خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد... الهی... در سر خُمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو... الهی... اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم، اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم... الهی... ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده، و دیده ای پر آب، گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق... ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 هر کسی که قدم به زندگی شما می گذارد، یک معلم است. حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهای شما را نشان تان داده است. پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد. هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحله زندگی بگذرد، همه‌چیز درست می‌شود... از همه‌ چالش‌ها لذت ببرید؛ هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است... خوشبختی در مسیر است، نه درمقصد! ‎ ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست! !! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 در تذکره الاولیا آمده است، زرگری نزد ابوالعباس نهاوندی (قرن چهارم) آمد و گفت: می‌خواهم زکات مال خود را بپردازم به چه‌کسی بدهم؟ شیخ گفت: برو اولین نیازمندی که در شهر دیدی به او بده. زرگر آمد و پیر نابینایی در کنار خرابات دید که در زمین نشسته بود. کیسه‌ای زر زکات مال به او داد و نابینا خوشحال شد. روز بعد رفت و دید نابینای دیگری کنار اوست. نابینای زکات‌گیر به او می‌گوید: خدا خیر بدهد دیروز زرگری آمد و کیسه‌ای زر به من داد و من در عشرتکده شهر رفتم و تا صبح مستی و با کنیزکان جوان عشق‌بازی کردم. زرگر این سخن شنید برآشفت و پیش شیخ آمد و گفت: من از تو خواستم راهی نشان دهی که بتوانم زکات مالم را بپردازم٬ این چه راهی بود که حرف تو را گوش کردم و مال را یک‌باره به یک عشرت‌گر دادم! شیخ دیناری به او داد و گفت: حال این یک دینار را ببر و به اولین فقیری دیدی ببخش. زرگر در راه مردی دید که چهره‌ای شکسته داشت. دینار در کف دست او نهاد. مرد علوی (سید) بود. شادمان شد و همان‌جا سجده شکری کرد. زرگر به دنبال آن مرد علوی افتاد، دید در خرابه‌ای رفت و از زیر لباس خود کبوتری مرده را به خرابه انداخت. برگشت و زرگر را دید. پرسید: این چه بود؟ مرد گفت: فرزندانم سه روز است گرسنه هستند و تاب گرسنگی نداشتند، این کبوتر مرده را برای آن‌ها می‌بردم تا بخورند. که خدا تو را حواله من کرد و کبوتر را در خرابه انداختم. خدا را هزاران مرتبه شکر. زرگر با چشمانی اشک بار نزد شیخ برگشت و داستان را تعریف کرد. شیخ گفت: دو زکات بود و دو داستان و یک انسان. هرگز در کار خدا تردید نکن. وقتی می‌خواهی بدانی پولت چقدر حلال است کافی است نگاه کنی که دست چه‌کسی می‌رسد و در چه راهی مصرف می‌شود. ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 دو چیز رو در زندگیتون اصل قرار بدین؛ و در هر حال، از اونا محافظت کنید؛ یکی سلامیتون؛ نه فقط اینکه بیمار نشین؛ بلکه سعی کنید تا اونجایی که در توان دارین پیری تونو به عقب بندازین؛ باور کنید که جوانتر از سن تون به نظر اومدن، یکی از فرمول های خوب بودن حال شماست. و دیگر آنکه: مراقب عزت نفس و غرورتان باشید؛ به هیچ کس اجازه ندهید حتی به اون نزدیک بشه، چه برسه به اینکه بخواد خدشه ای به اون وارد سازه و خُردش کنه... ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 دوستي مي گفت : در يكي از روزهاي زمستان از منزل خود به سوي محل كارم كه دور بود خارج شدم. برف بود و وسيله اي نبود تا دستهايم گرم شود،آنها را در جيب گذاشتم،يك دانه تخم آفتابگردان پيدا كردم،آن را بيرون آوردم و با دندان شكستم.ناگهان بذر وسط آن بيرون پريد و بر روي برفها افتاد،ناخواسته خم شدم كه آنرا بردارم،پرنده اي بلافاصله آمد آنرا به منقار گرفت و پريد. او گفت به نظر تو چه درسي در آن است؟ من گفتم رزق ما آن نيست كه در دست ماست بلكه آنست كه در دست خداست. اين حكايت زندگي و دنياي ماست كه به آنچه در جيب ،در دست و جلوي چشم ماست دلخوشيم و خيال ميكنيم همه اش رزق و روزي ماست و همينكه ميخواهيم آنرا در دهانمان بگذاريم ولذتش را ببريم از ما ميگيرند و به ديگري ميدهند. ‎ ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 بی ارزشترین نوعِ افتخار افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد: مثلِ : « چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و........» لطفا از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید... مثل: انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت ، و... ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 عجیب ترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیب تر... امتحاناتی که هر هفته می گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می کرد...آن هم نه در کلاس، درخانه...دور از چشم همه اولین باری که برگه ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم... نمی دانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم... فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه ها برگه هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده اند به جز من...به جز من که از خودم غلط گرفته بودم... من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...بعد از هر امتحان آنقدر تمرین می کردم تا در امتحان بعدی نمره ی بهتری بگیرم... مدت ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگه ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت... چهره ی هم کلاسی هایم دیدنی بود... آن ها فکر می کردند این امتحان را هم مثل همه ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می کنند... اما این بار فرق داشت...این بار قرار بود حقیقت مشخص شود... فردای آن روز وقتی معلم نمره ها را خواند فقط من بیست شدم... چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می گرفتم؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمی کردم و خودم را فریب نمی دادم... زندگی پر از امتحان است... خیلی از ما انسان ها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده می گیریم تا خودمان را فریب بدهیم ... تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم... اما یک روز برگه ی امتحانمان دست معلم می افتد... آن روز چهره مان دیدنی ست... آن روز حقیقت مشخص می شود و نمره واقعی را می گیریم... ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 هرگز صدايتان را روی فرزند و همسر خود بلند نكنيد... فریاد زدن، بیانگر ناتوانی در مدیریت ارتباط است مراقب باشید کنترل خود را از دست ندهید، چون زمانی که از کوره در می روید به فرزندتان نشان می دهید که قادر به کنترل احساسات و هیجانات خود نیستید و فرزند شما عیناً از شما الگوبرداری میکند! والدین ناتوان، اقتدار کافی نخواهند داشت اگرچه ممکنست ترسناک باشند! ‎♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 خدا را فراموش نکنیم در آغاز هر روز و هنگام شروع به كار و تصميم‌گيرى.... و در پايان هر روز و هنگام جمع‌بندى و نتيجه‌گيرى.... باید پیوسته به یاد خدا باشیم این سفارش خودِ خدا به ماست؛ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ و پروردگارت را از روى خوف وتضرّع، آهسته و آرام در دل خود و در هر صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش. سوره اعراف، آیه ۲۰۵ ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 🚨عمری را که همچون دقایق می‌گذرد غنیمت شمار ✍پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت : 🔹پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچ‌جای این دنیا مباش و اشک‌هایت را با دستان خود پاک کن، چرا که همه رهگذرند. 🔸پسرم! زبان استخوانی ندارد ولی این‌قدر قوی است که بتواند به‌راحتی سری سخت را بشکند. پس مراقب حرف‌هایت باش. 🔹فرزندم! به کسانی‌ که پشت‌ سرت حرف می‌زنند بی‌اعتنا باش؛ آن‌ها جایشان همانجاست، دقیقا پشت‌ سرت، و هرگز نمی‌توانند از تو جلوتر بیفتند. پس نسبت به آنان گذشت داشته باش. 🔸پسرم! سن من 80 سال است ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان می‌رسد؛ پس در این دقیقه‌های کوتاه زندگی، هرگز کسی را از خودت ناراحت نکن و مرنجان! 🔹پسر عزیزم! قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته‌هایت را پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و از داشته‌هایت شاکر باش! ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan
🌸🍃🌸🍃 در هر تپش قلبم حضور معبودیست که بی منت برایم خدایی می کند…. بی منت می بخشد… و بی منت عطا می کند… ای همه هستی… ای همه شکوه… ای همه آرامش…. امواج متلاطم درونم را ساحلی نیست جز یادت…. و غوغای روح بی پناهم را پناهی نیست جز حضورت… وجودم را با ذکر نامت آذین می بندم و جانم را با یادت متبرک می کنم و عاشقانه تمنایت می کنم…. الهی به امید تو ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @javad_gholiyan