🍃 برگی از #خاطرات_شهید 🍃
🔸وقتی من مجروح شدم و بچه ها رسیدند به ما، ما را گذاشتند توی آمبولانس .
هنوز به هوش بودم تازه فهمیدم چه بلایی سرم آمده،
پای راستم از بالای ران تا شده بود و تابیده بود سمت چپ .
#جواد هم نشسته بود صندلی جلو
یک سید بزرگوار هم راننده آمبولانس بود جواد میگفت ذکر بگو ؛
ذکر #اغیثینی_یا_زهرا ✨
راننده گفت نه داداش این ذکرها چیه؟! یکی این بگو ، یکی آن بگو ...
سر ذکر گفتن من دعوایشان شد ؛داد و بیداد .سرم درد گرفت
گفتم شما را به خدا چیزی نگویید سرم درد میکند.
🔸 توی اورژانس عقبه ، دکتر آمد.
پای من را گرفتند کشیدند و سریع آتل کردند . تابیده بود به هم و ورم کرده بود.
جواد هم مراقب بود ببیند من زندهام یا نه.
توی اورژانس با دکتر دعوایش شد دکتر پایش را بخیه کرد وخواست برگرداندنش ایران.
قبول نکرد گفت من باید برگردم خط، نمیتوانم رفقایم را اینجا ول کنم و برگردم.
بلند شد راه افتاد سر راهش دسته یک تی کفشور را شکست از چوبش بهجای عصا استفاده کرد.
یک افغانستانی با موتور آمده بود دم اورژانس ،پیک بود ، جواد موتورش را برداشته بود و رفته بود.
توی مقر برای بچه ها شام گرفته بود وبا همان پای زخمی رفته بود حمرین.
🌸راوی : طاها مهدوی همرزم شهید
⇓ join⇓
•♡ @javad_mohammady ♡•