شهید مدافع حرم جواد محمدی
🔴 خجالت نمی ڪشی برای خودت ڪاخ سبز معاویہ درست ڪردی ؟!!! ادامہ در مطلب پایین ...👇 http://eitaa.com
📖 #خاطرات_شهدا
🔰 ڪاخ سبز معاویه
جایگزین یڪی از فرمانده واحدها شده بودم .
نیروها بےنظمی مےڪردند ؛
خواستم قاطعیتم را به آنها نشان دهم .
دستور دادم در نقطہ بادگیری برایم چادر بزنند با امڪانات ڪامل .
داشتم حڪومت مےڪردم ،
ڪه یڪ روز احمد سلیمانی
جانشین ستاد لشڪر وارد چادر من شد .
گفت : « آقا بد ڪه نمےگذره ...! »
گفتم : « ای برادر ... مسئولیت سنگینہ ...! »
با ناراحتی گفت : « خجالت نمےڪشی برای خودت ڪاخ سبز معاویه درست ڪردی ؟!
تا عصر ڪه بر مےگردم خبری از این اوضاع نباشہ ! »
🌹 #سردار_شهید_حاج_احمد_سلیمانی
جانشین ستاد و معاون اطلاعات و عملیات لشڪر ۴۱ ثاراللہ (ع) از ذخائر واقعی نظام
✍ : نشر بمناسبت آغاز حسابرسی از اموال مسئولین !
🌷 ڪانال شهید جواد محمدی 🌷👇
http://eitaa.com/joinchat/3910598656Cef7c9991c3
شهید مدافع حرم جواد محمدی
وقت ظهر هر ڪجا ڪه هستید اذان بگویید 🌷ڪانال شهید جواد محمدی🌷 http://eitaa.com/joinchat/3910598656
📖 #خاطرات_شهدا
🗣 #هر_ڪجا_هستید_اذان_بگویید
می گفت : «بچہ مسلمان باید محڪم باشد .»
ایشان دستور داده بودند ڪه وقت ظهر هر ڪجا بودند باید اذان بگویند .
یڪ روز رو بہ من ڪرد و گفت : «شما اذان مےگویید؟»
گفتم : «نہ آقا، خجالت می ڪشم .»
ایشان گفت : «یڪ سوال از تو دارم ؛ شما چہ می فروشید ؟» گفتم : «خیار ، بادمجان ، ڪدو و...»
آقا پرسید : «آیا داد هم می زنی؟» گفتم : «بلہ آقا»
گفت : «می شود یڪی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟»
گفتم : «نہ آقا ، خجالت می ڪشم ؛ آخر آقا من ڪه جنس ندارم .» حالا اگر سر ڪار بودم و مثلا خیار داشتم می گفتم خیار یہ قرون ؛ اما اینجا ڪه چیزی ندارم .
👈گفت : «آهان بگو من دین ندارم ! یڪ جوان با این هیبت و توانایی و قدرت ، خجالت می ڪشد فریاد بزند الله اڪبر ، اشهد ان لا اله الا الله ، من شهادت می دهم ڪه خدا از همه بالاتر است ! خجالت می ڪشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی ڪشی با این همہ عظمت ، داد بزنی : خیار یہ قرون؟!»
🕊 #شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
🍃 #یادشهدا_با_ذڪرصلوات
🌷ڪانال شهید جواد محمدی 🌷👇
http://eitaa.com/joinchat/3910598656Cef7c9991c3
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌹شهیدی ڪه دلتنگ امام رضا (ع) بود ... http://eitaa.com/joinchat/3910598656Cef7c9991c3
📖 #خاطرات_شهدا
💐شهیدی ڪه دلتنگ امام رضا (ع) بود
سال 64 بود ڪه محمد حسن از جبهہ مرخصی اومد قم . بهم گفت : بابا ! خیلی وقتہ حرم امام رضا (ع) نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده . گفتم : حالا ڪه اومدی مرخصی برو ، گفت : نہ ، حضرت امام ڪه نایب امام زمان (عج) است گفتہ جوان ها جبهہ ها را پر ڪنند . زیارت امام رضا (ع) برام مستحبہ ، اما اطاعت امر نایب امام زمان (عج) لازم و واجبہ .
من باید برگردم جبهہ ؛ نمی توانم ؛ ولو یڪ نفر ، ولو یڪ روز و دو روز ! امر امام زمین می مونه . گفتم : خوب برو جبهہ ؛ و او رفت . عملیات والفجر هشت با رمز یا فاطمة الزهرا (س) شروع شد و محمد حسن توی عملیات بہ شهادت رسید .
بہ ما خبر دادند ڪه پیڪر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست . خودتون بیایید و شناسایی ڪنید .
رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیڪر پیدا نشد . نشستم و شروع بہ گریہ ڪردن ڪردم ڪه یڪی زد روی شونہ ام و گفت : حاج آقای ترابیان عذرخواهی می ڪنم ، ببخشید ؛
پیڪر محمد حسن اشتباهی رفتہ مشهد امام رضا(ع) دور ضریح آقا طواف ڪرده و داره بر می گرده . گفتم : اشتباهی نرفتہ او عاشق امام رضا (ع) بود .
#شهید_محمد_حسن_ترابیان_قمی 🕊
#یادشهداباذڪرصلوات
✍ منبع : خاطرات شهدا ابر و باد
🌷ڪانال شهید جواد محمدی🌷
http://eitaa.com/joinchat/3910598656Cef7c9991c3
شهید مدافع حرم جواد محمدی
سردار ڪاظمی گفت : تو بچهی سالهای حماسه و خون بودی ، حیفم اومد گرفتار مادیات شی ... ادامه این خاطره
🌹 #خاطرات_شهدا 🌹
گفت : چون تو از هر لحاظ مورد اطمینان من هستی , میخوام از این به بعد برای ساخت و سازهای لشگر مسئول خرید باشی .
از همون روز مشغول شدم . ڪم ڪم چم وخم ڪار تو بازار دستم میآمد . گاهی با چشم خودم میدیدم ڪه بعضیها با چند تا زد وبند , به چه راحتی پولدار میشند .
یڪ روز بعد از این ڪه گزارش ڪارم رو به حاج احمد دادم , گفتم : " سردار ما الان چند تا حواله ی اهن داریم ڪه داره باطل میشه , اگه اجازه بدین , آهنش رو بگیریم و چون خودمون لازم نداریم , توی بازار آزاد بفروشیم , اون وقت پولش رو برای ڪارای دیگهی لشگر مصرف ڪنیم ."
سردار دقیق شد توی صورتم و گفت : آفرین , بازم از این نظرا داری ؟
به قول معروف سر ذوق اومدم . دو سه تا پیشنهاد دیگر هم دادم …
همان روز سردار حڪم انتقال مرا به ڪردستان نوشت .
از سال ۷۲ تا سال ۷۵ تو ڪردستان خدمت ڪردم .
تحصیلات دانشگاهیم هم ناتمام ماند , وڪلی مشڪل دیگر برایم درست شد .
یڪ بار ڪه سردار اومده بود ڪردستان , بهم گفت : پورشعبان , تو بچهی سالهای حماسه و خون بودی , حیفم اومد گرفتار مادیات شی , برای همین فرستادمت ڪردستان ...
🌷 #سردارعشق و #شهیدعرفه حاج احمد کاظمی
✍ نشر به مناسبت سالروز شهادت شهید کاظمی و شهدای عرفه
🌷ڪانال شهید جواد محمدی🌷
http://eitaa.com/joinchat/3910598656Cef7c9991c3
#خاطرات_شهدا 💔
فرمان ده دست تكان داد. حاجي از راننده خواست بايستد.
از پنجره ي ماشين كه نيمه باز بود، سلام و احوال پرسي كردند. فرمان ده به حاجي گفت:
«...اين بسيجي رو هم برسونين پايگاهش.»
.....
ـ حالا براي چي اومده بودي اين جا؟
بسيجي به كفش هاش اشاره كرد و گفت:
«...اينا ديگه داغون شده. اومده بودم اگه بشه يه جفت كفش بگيرم، ولي انگار قسمت نبود.»
حاجي دولا شد. در داشبورد ماشين را باز كرد و يك جفت كفش در آورد.
ـ بپوش! ببين اندازه است؟
كفش هاش را كند و سريع كفش هايي را كه حاجي داده بود پوشيد.
ـ به! اندازه است.👌
خودم اين كفش ها را براي حاجي خريده بودم؛ از انديمشك. كفش هايي را كه به بسيجي ها مي دادند نمي پوشيد.
همين امروز پنجاه جفت كفش از انبار گرفته بود ولي راضي نشد يك جفت براي خودش بردارد.
حاجي لب خندي زد و گفت «...خب پات باشه.»
بسيجي همين طور كه توي جيب هاش دنبال چيزي مي گشت، گفت «...حالا پولش چه قدر مي شه؟»
و حاجي خيلي آرام، انگار به چيزي فكر مي كرد گفت «...دعا كن به جون صاحبش.»
📚يادگاران، جلد۲
#شھيدمحمدابراهيم_همت
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
♥️ @javad_mohammady ♥️
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
#اخلاق_شهدایی ❤️ تقریبا همیشه حسین یا در حال ڪار بود و یا در حالت ڪار . اصلا خستگی برایش معنا و مف
📖 #خاطرات_شهدا
🌹 #رفتم_ڪه_مچشو_بگیرم
از صبـح میرفت تو انبار تا بعد از ظهر ؛ با خودم گفتم شاید حسین میره اونجا میخوابه . خواستم برم مچشو بگیرم . رفتم داخل انبار ، انتظار داشتم ڪولر گازی داشته باشه .
وارد ڪه شدم خفه شدم ، گرما و شرجی بودن هوا یه حالت ڪوره پز خانه درست ڪرده بود . یه لحظه هم تحملش سخت بود . (توی گرمای 60-70 درجهای اهواز)
باورش برام سخت بود ڪه حسین هر روز میاد اینجا و تو این شرایط ڪار میڪنه . سر تا پا خیس عرق بود ؛ داشت مداحی میخوند و مشغول مرتب ڪردن انبار بود .
با عصبانیت بهش گفتم بیا بریم ، آخه اخلاص هم حدی داره ، الانه ڪه فشارت بیفتهها . گفت : داداش این وسایل مال بیتالماله و من طبق وظیفهای ڪه دارم مسئولم اینجا رو مرتب ڪنم .
رفتم خونه ساعت 2 عصر شده بود ، خوابیدم و تا ساعت 6 خواب بودم . وقتی بیدار شدم اولین ڪارم این بود ڪه به حسین زنگ بزنم و حالش رو بپرسم . گوشی رو برداشت و سریع گفت : من الان سرم شلوغه بعدا زنگ میزنم . گفتم : ڪجایی مگه ؟ گفت ڪار انبار هنوز تموم نشده .
گفتم : به خدا اگه همین الان نری آسایشگاه ، زنگ میزنم به فرمانده و میگم ڪه این پسر دیوونه شده . راستش نقطه ضعفش همین بود نمیخواست ڪسی از ڪارایی ڪه میڪنه مطلع بشه ، تا اینو شنید سریع گفت باشه .
✍ راوی : همڪار شهید مدافع وطن
#شهید_حسین_ولایتی_فر
(سالروز شهادت شهدای حادثه تروریستی اهواز را گرامی میداریم .)
🌷ڪانال شهید جواد محمدی🌷
http://eitaa.com/joinchat/3910598656Cef7c9991c3
#خاطرات_شهدا ❤️
نخل ها ایستاده می میرند🌹
شرح عکس؛👇
طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد,
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است.
خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
#پدری_سرپسررابه_دامن_گرفته_است.🌷
#شهیدسیدابراهیم_اسماعیل_زاده
پدر
#شهیدسیدحسین_اسماعیل_زاده
پسر
💠اهل روستای باقر تنگه بابلسر
🏴 @javad_mohammady 🏴
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
#خاطرات_شهدا ❤️
✨ #شهیدقاسمداخلزاده وفرش زیرپا
یک روزوقتی به منزل رسیدم،
دیدم که قاسم فرش زیرپایمان راجمع کرده،پرسیدم چه کارمی کنی پسرم؟
قالی راکجامی بری؟
اوپاسخ داد پدرجان اگراین فرش رابه همسایه مان ندهیم نمازوروزهی ما اشکال دارد
چون اوهیچ فرشی برای زیرپای خودندارد.
اوبلافاصله قالی رابه دوش خودگرفت ورفت وآن رابه همسایه داد
و شاد و خوشحال برگشت
من خیلی خرسند شدم وبه آن فرزند
پاک ودلسوزافتخارکردم.
#شهادتاتفاقینیست...
🏴 @javad_mohammady 🏴
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
#خاطرات_شهدا ❤️
🌺 زمانی که محمد هادی در تهران بود
و در بازار آهن فعالیت می کرد،
همیشه دست به خیر داشت.
خصوصاً برای هیئت ها بسیار خرج
می کرد.
✿ هادی میگفت باید مجلس "امام حسین" (علیه السلام) پر رونق باشد. باید این بچه ها که هیئت می آیند خاطره خوشی داشته باشند.
✿ هربار که برای هیئت و یا کارهای فرهنگی مسجد احتیاج به کمک مالی داشتیم اولین کسی که جلو می آمد هادی بود.
همیشه آماده بود برای هزینه کردن.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹
#شهادتاتفاقینیست...
🏴 @javad_mohammady 🏴
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
📖 #خاطرات_شهدا
#مامانما_گم_ڪردم
امروز سالروز شهادت شهید بهنام محمدی دانش آموز خرمشهری است .
نوجوان ۱۳ سالهای ڪه به منظور مقابله با دشمن و ضربه زدن به آنها ، به شناسایی مواضع عراقی ها میرفت و غنائم و اطلاعات مهمی را با خود میاورد .
بهنام میرفت شناسایی چند بار گفته بود :
« دنبال مامانم میگردم ، گمش ڪردم .»
« عراقیها هم فڪر نمیڪردند " بچه ۱۳ ساله " بره شناسایی ، رهاش میڪردند .
یهبار رفته بود شناسایی ، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی بهش زدند .
جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مونده بود ؛ وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود ؛
هیچ چیز نمیگفت ؛ فقط به بچهها اشاره میڪرد ڪه عراقیها ڪجا هستند و بچهها راه میافتادند .
« یڪ بار یڪ اسلحه به غنیمت گرفته بود و با همان یڪ اسلحه ، هفت عراقی را اسیر ڪرده بود .»
#شهید_نوجوان
#شهید_بهنام_محمدی
#سالروز_شهادتشان
🏴 @javad_mohammady 🏴
🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
#خاطرات_شهدا 📖
#ڪــوخ_نــشـیـنـهـا 🔻
زمستان بود و دم غروب ڪنار جاده
یڪ زن و یڪ مرد با یڪ بچہ
مونده بودن وسط راه ،
من و علی هم از منطقہ بر میگشتیم .
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون .
پرسید : ” ڪجا میرین ؟ “
مرد گفت : ڪرمانشاه .
علی گفت : رانندگی بلدی ؟
گفت بلہ بلدم .
علی رو ڪرد بہ من گفت :
سعید بریم عقب .
مرد با زن و بچہاش رفتن جلو و
ما هم عقب تویوتا .
عقب خیلی سرد بود .
گفتم : آخہ این آدم رو میشناسی
ڪہ این جوری بهش اعتماد ڪردی ؟
اون هم مثل من میلرزید ، لبخندی زد و ...
👈 گفت : آره ،
اینا همون ڪوخ نشینایی هستن
ڪہ امام فرمود بہ تمام ڪاخ نشینها
شرف دارن .
تمام سختیهای ما توی جبهہ
بہ خاطر ایناس .
#سردار_شهید_علی_چیت_سازیان
#ڪجایند_مردان_بیادعا
#سالروز_شهادتشان
🌷ڪانال شهید جواد محمدی🌷
http://eitaa.com/joinchat/3910598656Cef7c9991c3
شهید مدافع حرم جواد محمدی
#شهیدعطشان 💔 به فدای لب عطشان #حسین بـی همگان به سرشود بـی توبه سرنمی شود داغ تو دارد این دلـღـم
#خاطرات_شهدا 📖
حاج مهدی فرمانده قرارگاه حما اومد
دو روز بود تو عملیات بودیم. از دفتر اقا گفته بودند ڪه رزمنده های مدافع تو عملیات روزه نگیرن.
عملیات تموم شده بود. شاهد ۹ ده تا تپه بود ڪه تنها شاهراه دمشق وحلب بود ڪه این تپه ها تامین جاده بودن ڪه تا تپه ۸ دست ما بود ولی دوتای دیگری دست داعشی ها شاهد ۹ خیلی حیاتی بود ،رو گرفته بودیم
حاج مهدی اومد شیخ هلال ...جواد چه خبر اوضاع چطور؟ ( بچه ها پای قبضه سلاح خوابیده بودن)
جواد با اون لحن شیرین اصفهانیش گفت : حاج مهدی میگم چی میشد اقا این ماه رمضونو واسه رزمندگان مدافع حرم ازاد میڪرد ؟حاج مهدی گفتن:خب جواد جان اگه سختتونه روزه نگیرن، تو این گرما اتیش خمپاره و گلوله حرجی نیس.
💢جواد : حاج مهدی من با این روزه سر خدا منتی میزارم ڪه اون سرش ناپیدا...و ساعتی بعد
( جواد با لبی عطشان به دیدار ارباب خود حضرت سیدالشهدا پر ڪشید ...)
شهید جواد محمدی , شهادت : ۱۱ماه مبارڪ رمضان ،۱۶خردادسال ۱۳۹۶
ــــــــــــــ❀❀❀ــــــــــــــ
@javad_mohammady ــــــــــــــ❀❀❀ــــــــــــــ