#برگی_از_خاطرات_شهید 🥀🍂
.
خیلی ولایت پذیر بود که تکیه کلامش این بود امام سید علی خامنه ای و لا غیر خانمش می گفت وقتی سخنرانی آقا از تلویزیون پخش میشد گریه میکرد و به سخنرانی گوش میداد وقتی هم که فهمید آقا برای دفاع دستور داده اند سر از پا نمی شناخت که خودش را برساند سوریه.
راوی:دایی همسر
.
#خاطره (2)
غیر از حاج آقا مجتبی ارادتش به رهبر انقلاب هم مثال زدنی بود سخنرانی هایشان را با دقت گوش میکرد اما دوتا از سخنرانی های سالانه آقا خیلی برایش مهم بود.
یکی سخنرانی نوروزشان بود و دیگری سخنرانی ۱۴ خرداد حرم امام.
ایام نوروز معمولاً اردوی راهیان نور بود از همان جا توی اخبار و رسانه ها، سخنرانی آقا را پیگیری و تحلیل می کرد. اما برای ۱۴ خرداد معمولاً می رفت حرم امام.
میگفت آقا توی سخنرانی نوروز برنامه و تحلیل شان را برای سال ارائه می کنند و توی سخنرانی ۱۴ خرداد آن برنامه یا تحلیل را کاملاً باز میکنند.
____________
#شهید_جواد_محمدی
#به_وقت_دلتنگی ♥️
🍀| @javad_mohammady
شهید مدافع حرم جواد محمدی
امروز ١۴ آذر زادروز عباس بابایی است؛ کسی که بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز و ۶۰ عملیات جنگی موفق داشت و
#خاطره 🌸
#برای_ساخت_حمام_روستاییها_گل_لگد_میکرد !
🔸شهید بابایی زمانی که با هواپیما پرواز می کرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده را در میان شیارها و دره ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می کرد.
آن گاه پس از اتمام ماموریت، وقتی که در پایگاه استقرار می یافت، به ماشین قدیمی که داشت سوار می شدیم و مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستایی ها بر می داشتیم و از میان کوه ها و دره ها با چه مشکلاتی رد می شدیم تا برسیم به روستایی که از روی هوا شناسایی کرده بود.
می رفتیم آنجا و مردم روستاها من را با لباس روحانی و شهید را با لباس خلبانی می دیدند.
این در صورتی بود که شاید آنها سال به سال با هیچ فرد روحانی و غریبه ای برخورد نمی کردند. خیلی برای روستایی ها جالب بود و شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی ها می داد،
از آنها می پرسید که چه امکاناتی کم دارند.
مثلا روستایی ها می گفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع می کرد برای آن ها حمام می ساخت و من به چشم خودم می دیدم که بابایی برای ساختن حمام با پای خودش گل لگدمال می کرد،
حمام را می ساخت و برای برق آن، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خود موتور برق سیار می خرید و روشنایی آنها را تامین می کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می کشید.
راوی:
•حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی•
ʝoin⇒⇓
♡• @javad_mohammady•♡
#خاطره🍃
اینطور هم نبود که امر به معروفش برای کوچه و خیابان باشد و بیخیال خانواده خودمان شود.
بیشتر از بیرون حواسش به داخل خانواده بود مثلا میشد که به دخترها درباره حجابشان تذکر بدهد یا حتی درباره دوستایی که انتخاب میکنند و با آنها رفت و آمد میکنند نه اینکه با بد اخلاقی بگوید یا طوری که به شخصیت شان بر بخورد. حالتش دلسوزانه بود مثل یک برادر صحبت می کرد.
از همه جوانب کاری که میکردند برایشان میگفت تا حرفش اثر کند.
روی جوان ها بیشتر حساس بود اگر میدید جوانی توی محل راه را کج می رود میرفت سراغ پدر و مادرش اما تو چُغولی نمی کرد.
میگفت بیشتر هوای دخترت را داشته باش یا مراقب پسرت باش گاهی به خود من میگفت که به پدرشان بگویم. میگفت تو با آنها آشناتری...
راوی:دایی شهید
🕊 @javad_mohammady
خانه که رفتیم فاطمه را بغل کرد. خدا را شکر کرد.
همان جا توی گوشش اذان و اقامه گفت. دهه دوم #فاطمیه بود شب ها میرفت هیئت.
سفارش می کرد شام نخورم تا برایم از هیئت شام بیاورد.
میگفت #نذر حضرت زهراست با بقیه غذا ها فرق دارد شب آخرهم قبل از مداحی آمد خانه.
گفت پاشو برویم هیئت.
دلم نمیآید #هیئت تمام بشود و شما و فاطمه نرفته باشید هیئت.
سفارش کرد توی #هیئت هم بچه را بیدار نگه دارم تا روضه #حضرتزهرا را بشنود.
راوی :#همسرشهید
برشی از کتاب #دخترهاباباییاند
#خاطره
#شهیدجوادمحمدی
#فاطمیه 🏴
┅═ 🖤🥀🖤 ═┅
| @javad_mohammady
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷
#خاطره
همرزم شهید جواد محمدی با نام جهادی #مُحرم
قرار بود یه جلسه با روس ها داشته باشیم... اولین بار بود که آقا جواد رو میدیدم...
و البته نه به این اسم...
اسمش اونجا #مُحرم بود...
همین سال ۹۶... ماه مبارک رمضان...
تازه یک روز بود از مرخصی برگشته بود سوریه ..
اومد مقر ما و با هم رفتیم سلمیه تا یک جلسه با افسرای روس و سوری و حزب الله برای عملیات داشته باشیم...
عملیات بازپس گیری نقطه های مرتفع شاهد ۹ و شاهد ۱۰ ...
.
تو برگشت به حِما من و جواد تنها شدیم...
از حال و احوالم پرسید و منم متقابل ...
فهمیدم جزو نیروی قدس نیست و سابقا تو عملیات دستگیری اطلاعات سپاه مشغول بوده و با زجر و زاجراتی خودشو رسونده به سوریه و موندگار شده اینجا...
وقتی فهمید #مُجردم با همون لهجه قشنگش
گفت: بیا #دُرچه هم زَن بگیر هم ساکن شو...
بعد؛ از اینکه براش سخت نیست اومدن و رفتنش پرسیدم...
🔹جواد گفت : اون ساک پشت ماشین رو میبینی؟
من به خانمم گفتم هر جای دنیا #جهاد باشه من کُل زندگیم میشه اون ساک و میرم... 🔹
رفیق تو هم اینجور باش...
و در آخر در نقطه های مرتفع شاهد ۱۰ به آرزویش
🌷شهادت🌷 رسید و پر کشید ...
┅═ 🖤🥀🖤 ═┅
| @javad_mohammady
#خاطره 🍃
گفت:
من اگر با کسی توی #رفاقت دست بدهم، برای خودم چارچوب دارم.
من داشتم بال بال میزدم. گفتم چارچوبت چیست آقاجواد؟
گفت:
اولین شرط رفاقت من این است که
قید تمام #رفیق هایت را بزنی..
گفتم جواد، تمامشان را؟
گفت تمام...!
📚کتاب بی برادر ص۱۶
ʝoin⇒⇓
♡• @javad_mohammady•♡
•••
جواد روی مسائل انقلاب خیلی حساس بود با کسی هم شوخی نداشت.
اول دبیرستان که بود توی کلاس سر یکی از مسائل انقلاب با معلمش درگیر شد و بعد هم از مدرسه فرار کرد.
از همانجا یک راست رفته بود گزینش سپاه آن موقع سپاه با مدرک سیکل برای درجه داری نیرو می گرفت.
آمد به من گفت دیگه مدرسه نمی رود گفتم به خانواده گفته ای؟ گفت نه.
اگر آنها بفهمند بیچاره می شوم چند روز صبر می کنم بعد بهشان میگویم که استخدام سپاه شده ام.
خانواده اش خیلی اصرار کردند که درسش را ادامه بدهد و بعد برود سپاه، ولی گوش نمیکرد چند سال بعدش رفت و دیپلم کارودانش گرفت. مدرسه نرفتن جواد برای من خوب شده بود شده بودیم پای گشت ها و کارهای عملیاتی.
#راوی : دوستشهیدابراهیمامانالهی
#خاطره 💔
#شهیدجوادمحمدی 🌸
❥| @javad_mohammady
22.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماه رمضان که می آمد سفره افطار آقا جواد پذیرای فامیل و دوستان بود، کلا در کارهای خیر پیش قدم می شد و
می خواست همیشه اول باشد.
(والسابقون السابقون) جواد می دانست دهه دوم ماه رمضان مهمان حضرت زینب(سلام الله علیها) است ؛ هفته ی اول ماه رمضان درتدارک رفتن به سوریه بود و به این خاطر قبل از ماه رمضان فامیل و دوستان را مهمان کرد، زیرا خوب می دانست که خودش بر سر سفره اهل بیت(علیهم السلام) مهمان می شود؛
حرمت مهمان را نگه می داشت . آمدن مهمان به خانه اش راخیلی دوست داشت و به هر بهانه ای، مهمانی می داد ولی
این بار که به اولئک المقربون پیوست، سفره افطاری اش از شب دوازدهم ماه رمضان تا آخر ماه پهن بود تا دل و روح رفقای جامانده اش را آسمانی کند.
#خاطره
#افطار_ماه_رمضان
#به_وقت_دلتنگی ♥️
ʝoin⇒⇓
@javad_mohammady
شهید مدافع حرم جواد محمدی
عن الامام الهادی *علیهالسلام * مَن زارَ عَبدالعَظیمِ الحَسَنی علیه السلام بِرِی کَمَن زارَ الحُسَی
🔹شاه عبدالعظیم حسنی(ع) سفر آخرم با جواد بود🍃
برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت می آمد حتی الامکان ما را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد. مرتبه سومی که به سوریه رفته بود اسمش در قرعه کشی برای رفتن به کربلا انتخاب شده بود ولی گفته بود باید کربلا را با خانواده بروم و نرفته بود. زمانی که از سوریه آمد به من گفت بدون شما کربلا هرگز نمی رفتم.
قبل از اعزام اخرش به سوریه، گفت: این مرتبه اگر اسمم برای کربلا انتخاب شد، حتما می روم، یادم هست به جواد گفتم شما که بدون خانواده کربلا نمی رفتی؛ ولی گفت که این بار دست خودم نیست، من را کربلا خواهند برد...😔
قبل از اعزام آخرش به سوریه به تهران رفتیم و آن زمان بود که ما را به زیارت شاه عبدالعظیم برد و گفت: ثواب حضرت عبدالعظیم(ع) برابر با زیارت امام حسین(ع) است و شاید دیگر نتوانم شما را به کربلا ببرم.
راوی:همسر معزز شهید
#خاطره
♥️| @javad_mohammady
شهید مدافع حرم جواد محمدی
به نیابت از رفیق شهیدم #جواد_محمدی به صلابت ایرانم 🇮🇷 رای می دهم...✌️ 🆔| @javad_mohammady
📔 #خاطره
اصلاً خیلی جاها که از چیزی عصبانی یا دلخور بودم جواد بدادم می رسید. بار آخری که میخواست برود سوریه انتخابات ریاست جمهوری بود.
من بالای سر صندوق بودم و همان نیمه شب می شد نتایج انتخابات را حدس بزنی. من خیلی بهم ریختم. اعصابم خرد شده بود.
فردا زنگ زدم جواد. گفتم از شدت ناراحتی می خواهم سرم را بزنم توی دیوار. جواد آن طرف مثل بچه ها بلند بلند می خندید گفت همان ۱۲ شب می آمدی خانه ما.
گفتند چطور؟گفت یکی از بچه محل هایمان کاندید شده بود برای شورای شهر، دیدیم رای نمی آورد تا صبح داشتیم سر به سرش میگذاشتیم.
گفتم جواد!
این حرفها را دور بینداز این بنده خدا هیچ کاری نمیتواند بکند تومیروی سوریه، ما اینجا می مانیم با گرانی هایی که چند برابر می شود، با اوضاع فرهنگی و اخلاقی که بدتر می شود؛ما هر روز باید این جا دعوا کنیم. گفت بلند شو بیا ببینم چته. رفتم بهش سر زدم من را نشاند و شروع کرد به گفتن از اهلبیت علیه السلام .
گفت اهل بیت سرآمد همه چیز بودند؛ دنیا و آخرت برای اینها خلق شده. مالک زمین و زمان بودند؛ اما وقتی حکومت دست امیرالمومنین بود با یک سری منافق و با یک سری آدم بی عرضه کارکرد.
بالاخره دنیا همین است همه چیز مطابق میل آدم نیست. اصلا اگر همه چیز خوب و خوش بود که دیگر کارکردن هنری نبود. ما هم قرار نیست ناامید بشویم، باید وظیفه ما را انجام بدهیم. آقا هم محکم بالای سر مملکت نشسته انشاالله اتفاق بدی نمیافتد.
اصلا حرفهایش خیلی آرامم کرد. بعد هم به حاج آقامجتبی گفته بود چنین قضیهای است و مهدی آشفته است. من را برداشت برد پیش حاج آقا و کمی هم آنجا حرف زدند و من دیگر کاملاً آرام شدم.
راوی:مهدی امان الهی
🆔| @javad_mohammady
.
یکی از پسرهای محله که با آقا جواد دوست بود گرفتار چشم چرانی شده بود و هرازگاهی دنبال رفتارهای غیر اخلاقي بود.
یه روز آقا جواد برای....
#تصویر_باز_شود
#خاطره
🌷 | @javad_mohammady