حرف یه دختر چادری که ده هزار لایک تو بیتاک داشته بخون...
شما خانوم خوشتیپی که تو خیابون منو چپ چپ نگاه میکنی...
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
بگذاردشمنخودرابفࢪيبدوازپيوندتاريخۍماباعاشوراغافلبمانداگرامامتنہانمانداسلامهم پيࢪوزخواهدشدومااهلكوفہنيستيمكہامامراتنہابگذاريم...
_سیدمرتضےآوینۍ🌿♥️✨
#فاطمیه
@javan_farda
-
ا—————————ا
زندگۍخیلۍقشنگترمیـشہاگهوقتۍڪہ
عصبیشدیـمیـهنفسعمیـقبکشیمبگیم:
بیخیالچیزۍبگمامـامزمانناراحتمیشه꧇)🌿'
#محراب
@javan_farda
{•جوانفردا•}
♡...
.
ا———————
بایدبہاینباوربرسیم
ڪہبسیجےبودنفقطتوݪباسچریڪے
خلاصھنشده..؛
اصݪاینہڪہنفسُوباطنمونرو
یہپابسیجےمخلصتربیتڪنیم🌱
———————ا
#محراب
#فاطمیه
@javan_farda
حضرت حق فرمود: هر که سه بار بیمار شود و از بیماریاش برای عیادت کنندگان شکایت نکند، من گوشتهای بدن او را به گوشتهای خوب و خون بدنش را به خون بهتر تبدیل میکنم. اگر او را شفا دادم پس گناهی در نزد من ندارد و اگر او را قبض روح کردم، داخل رحمت خود میکنم
رسول الله (صلّیاللهعلیهوآله)
#حدیث الکافی، ج ۳، ص۱۱۵
@javan_farda
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_سیزدهم
اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من😳؟ … من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی 8 سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود … تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه🧐 باشه؟ … .
برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی🚪 های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … .
همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت 😊بهش سلام کرد … حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: پس شما استنلی هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید …
اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: 25 سالمه … از حالت من خنده اش😁 گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من … .
واقعا معذرت می خوام😔 … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن … خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که حنیف اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه 👕… .
اون پشت سر هم و با وجد خاصی 😍صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم😐 … .
توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه💎 می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد❣ … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … .
مثل فنر➿ از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد اونها مسلمانن … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … .
بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم👀 …
#فاطمیه
@javan_farda
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_چهاردهم
سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم👕 … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه …🌱
از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم 😃و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … 😏و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال … .😁🤩
در حالی که اشک توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم …😅 اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود …🙃
تمام شب به اون تی شرت نگاه می کردم … برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود … .💰
یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت … روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حنیف حبس ابد بودم و اونجا می موندم … 😞😢
بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم … بیرون همون جهنم همیشگی بود 🔥… اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم … 🤝
پام رو از در گذاشتم بیرون … ویل، برادر جاستین دم در ایستاده بود … تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم...😒
بعد از 9 سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم … اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی … تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش …👊🏻
ادامه دارد...
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
➖گفت: من از نماز خواندن لذت نمیبرم آیا ذکری هست که...
➕آیت الله شاهآبادی بلافاصله گفت:
شما موسیقی حرام گوش می کنی⁉️
طرف یکباره جا خوردم و حرف ایشان را تایید کرد...😟
آیت الله شاهآبادی بلافاصله می گوید:
ذکر لازم نیست...
موسیقی حرام را ترک کنید 🎵🎶⛔️
صدای حرام انسان را به گناهان علاقهمند و در نتیجه از نماز دور و بی علاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم میکند...
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
{•جوانفردا•}
{•°•°•} #فاطمیه #پیشنهاد_دانلود🌱👌🏻 @javan_farda
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام😨
بی نهایت خسته و افسرده ام😰
تا میان گور رفتم دل گرفت😓
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت⚰
بالش زیر سرم از سنگ بود☄
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود🌑
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت🐾
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت🥀
خسته بودم هیچ کس یارم نشد💔
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب🚰
آمدند از راه نزدم دو ملک🙌🏻
تیره شد در پیش چشمانم فلک🖤
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست❓
دیگری فریاد زد: رب تو کیست❓
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود👑
لرزه بر اندام من افتاده بود!⭕️
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد😢
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:😨
در میان عمر خود کن جستجو🔦
کارهای نیک و زشتت را بگو❌✅
هر چه می کردم به اعمالم نگاه👀
بر زبان آوردنش دشوار بود😫
چاره ای جز لب فرو بستن نبود😶
گرز آتش بر سرم آمد فرود🔥☄
چون ملائک نا امید از من شدند😞
حرف آخر را چنین با من زدند:🗣
عمر خود را ای جوان کردی تباه🖤
نامه اعمال تو باشد سیاه🖤
ما که مأموران حق داوریم✋🏻
پس تو را سوی جهنّم می بریم🔥
نا امید از هرکجا و دل فکار🥀🍂
می کشیدندم به خِفّت سوی نار☄
ناگهان الطاف حق آغاز شد❄️
از جنان درهای رحمت باز شد🌸
مردی آمد از تبار آسمان🍃
دیگران چون نجم و او چون کهکشان✨💫
صورتش خورشید بود و غرق نور🌕
جام چشمانش پر از خمر طهور☘
لب که نه، سرچشمه ی آب حیات🍎
بین دستش کائنات و ممکنات✋🏻
چشمهایش زندگانی می سرود👁
درد را از قلب انسان می زدود💖
بر سر خود شال سبزی بسته بود🌱
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود🌼
کِی به زیبائی او گل می رسید🌹
پیش او یوسف خجالت می کشید😇
#فاطمیه
@javan_farda
{•جوانفردا•}
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام😨 بی نهایت خسته و افسرده ام😰 تا میان گور رفتم دل گرفت😓 قبر کن سنگ لحد ر
دو ملک سر را به زیر انداختند💚
بال خود را فرش راهش ساختند👑
غرق حیرت داشتند این زمزمه💠
آمده اینجا حسین فاطمه؟!😍😓
صاحب روز قیامت آمده📿
گوئیا بهر شفاعت آمده🧡
سوی من آمد مرا شرمنده کرد😔
مهربانانه به رویم خنده کرد🙂
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)✨
من کجا و دیدن روی حسین (ع)🌈
گفت: آزادش کنید این بنده را⛓
خانه آبادش کنید این بنده را🖇
اینکه این جا این چنین تنها شده👤
کام او با تربت من وا شده🎍
مادرش او را به عشقم زاده است🤰🏻
گریه کرده بعد شیرش داده است🤱🏻
خویش را در سوز عشقم آب کرد💧
عکس من را بر دل خود قاب کرد🌙
بارها بر من محبت کرده است🌸
سینه اش را وقف هیئت کرده است🤲🏻
سینه چاک آل زهرا بوده است💔
چای ریز مجلس ما بوده است☕️
اسم من راز و نیازش بوده است🙌🏻
تربتم مهر نمازش بوده است🌾
پرچم من را به دوشش می کشید🏴
پا برهنه در عزایم می دوید👣
بهر عباسم به تن کرده کفن⚰
روز تاسوعا شده سقای من🚰
اقتدا بر خواهرم زینب نمود❇️
گاه میشد صورتش بهرم کبود🔅
تا به دنیا بود از من دم زده🗣
او غذای روضه ام را هم زده🙃
قلب او از حب ما لبریز بود💚
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود💙
با ادب در مجلس ما می نشست🧕🏻🧔🏻
قلب او با روضه ی من می شکست💔
حرمت ما را به دنیا پاس داشت✋🏻
ارتباطی تنگ با عباس داشت🤞🏻
اشک او با نام من می شد روان💧
گریه در روضه نمی دادش امان😥😭
بارها لعن امیه کرده است❌
خویش را نذر رقیه کرده است〰
گریه کرده چون برای اکبرم😭
با خود او را نزد زهرا (س) می برم🙂
هرچه باشد او برایم بنده است☺️
او بسوزد، صاحبش شرمنده است🔴
در مرامم نیست او تنها شود👤
باعث خوشحالی اعدا شود🖐🏻
#فاطمیه
@javan_farda
{•جوانفردا•}
دو ملک سر را به زیر انداختند💚 بال خود را فرش راهش ساختند👑 غرق حیرت داشتند این زمزمه💠 آمده اینجا حسی
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد🍂
قلب او بوی محبت میدهد❤️
سختی جان کندن و هول جواب🔇
بس بود بهرش به عنوان عقاب
در قیامت عطر و بویش می دهم🦋
پیش مردم آبرویش می دهم😊
آری آری، هرکه پا بست من است🔗
نامه ی اعمال او دست من است📝
ناگهان بیدار گردیدم زخواب💤
از خجالت گشته بودم خیس آب😥
دارم اربابی به این خوبی ولی😌
می کنم در طاعت او تنبلی؟!😖
من که قلبم جایگاه عشق اوست💜
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟🖤
من که گِریَم بهر او شام و پگاه🌗
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟🚷
من که گوشم روضه ی او را شنید👂
پس چرا شد طالب ساز پلید؟🌩
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل👤
جملگی از روی مولایم خجل😷
شیعه بودن کی شود با ادعا؟🚫
ادعا بس کن اگر مردی بیا⚠️
پا بنه در وادی عشق و جنون💞
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون💔
حبّ دنیا معصیت افزون کند🖤
معصیت قلب ولیّ را خون کند💘
باش در شادی و غم عبد خدا🤲🏻
کن حسابت را ز بی دینان جدا🖖🏻
قلب مولا را مرنجان ای جوان🙂
تا شوی محبوب رب مهربان🙃
#فاطمیه
@javan_farda
🌱🍃
خدا بخواهد خوب در آغوشت بگیرد،
خوب دلت را می شکند
که از همه جا کنده
از همه کس بریده
تنها برای خودش باشی ...
{ الهي هب لي کمال الانقطاع الیک }
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_پانزدهم
با مشت زدم توی صورتش …👊🏻
آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم …🚶🏻♂ هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم … توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ … 🤬
خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم … از پشت سر صدام زد … تو کجا رو داری که بری؟ … هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون …😏 بین ما همیشه واسه تو جا هست … اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت …
رفتم متل … دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول 💸 با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه … این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ….🚭
گریه ام گرفت 😢… دستخط حنیف بود … به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … 😭 فردا زدم بیرون دنبال کار … هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده … بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم …👨🏻🍳 رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود …
یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای 35 دلار …
به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد …😤
صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم … با ترس عجیبی بهم زل زده بود … یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم … .
جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت … بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل …☠
پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت … مرد، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات...
ادامه دارد...
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
{•جوانفردا•}
https://EitaaBot.ir/counter/dgah رو این لینک بزنید☝️🏻 و تعداد صلواتتون رو برای حضرت زهرا ثبت کنید ب
دوستان هنوز ختم نشد🌷
به نظرم اگه یکی از اعضای خانوادتون رو هم اضافه کنید برای ختم صلوات
ختم میشه انشالله😍
خوبه تا وقت هست ثواب جمع کنیما💪🏼
#امر_به_معروف کن تا خودت هم #اهل انجام همان معروف شوی:)
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
#آیهگرافی 🍃
░ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا ░
#خدا به #دشمنان شما آگاهتر است؛ (ولی آنها #زیانی به شما نمیرسانند.) و کافی است که خدا #ولیِّ شما باشد؛ و کافی است که خدا #یاور شما باشد.
#سورهنساء۴۵
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_شانزدهم
یه مهمونی کوچیک ترتیب داد …🥂
بساط مواد و شراب و …🍻
گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی … حال کن، امشب شب توئه … 😏.
حس می کردم دارم خیانت می کنم … به کی؟ نمی دونستم … مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی … دیگه آدم اون فضاها نبودم …
یکی از اون دخترها دنبالم اومد … یه مرد جوون، این موقع شب، تنها … اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم … خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم …
دوباره اومد سمتم … برای چند لحظه بدجور دلم لرزید … هلش دادم عقب و از مهمونی زدم بیرون … .
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم …🚶🏻♂ هنوز با خودم کنار نیومده بودم …💆🏻♂ وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت … تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی … ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و …😁.
حوصله اش رو نداشتم … 😒عشق و حال، مال خودت … من واسه کار اینجام … پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم … 💸💰
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام … و دوباره کار من اونجا شروع شد...🚬
با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت …😓 زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم …🤬 شراب و سیگار …🍷 کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد … حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود … هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد … ترس، وحشت، اضطراب … زیاد با بقیه قاطی نمی شدم … توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم … کل 365 روز یک سال … سال نحس …❗️
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
میان کلام یک نکته بگم☝️🏻
در بیشتر مواقع وقتی فردی دچار انجام گناهی میشه حتی اگر تصمیم به ترک گناه داشته باشه وقتی شیرینی و لذت گناه را چشیده باشه ترک آن برایش سخت خواهد شد👊🏻❌
و اگر نفس خودراقوی نکرده باشد دوباره به آن گناه باز می گردد...🔄
پس چقدر خوب میشود ، برای اولین بار گناه را انجام ندهیم تا برای عذاب وجدان آن و ترک آن سختی نکشیم...🙂
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_هفدهم
داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد …😁😏 هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره …🤑
یه خانم؟ کی هست؟ …
هیچی مرد … و با خنده های خاصی ادامه داد … نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه … . 😁
پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در … چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد …😦 زن حنیف بود … یه گوشه ایستاده بود … اولش باور نمی کردم … .
یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود … کم کم حواس ها داشت جمع می شد … با عجله رفتم سمتش … هنوز توی شوک بودم …
شما اینجا چه کار می کنید؟ …
چشم هاش قرمز بود …😓 دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم … بغض سنگینی توی گلوش بود … آخرین خواسته حنیفه … خواسته بود اینها رو برسونم به شما … خیلی گشتم تا پیداتون کردم …😔
نفسم به شماره افتاد … زبونم بند اومده بود … آخرین … خواسته … ؟ دو هفته قبل از اینکه … .
بغضش ترکید … میگن رگش رو زده و خودکشی کرده … حنیف، چنین آدمی نبود … گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده …😭😞
مغزم داشت می سوخت … همه صورتم گر گرفته بود … 😰چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن … تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم …🤬
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
〖 🌿'! 〗
.
•
|لَبخـــندِحـٰاجقـٰاسِـــم . . .
|دیـــگَرشُعبـہاینَـدارد . . .💔'!
|یہجُرعہلبخندروزےتون⇧(:🌱'
.
#حاج_قاسم #سردار_دلها
سردارِدلھایبےقرارشھـٰآدٺ . .
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
#بهشت_یا_جهنم
#قسمت_هجدهم
اسلحه به دست رفتم سمت شون …
داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید ؟ …
و اسلحه رو آوردم بالا …
نمی فهمیدن چطور فرار می کنن … .
سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم …🤬 سوار شو … شوکه شده بود … با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین … در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو …
مغزم کار نمی کرد … 🧠با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم … آخرین درخواست حنیف … آخرین درخواست حنیف؟ … چند بار اینو زیر لب تکرار کردم … تمام بدنم می لرزید … 😓
با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم … تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ … اصلا می فهمی کجا اومدی؟ … فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ … . 😡
پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد …😢 دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم … فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت … کشیدم کنار و زدم روی ترمز …
چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت … من نمی دونستم اونجا کجاست … اما شما واقعا دوست حنیفی؟ … شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ …
گریه ام گرفته بود …💧💔 نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم … استارت زدم و راه افتادم … توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم … .
رسوندمش در خونه … وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم … 🤲🏻
دعا؟ … اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود …😏☠ اینو تو دلم گفتم و راه افتادم …
#فاطمیه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
#تَـلَنْـگُࢪانھ🔥⛔️
گاهی میرے یه جا مهمونی؛ دیدے غذا کم میاد⁉️
صاحب خونه بین اون همه جمعیت؛
میاد بهت میگه:اگه میشه تو غذا کم تر بخور،بذار به دیگران برسه❗️
آخه تو واسه مایی
ولے اونا غریبه ان
وقتے واسه #امـــامزمـــان باشی❗️
آقامیگه میشه کمتر بخوری❓
میشه بیشتر سختے بکشی❓
بذاردیگران استفاده کنن...
آخه تو واسه مایی...❗️❕❗️
بچه ها کارے کنید؛ امام زمان برنامه هاشو روے ما پیاده کنه...❗️🙃
#حاجحسیݩیڪتآ🎙✨
#چهار_شنبه_های_امام_رضایی
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda