eitaa logo
•|🍃جوانان مهدوی🍃|•
317 دنبال‌کننده
خادم کانال: @karbalaymanAli # کپیِ مطالب آزاد .. به شرطِ صلوات 🍃✨
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خداوندی که در همین نزدیکیست.❤️ قلبم بیوقفه میتپید. باز دلم برای دیدنش در لباس مشکی محرمیش ضعف میرفت، با اینکه محرم امسال با همهی سالها فرق داشت و میتونستم دزدکی دیدش نزنم، کاری که سالها بود انجام میدادم. درست از اون شبی که توی همین اتاق صداش رو شنیدم و نفهمیدم چرا قلبم به تپش افتاد و درونم آتیش به پا شد که با یک مشت و دو مشت آب خنک هم حالم جا نیومد، تازه با سالم کردن و دیدنش فقط کم مونده بود پس بیفتم و خودم اصال نفهمیدم چرا این احساسهای تازه در من جون گرفته. آره دقیقا از همون شب لعنتی شروع شد این دزدکی دید زدنهایی که برای یه دختر سنگین و متین زشت بود و بیحیایی؛ ولی امان از قلب سرکشم که نمیگذاشت اینکار رو تکرار و تکرار نکنم. با دو انگشتم کمی دوالیهی فلزی پرده کرکرهایِ قهوهای رنگ و رو رفته رو باز میکنم، در حد کم که فقط من ببینم بدون جلب توجه. نگاهم روش ثابت موند و وای به قلب بیقرار و عاشقم. دست برنمیداشت از این کوبش و خودم نمیفهمیدم حالا چرا؟ حالا که محرمش شده بودم، چرا؟! نه هنوز هم نه، هنوز جرأت نمیکردم برم نزدیک، با اینکه دیگه عادی بود این نزدیک شدن. نه هنوز نمیتونستم برم بتکونم خاک روی لباس مشکیش رو که حاصل جابهجایی دیگها از زیر زمین به حیاط بود و من هر سال چه قدر دلم میخواست این کار رو بکنم و یه خسته نباشید چاشنی کارم؛ ولی نه نمیشد؛ نمیشد. هنوز هم عشق من تنها سهم خودم بود و میدونستم اگر برای همه طبیعی باشه رفتارهای عاشقانه و از ته قلبم؛ ولی چین میفته بین پیشونیش و چشم غرههاش من رو نشونه میره اگه وسط نامحرمهای حیاط پیدام بشه. حیاط پر از هیاهو بود، پر از صدای صلوات و پر از دودی که از کندههای تازه آتیش گرفته بلند شده بود و عطر اسپند میداد و من چه قدر دوست داشتم این بو رو که پر از دود بود و پرآرامش. با خم شدنش نگاه گرفتم از این همه هیاهو؛ چون اصل نگاهم فقط مال اون بود، کسی که نه تنها از نگاهم، بلکه از خودم هم فراری بود و من نمیفهمیدم چرا؟! بعد از سه هفته عقد کردن و محرم بودن! خاک شلوارش رو تکوند. اواخر پاییز بودیم ولی هوا عطر و سرمای زمستونی داشت؛ اما امیرعلی فقط همون یه پیراهن مشکی تنش بود نه کت و نه بافت. از عطیه شنیده بودم که امیرعلی گفته لباس زیادی توی عزاداریها دست و پاگیرش میشه و من فقط از عطیه شنیده بودم، خواهر کوچیک امیرعلی؛ دوست و دختر عمهی من و من هر سال چه قدر نگران بودم که نکنه سرما بخوره. ادامه دارد...☺️ کپی با ذکر سه صلوات @raieheh