eitaa logo
•|🍃جوانان مهدوی🍃|•
317 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
521 ویدیو
18 فایل
خادم کانال: @karbalaymanAli # کپیِ مطالب آزاد .. به شرطِ صلوات 🍃✨
مشاهده در ایتا
دانلود
به زور دهن باز کردم. -بفرمایین امیر علی نفسش رو فوت کرد و من با خودم فکر کردم با تمام استرسی که موقع اومدنش تو چشمهاش دیده بودم، چه خوب که آرومه. -میتونم راحت حرف بزنم؟ فقط سر تکون دادم و سعی کردم نگاهش نکنم، نمیخواستم نگاهم حکم بی حیایی بگیره. خیلی بیمقدمه گفت: -میشه جواب منفی بدی؟ برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم ایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیرعلی که فکر میکردم شوخی میکنه، ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: -متوجه منظورتون نمیشم؟! کلافگی از چشمهاش میبارید. -ببین محیا... مکث کرد و این بار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت. -وقتی میگم محیا، بی پسوند، ناراحت که نمیشی؟ به نشونه‌ی منفی سر تکون دادم، چه حرفی؟! از خدام بود و اگر امیرعلی میدونست با این محیا گفتنش بدون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه، چه آشوبی توی قلبم به پا کرده، دیگه نمیپرسید ناراحت میشم یا نه. آروم گفت: خوبه. باز هم با کلافگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزد و نه واکس مو، ساده بود و ساده و من چه دلم رفته بود برای این سادگی که این روزها دیگه خریدار نداشت. -ببین محیا، راستش من فکر می کردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن؛ ولی متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم. می دونی من اصلا قصد ازدواج ندارم. امیدوارم فکر اشتباه نکنی، نه فقط تو بلکه هیچ‌وقت و هیچ‌کس دیگه رو نمی خوام شریک زندگیم بکنم و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن. دیگه حالا قلبم تند نمیزد و انگار داشت از کار می‌ایستاد. پریدم وسط حرفش. -الان من باید چیکار کنم؟ من هیچی از حرفهاتون نمیفهمم. ادامه دارد...☺️ کپی با ذکر سه صلوات @raieheh