🍃با اجازه مادر سادات رخت عزای پسرش را
نه از جان بلکه از تن در میآوریم و میگوییم
ای حسین داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند...
🔹حلولِ ماهِ ربیع الاول ماهِ شادی و شادمانیِ اهل بيت(ع) را تبریک عرض مینماییم🌸🌸
#ربیع_الاول
🔰به جمع ✨جوانهنوریها✨ بپیوندید:
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
@javaneh_noor
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠یکبار از هادی پرسیدم چرا اینقدر گرفتهای؟
گفت: ...👆👆
#شهید_هادی_ذولفقاری
#رفقای_حاج_قاسم
🔰به جمع ✨جوانهنوریها✨ بپیوندید:
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
@javaneh_noor
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
3⃣2⃣ نویدها(۱)
🦋 کسی که ایمان می آورد و بر اثر آن ایمان متعهد می شود،
متقابلا دوست دارد بداند خدا چه مژده ای، چه نویدی به او می دهد🤔
این مسئله از نظر مومن جالب و شیرین و خواستنی و امید بخش است.🍃
🔹طی سلسله مطالب بعدی این نویدها و مژده ها رو بیان می کنیم ☺️
🌐برگرفته از کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی
#منظومه_فکری_انقلاب
#جلسه۶
#نویدها
🔰به جمع ✨جوانهنوریها✨ بپیوندید:
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
@javaneh_noor
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍩 آموزش تارت حلوا
🍱 مواد لازم :
آرد ۱۲۰گرم
کره ۷۵گرم
تخم مرغ ۱عدد
پودر قند ۸۰گرم
وانیل ۱/۴ق چ
پ.ن ۱:حلوا قبلا آموزش داده شده 😋
پ.ن.۲:اگر خمیر تارت شل بود میتونید در حد یک قاشق🥄 تا دو🥄🥄قاشق سر خالی آرد اضافه کنید.
اگه سوالی داشتید میتونید بپرسید
@noo_ra
#خلاق_باش
#حلوا
#تارت
🔰به جمع ✨جوانهنوریها✨ بپیوندید:
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
@javaneh_noor
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
🎊تنها رقابتی که برای من وجود داره
رقابت با خودمه💪.
🎊 هر روز در تلاشم تا خودمو شکست🤼♂️ بدم
و رشد کنم.😊
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻:
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️آمریکا بداند
اسرائیل بداند
همه براندازان بدانند
⚠️تک تک اغتشاشگران بدانند
پای این انقلاب❗️
حمایت از رهبر عزیزمان ❗️
تا آخرین قطره خونمان ایستادهایم💪
میدونم که میدونید!
فقط جهت یادآوری گفتم😉
#تاج_بندگی
🔰به جمع ✨جوانهنوریها✨ بپیوندید:
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
@javaneh_noor
•✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_111 از قیافهش مشخصه که حسابی تو ذوقش خورده. رو برمیگردونه
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈•
#رمان_ریحانه
#قسمت_112
+یعنی میخوای کارت رو همینطور ادامه بدی؟
-آره، گفتم که! دیگه هم تو کار من دخالت نکن.
+پشیمون میشی!
-تو نگران من نباش!
از این تغییر ۱۸۰ درجهایش خشکم زده. ناراحتم و دوست ندارم بیشتر از این تو خونه عمو اینا و نزدیک ترانه باشم.
به اتاق میرم و خُرده وسایلی که همراه خودم آورده بودم رو جمع و جور میکنم.
میخوام تا اومدن مامان اینا، خونه خاله بمونم.
نمیدونم ترانه تو اون اتاق چیکار میکنه! برام هم مهم نیست! «خلایق هر چه لایق!»، اصلا «صلاح مملکت خویش خسروان دانند!»، به قول معروف «واسه کسی بمیر که برات تب کنه!»
همزمان که انواع و اقسام ضربالمثلهای بی ربط و باربط تو ذهنم ردیف میشن، لباسهام رو عوض میکنم.
ساک کوچیکم رو برمیدارم و از اتاق خارج میشم. در خونه رو باز میکنم.
بالاخره صدای ترانه درمیاد و انگار نه انگار که هیچ بحثی بینمون شده باشه، سرخوش میگه: بسلامتی کجا شال و کلاه کردی؟
این چه بیخیالی مسخره و حرص دربیاری هست که داره! جوابش رو نمیدم و مشغول پوشیدن کفشهام میشم.
میاد پشت سرم میایسته و میگه: با توام! کجا داری میری؟
سرسنگین جواب میدم: خونه خالم!
-خب وسایلت رو کجا میبری؟
+اونجا میمونم تا مامانم اینا بیان.
-یعنی چی؟ مسخره بازی درنیار! الان یعنی قهر کردی؟
باز هم سرسنگین میگم: قهر نکردم، میخوام یه خرده هم خونه خالم اینا باشم.
خداروشکر دیگه چیزی نمیگه و من هم از خدا خواسته خونه عمو رو به سمت خونه خاله ترک میکنم.
...
بعد از جواب پس دادن به خاله که چرا اینقدر دیر اومدم دیدنش، روی ایوون خونه زیراندازی پهن میکنیم و عصرونهای بر بدن میزنیم و تا تاریک شدن هوا، خودمون رو با بازی وسطی و فرغون سواری سرگرم میکنیم.
...
خاله برای شام مرغ و پلو و سیبزمینی پخته؛ دوست دارم انگشتهامم باهاش بخورم بس که لذیذه.
بعد از اینکه حسابی دلی از عزا درمیارم، کنار خاله که مشغول شستن ظرفهای شام هست، میایستم و با حوصله به باقیمونده سوالها و احوالپرسیهای تموم نشدنی خاله جواب میدم.
قراره امشب تو حیاط، زیر چادر برزنتی که هلالاحمر به خاطر زلزله دو-سه ماه پیش به همه اهالی اهدا کرده، بخوابیم.
ترس از ورود جَک و جونوَر و انواع و اقسام حشرات و خزندهها به چادر، لذت خوابیدن تو حیاط رو ازم گرفته.
خاله انگار که متوجه نگرانیم شده باشه، دعایی رو بلند میخونه و رو به من اطمینان میده که از چیزی نترسم و با خیال راحت بخوابم.
سعی میکنم به حرف خاله اعتماد کنم؛ خستگی روحی و جسمی هم به کمکم میاد و بعد از لحظاتی نمیفهمم که چطور خوابم میبره.
#رمان
رمان اختصاصی کانال جوانه نور
✍️به قلم م. بابایی
⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻:
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy