🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂
🍂
✨یک سفره هفتسین کوچک باز کرده روی مزار پسر شهیدش.
خرمای کنجد دار تعارف میکند.
⚡️صدایش از هیجان شروع میکند به لرزیدن:
"خیلی خوشحالم خیلی... میدونی چرا؟
چون هر سالی که میگذره، دارم به دیدن پسرم یه سال نزدیکتر میشم."
🌧🌝چشمان سرخ و خیسش را با گوشهی چادر پاک میکند و توی لنز دوربین لبخند میزند!
#پژوهانفر
#دل_نوشته
#نوجوان
#خط_نور
🔸 به کانال #خط_نور بپیوندید💫:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
"پویش خاطرهنویسی و دلنوشته"
✍🏻 به قلم نویسنده عزیز، خانم مرضیه فضیلت جو از استان خوزستان
▪️ اولین سفرم به عراق بود؛
چند روز مانده به اربعین قبل از طلوع آفتاب به کربلا رسیدیم.
نمازصبح را روی چمن ها کنار یک چادر خواندیم.
مسیر پیاده رو بود و هیچ وسیلهی نقلیهای نبود، باید پیاده میرفتیم.
زمانیکه رسیدیم هنوز خورشید طلوع نکرده بود؛ یه حس خوب، قابل توصیف نیست، یه چیزی که طعمش دل نشین بود.
▪️ خستهام و کولهای که چند روزه با خودم حملش میکنم؛
پاهای من و زنداداش تاول زده
ولی انگار روی ابرها راه می رویم.
▪️ همسفران عزیز و خوبی دارم؛
زهرای عزیز و مجید که بدون همسرانشان آمدهاند، حسابی هوای عمهی کوچکشان را دارند.
▪️ برادرم برگشت؛ به نام صدایم کرد
میخواست بگوید سفر اولی هستی😭😭😭😭
نمی دانم شاید نگفت، برادرم هم حواسش بود، سفر اولی هستم.
▪️ من دلم پیاده روی اربعین میخواهد؛ دل میخواهد پاها تاول بزند، دل میخواهد از گرما عرق سوز شود،
دل میخواهد شانه ها از بار کوله سنگین شود،
این روز ها دل چقدر چیز میخواهد.
"امام حسین ما را نجات بده"
#پویش
#دل_نوشته
#خاطره_نویسی
#محرم
┄━━━•●❥-❀-❥●•━━━┄
⚫️ محفل نوجوانههای حسینی:
✔️ ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ 👇: (گروه 1 و 2 تکمیل)
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
💫به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم💫
✳ موضوع: دلنوشته برای امام حسین علیه السلام و یارانش
✍به قلم نویسنده عزیز فاطمه خلیل پور 16 ساله از استان تهران، شهرستان ورامین
الان که می خواهم برایت روایت کنم ، اسب مجروحی هستم که از سپاه حسین علیه السلام باقی مانده ام🐎... و چیزی تا پایان عمرم نمانده است⌛.
فقط می دانم آنقدر زمان دارم که باری که بر دوشم سنگینی میکند را بر دوش تو پیاده کنم، و تو آن را به دیگران بیاموزی، تا به گوش جهان و جهانیان برسد داستان سوزناک کربلا... 🥀
اصلا زنده ماندم تا از شیر دلان دشت کربلا بگویم.
مثل ارث که از نسلی به نسل دیگر می رسد تو آن را به نسل های بعدی بگو و آن ها به نسل های بعدتر خود...
تا آنجا که دیدگان عالم برای سرورم، مولایم، حسینم جاری شود.😭😭😭
آنقدر که هر دلی بی تاب حسین ع شود و هر عشقی تنها برای حسین ع زبانه بکشد🔥
بگذر برایت از درس هایی روایت کنم که از مکتب کربلا آموختم. 💚
می خواهم برایت از قاسم 13 ساله و رقیه 3 ساله و علی اصغر شش ماهه بگویم .
آنها به من درسی دادند که تا عمر دارم فراموشم نمی شود💫
آنها به من آموختند که یاری امام، سن و سال نمی شناسد.
می توانی 13 ساله باشی و در راه امامت بجنگی ⚔️
یا 3 سال داشته باشی و از دوری وصالت، آشفته شوی و بی قراری کنی در نهایت به او بپیوندی🌺
حتی می توانی با گلوی سفید، یار امامت شوی 😭
بگذار برایت از وفاداری عباس بگویم، بی شک در عمرم همچین
برادری ندیده بودم👌🏻، خواهری هم چون زینب ندیدم ❤️
گفتم زینب❗
عجب بانویی بود این زن، هر وقت می دیدمش احساس پوچی می کردم در برابر صبرش، استقامتش
به راستی چه کسی جز او تاب می آورد این همه داغ و مصیبت را⁉️
بیا کنار من بشین و کمتر بی تابی کن
دگر باب تحمل ندارم، آنقدر در کربلا سختی بود، ناله بود، تشنگی و گریه بود، فراق از دست دادن عزیزان بود. که دگر تحمل بغض دیگران هم برایم سخت است 🥺😫
چه رسد به دُرهای مرواریدی تو !
بیا می خواهم برایت از یاری به نام حر بن یزید ریاحی بگویم
می شناسی اش ؟!
کسی که در تمام تمام راه های زندگیش خطا رفت و در ثانیه 90 یاری حسین را لبیک گفت💚
این گونه نگاه نکن می دانم میخواهی بپرسی کسی که آب را بروی امامش بست چگونه بخشیده شد ⁉️
اما می دانی چیست ؟
امام هست و مهربانی اش ☺️
خدا هست و راه همیشه باز توبه اش 🛣️
و حر بود و حبی که در دلش انداخته شد ☘️💚
سرم را انداخته بودم پایین و دیدگانم همانند رود جاری بود 😭😭😭😭
تا اینکه اسب دیگر ادامه نداد..
سرم را با تعجب بالا کردم و دیدم بی جان افتاده است 😟
کنارش نشستم و صورتش را نوازش کردم و گفتم
ادامه اش چه شد ؟؟؟
با بغض گفت:« ادامه ای ندارد داستان من به سر رسید ! »
با هق هق گفتم یعنی ....
نذاشت ادامه بدم و گفت آخرش سر بریده حسین بالای نیزه رفت 😭😭😭😭😭
اما نه یک چیز مانده است که به تو بگویم
یک چیز خیلی مهم
منتظر بودم تا جواب دهد، بریده بریده گفت :«
امامت را تنها نذار
یک حسین زنده باقی مانده
مهدی فاطمه را می گویم
اگر میخواهی دوباره قصه به سر نرسد، اگر میخواهی کربلایی دیگر، حسینی دیگر اتفاق نیفتد امامت را یاری کن .
و چشمانش برای همیشه فرو بست
و من ماندم و گریه بی امان
😭😭😭😭😭😭😭
زیر لب زمزمه کردم:«حال غریبی است… امشب برای کدامتان گریه کنم؟ برای مظلومیت حسین یا تنهایی تو؟ یا شاید برای خودم که نبودم تا یاریاش کنم یا نیستم که یاریات کنم؟
#پویش
#خاطره_نویسی
#دل_نوشته
#محرم
┄━━━•●❥-❀-❥●•━━━┄
⚫️ محفل نوجوانههای حسینی:
✔️ اینستاگرام:
Instagram.com/javaneh.noor.insta
✔️ ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✔️ گروه سوم واتساپ 👇: (گروه 1 و 2 تکمیل)
https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy