جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_141 ظرف میوه رو برمیدارم و پشت سر مامان وارد پذیرایی میشم.
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈•
#رمان_ریحانه
#قسمت_142
دوزاریم میافته که قضیه چیه. اما ظاهر رو حفظ میکنم و رو به سمانه میگم: خب یعنی چی؟ عمو که از این اخلاقا نداره!
-اول کامل گوش کن بعد...
نیم نگاهی به مامان و عمه میاندازه و بهم اشاره میده که برای ادامه حرفمون بریم تو اتاق.
وارد اتاق که میشیم ادامه میده: وسط سوتی دادنهای فائزه، زندایی گوشی رو ازش گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی گفت الان ترانه میاد...
+خب
-ترانه که اومد، به زور زیر زبونش رو کشیدم! اولش هی طفره میرفت که چیزی نیست، اما بالاخره به حرف اومد که قضیه اون پسره رو به زندایی گفته و زندایی هم درسته گذاشته کف دست دایی و کاوه.
دایی هم یه دونه خوابونده تو گوش ترانه و گفته دیگه حق نداره تلفن رو جواب بده.
از اون طرف کاوه هم رفته حسابی از خجالت اون پسره دراومده!
دوست نداشتم کار به اینجا بکشه، البته فقط برای ترانه! چون اون یارو حقش بود!
سمانه سُقُلمهای میزنه و میگه: چی شد؟ تو فکر رفتی!
+هیچی... برای ترانه ناراحت شدم.
-اتفاقا ترانه گفت «سلام منو به ریحانه برسون و بهش بگو فکر میکردم خیلی سختتر از این باشه!»
تو از قضیه این پسره خبر داشتی؟
+آره تا حدودی...
-پس کارِ خودت بوده که شیرش کنی همه چیز رو به مامانش اینا بگه! وگرنه ترانهای که من دیده بودم، محال بود از این کارا بکنه!
+تقریبا... اون یارو داشت پاش رو از گلیمش درازتر میکرد!
-آفرین بهت! من که همون اوایل هر چی به ترانه گفتم راهی که میری اشتباهه، تو مُخش نرفت که نرفت! اما خداروشکر که بالاخره از خر شیطون پیاده شد!
رمان اختصاصی کانال جوانه نور
✍️به قلم م. بابایی
⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️
📌لینک دسترسی به 🔸قسمت اول🔸
👉https://eitaa.com/javaneh_noor/3592
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac