eitaa logo
کانال امام جوادالائمه( ع)
163.9هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
21 فایل
🔷️🔸️سلام علیکم خدمت شما عزیزان🔸️🔷️ برای ارتباط با ما 👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/2516910423C1121ab7af0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 صفحه۱ های قرانی قصه حضرت یوسف یکی از شیرین ترین و شنیدنی ترین قصه های قرآن است که خداوند این داستان را به عنوان «اَحْسَنُ القصص»معرفی می کند؛ «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیک أَحْسَنَ الْقَصَصِ». «ای پیامبر - ما برای تو بهترین داستانها و سرگذشت ها را بازگو می کنیم». این داستان تنها داستانی است که در قرآن کریم بصورت پیوسته به هم در یک جا یعنی در سوره یوسف نقل شده و تقریبا تمامی این سوره مفصل را به خود اختصاص داده است. داستان یوسفی که مجسمه عفّت و پاکدامنی بود، عفّتی که در برابر بزرگترین انگیزه های شهوانی زمانی خود، سر فرود نیاورد. سرگذشت حضرت یوسف علیه السلام همانگونه که قبلاً گفتیم یوسف دوازدهمین فرزند حضرت یعقوب و از همه فرزندان کوچک تر، زیباتر، شایسته تر، و عزیزتر بوده است و چون بسیار راستگو بود لقب «یوسف صدّیق» گرفته بود. البته یوسف و بنیامین از راحیل و یعقوب بوده اند، راحیل مادر یوسف و بنیامین بود که در آن هنگام از دنیا رفته بود. داستان حضرت یوسف این گونه آغاز می شود که یعقوب و خانواده اش هنگامی که وارد مصر شدند، حدود هفتاد و سه نفر بودند. عادت یعقوب اینگونه بود که هر روز قوچی را قربانی می کرد و آن را صدقه می داد. شبی به هنگام افطار فقیری روزه دار به نام (ذمیال) به در خانه او آمد و از اهل خانه یعقوب درخواست غذا نمود و گفت که گرسنه و فقیر هستم، ولی اهل خانه حرفش را باور نکرده و او را دست خالی از درِ خانه راندند. ذمیال آن شب را با گرسنگی و با حمد خداوند به صبح رساند. در حالی یعقوب و فرزندانش با شکم سیر به خواب رفتند. صبح فردا خداوند به یعقوب وحی فرستاد که ای یعقوب بر بنده مؤمن من رحم نکردی و او را در حالی که گرسنه و روزه دار بود از در خانه ات راندی، اینک تو و فرزندانت باید مجازات شوید و بدان که بلاء من، اولیاء را زودتر از دشمنانم فرا می گیرد و رویای یوسف درست در همان شب اتفاق افتاد. یوسف در آن هنگام نُه سال داشت.صبح شد و یوسف از خواب برخواست و با چهره ای خندان و شاداب به سوی پدر شتافت و گفت؛ «ای پدر، من در خواب یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم، که همه آنها بر من سجده می کردند.» یعقوب گفت؛ ای پسر خوابت را برای برادرانت بازگو نکن که برای تو نیرنگی می اندیشند.این خوابی که دیده ای از رویای صادقه است و برتری تو را که من پیش بینی می کردم تائید می کند. این خواب بشارتی است به آن امتیازات علمی که از طرف خداوند به تو عنایت می شود، نعمتی که خدا همانند پدرانت ابراهیم و اسحاق به تو ارزانی خواهد داشت. ادامه دارد.... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️
🌸🍃🌸🍃 های قرانی ۵ یوسف درون چاه مشغول استغاثه با خدا بود، جبرئیل نزد او آمد و پرسید؛ آیا دوست داری از چاه نجات یابی؟ یوسف گفت؛ آن را بر عهده پدرانم، ابراهیم، اسحاق و یعقوب می گذارم. و جبرئیل نیز دعایی به او آموخت تا بخواند و از چاه رهایی یابد. زمانی گذشت تا اینکه کاروانی از اهالی مصر از نزدیک چاه عبور کردند. رئیس قافله مردی از کاروان را برای تهیه آب به سوی چاه فرستاد و هنگامی که مرد سطل را درون چاه انداخت به جای آب، یوسف را به بالا کشید. مرد با دیدن پسرکی بسیار زیبا متعجب شد و او را نزد رئیس کاروان برد، تا اینکه تصمیم گرفتند او را به مصر برده و به عنوان غلام بفروش برسانند. 💢فروش یوسف علیه السلام یوسف را به بازار مصر برده و به قیمت اندک فروختند. عزیز مصر یوسف را به غلامی خرید و او را به مصر برد و چون فرزندی نداشت رو به همسرش گفت؛ این فرزند را گرامی بدار و از او بخوبی مراقبت کن. «شاید به حال ما سودی داشته باشد.» اینگونه یوسف نجات یافت و با احترام نزد عزیز مصر و همسرش زندگی کرد، و در آنجا به خوبی تربیت شد. یوسف نیز برای آنان با کمال جدیت و امانت به کار پرداخت و آنان را مردمانی شایسته یافت. 💢یوسف و زلیخا زلیخا چو از آن جوانِ رشید چنان حُسن بیرون ز توصیف دید شد او عاشقش با تمام وجود از آن آتش عشق برخاست دود یوسف به سن بلوغ رسید و زیبایی او چشمگیر شد و هر زنی که یکبار او را می دید دلباخته او می شد. هنوز رنج به چاه افتادن از یاد یوسف خارج نشده بود که این بار دست روزگار، مصیبت را از دریچه زیبایی و حُسن جمالش بر او وارد کرد و برای او دردسر بزرگی فراهم کرد که مدتها در دام آن گرفتار بود. یوسف به مرور زمان، بزرگ شد و بتدریج لباس کودکی را افکند و خلعت جوانی پوشید تا جایی که فکر زلیخا هم مشغول و متوجه او شد. و مهر او را در دل گرفت و در همه وقت و همه زمان پیوسته حرکات و سکنات او را زیر نظر داشت. و برای رسیدن به او هر کاری می کرد و آرزوی کام گرفتن از یوسف را در دل می پروراند، همانگونه که هر زن جوان و خوش سیمایی به هنگام تنهایی آرزوهایی در سر می پروراند. و آیا ممکن است که زن عزیز با آن مقام و مرتبه از یوسف کام دل بستاند. زلیخا همواره پی نقشه ای زیرکانه بود، تا اینکه روزی یوسف نزد او بود. «درها را چفت کرد و گفت، بیا که من از آن توأم.» و به طرف یوسف آمد. «یوسف گفت؛ پناه بر خدا او آقای من است.» ادامه دارد.... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️
🌸🍃🌸🍃 های قرانی ۶ یوسف علیه السلام 💢انتقام زلیخا از یوسف چنان عشق یوسف عنانش برید که جز او دگر هیچ کس را ندید طلب کرد آنگه ز یوسف وصال به عشوه به غمزه به ناز و به حال از او خواست او را اجابت کند به امری که خواهد اطاعت کند چون زلیخا دید که نمی تواند یوسف را به سمت خود کشیده و او را به خود نزدیک کند غضبناک شد. زلیخا با آن جلال و عظمت یکی از خادمین خود را به کامیابی می خواند، ولی او امتناع می کند در صورتی که این زن بانوی کاخ است. خانمی که خدمتگذاران با افتخار دستورش را اجرا می کنند. لذا نافرمانی یوسف برای او بسیار گران و ذلّت و خواری آن برای او ناگوار و غیر قابل تحمل است. لذا زلیخا خشمگین شد و شکست و ناکامی وی در میدان عشق او را به انتقام وا داشت و تصمیم گرفت به خاطر عزت بر باد رفته اش از او انتقام بگیرد. یوسف که در تمام آن چند سال در منزل عزیز مصر زندگی می کرد، نگاهش همواره به زمین دوخته شده بود و هرگز بر چهره زلیخا نگاه نکرد. روزی زلیخا به او گفت؛ سرت را بالا بیاور به من نگاه کن. یوسف گفت؛ می ترسم که بینایی ام را از دست بدهم. زلیخا گفت؛ چشمانت بسیار زیبا هستند. یوسف گفت؛ اول چیزی که در قبر بر چهره ام خواهد افتاد چشمانم می باشد، زلیخا گفت؛ رایحه ای بسیار مطبوع داری، یوسف گفت؛ سه روز پس از مرگم این بو از بین خواهد رفت و بوی بدی می گیرم. زلیخا گفت؛ چرا به من نزدیک نمی شوی؟ یوسف گفت؛ به خدا پناه می برم و به او تقّرب می جویم. زلیخا گفت؛ زنی زیبا و بستری از حریر را از دست می دهی. یوسف نگاهش به گوشه ای از اتاق افتاد و یعقوب را دید که خطاب به او می گفت؛ ای یوسف تو در آسمانها و زمین در زمره ی پیامبران الهی هستی، چگونه می خواهی در زمین جزء گنهکاران باشی؟ زلیخا به طرف بتی که در اطاق بود رفت و با پارچه ای روی او را پوشاند. یوسف گفت؛ تو از بتی که نه می بیند و نه می شنود حیاء می کنی، پس چگونه من از خدای یگانه حیاء نکنم؟! زلیخا به طرف یوسف آمد تا از او کام گیرد اما یوسف به طرف درب خروجی دوید، همسر عزیز به دنبال او دوید و پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد، در این هنگام عزیز مصر وارد اتاق شد و با دیدن حالت آنها سخت متعجب و اندوهگین شد و زن با دیدن شوهرش گفت؛ «کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟ جز اینکه زندانی یا دچار عذاب دردناک شود.» «یوسف گفت؛ او از من کام خواست.» ادامه دارد... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️
🌸🍃🌸🍃 های قرانی ۶ یوسف علیه السلام 💢انتقام زلیخا از یوسف چنان عشق یوسف عنانش برید که جز او دگر هیچ کس را ندید طلب کرد آنگه ز یوسف وصال به عشوه به غمزه به ناز و به حال از او خواست او را اجابت کند به امری که خواهد اطاعت کند چون زلیخا دید که نمی تواند یوسف را به سمت خود کشیده و او را به خود نزدیک کند غضبناک شد. زلیخا با آن جلال و عظمت یکی از خادمین خود را به کامیابی می خواند، ولی او امتناع می کند در صورتی که این زن بانوی کاخ است. خانمی که خدمتگذاران با افتخار دستورش را اجرا می کنند. لذا نافرمانی یوسف برای او بسیار گران و ذلّت و خواری آن برای او ناگوار و غیر قابل تحمل است. لذا زلیخا خشمگین شد و شکست و ناکامی وی در میدان عشق او را به انتقام وا داشت و تصمیم گرفت به خاطر عزت بر باد رفته اش از او انتقام بگیرد. یوسف که در تمام آن چند سال در منزل عزیز مصر زندگی می کرد، نگاهش همواره به زمین دوخته شده بود و هرگز بر چهره زلیخا نگاه نکرد. روزی زلیخا به او گفت؛ سرت را بالا بیاور به من نگاه کن. یوسف گفت؛ می ترسم که بینایی ام را از دست بدهم. زلیخا گفت؛ چشمانت بسیار زیبا هستند. یوسف گفت؛ اول چیزی که در قبر بر چهره ام خواهد افتاد چشمانم می باشد، زلیخا گفت؛ رایحه ای بسیار مطبوع داری، یوسف گفت؛ سه روز پس از مرگم این بو از بین خواهد رفت و بوی بدی می گیرم. زلیخا گفت؛ چرا به من نزدیک نمی شوی؟ یوسف گفت؛ به خدا پناه می برم و به او تقّرب می جویم. زلیخا گفت؛ زنی زیبا و بستری از حریر را از دست می دهی. یوسف نگاهش به گوشه ای از اتاق افتاد و یعقوب را دید که خطاب به او می گفت؛ ای یوسف تو در آسمانها و زمین در زمره ی پیامبران الهی هستی، چگونه می خواهی در زمین جزء گنهکاران باشی؟ زلیخا به طرف بتی که در اطاق بود رفت و با پارچه ای روی او را پوشاند. یوسف گفت؛ تو از بتی که نه می بیند و نه می شنود حیاء می کنی، پس چگونه من از خدای یگانه حیاء نکنم؟! زلیخا به طرف یوسف آمد تا از او کام گیرد اما یوسف به طرف درب خروجی دوید، همسر عزیز به دنبال او دوید و پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد، در این هنگام عزیز مصر وارد اتاق شد و با دیدن حالت آنها سخت متعجب و اندوهگین شد و زن با دیدن شوهرش گفت؛ «کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟ جز اینکه زندانی یا دچار عذاب دردناک شود.» «یوسف گفت؛ او از من کام خواست.» ادامه دارد... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️
🌸🍃🌸🍃 های قرانی ۷ یوسف علیه السلام در این میان پسر عموی زلیخا (البته در مورد شاهد ماجرا روایت های مختلفی نقل شده است) که مردی زیرک و باهوش و دانا بود وارد شد و از تبادل کلمات داستان را فهمید و گفت؛ «اگر پیراهن یوسف از جلو چاک خورده بود زن راست می گوید و یوسف از دروغگویان است و اگر پیراهن از پشت دریده باشد، زن دروغ می گوید و یوسف از راستگویان است.» عزیز مصر چون دید پیراهن یوسف از پشت سر پاره شده به حقیقت امر واقف شد و بی گناهی یوسف آشکار گردید و گفت؛ «بی شک این نیرنگ از شما زنان است، که نیرنگ شما زنان بزرگ است. ای یوسف از این پیشامد روی بگردان و تو ای زن برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده ای.» عزیز رو به یوسف کرد و گفت؛ زبانت را از بحث درباره این ماجرا کنترل کن و بترس که این قضیه فاش گردد و بر سر زبانها جاری شود. 💢 زلیخا در افکار عمومی ملامت نمودند زنها که او ز خود بُرده در بین ما آبرو زنی با چنان منصب و احتشام نباید شود عاشق یک غلام خبر این اتفاق به سرعت دهان به دهان گشت و خبر عشق و دلباختگی زلیخا به یوسف در همه جا پر شد. «زنان در شهر می گفتند زن عزیز از غلام خود کام خواسته و او سخت خاطرخواه یوسف شده است، به راستی که او را در گمراهی می بینیم.» هنگامی که زلیخا از صحبت هایی که پشت سرش می گفتند، آگاه شد دستور داد تا مجلسی از زنان شهر آماده کنند و تمامی زنان دربار نیز آنجا بیایند. «به هر یک از آنان میوه و کاردی داد و به یوسف گفت؛ وارد شو، یوسف داخل مجلس شد، پس چون زنان او را دیدند او را بسیار شگرف دیدند و از شدت هیجان همگی دستهای خود را بریدند و گفتند؛ منزه است خدا، این بشر نیست، این جز فرشته ای بزرگوار نیست.» ادامه دارد... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️
🌸🍃🌸🍃 های قرانی ۸ یوسف علیه السلام 💢 اعتراف زلیخا از آن روز هر زنی یوسف را می دید، دلباخته او می شد و باعث دلتنگی و آزار یوسف می گردید. در این حال زلیخا اظهار خرسندی کرد، گویا غم او برطرف گشته لذا رو به زنان مصر کرد و گفت؛ «این همان یوسفی است که در موردش مرا سرزنش می کردید، آری من از او کام خواستم ولی او خود را نگه داشت و اگر آنچه را به او دستور می دهم، نکند قطعاً زندانی خواهد شد و حتما از خوار شدگان خواهد شد.» آری این همان است، شما که داستان مرا نقل مجالس خود کرده اید اینک اعصاب لرزان و دستهای خون آلود خود را بنگرید و در حالی است که فقط یک رهگذر او را دیده اید، پس بی مورد من را ملامت نکنید. او در خانه من تربیت شد و در مقابل چشمان من رشد کرد و در همه حال با او بوده ام پس چگونه ممکن است شیفته او نشوم. من خود را با تمام وجود و آنچه زیبایی که در خود داشتم بر او عرضه کردم ولی یوسف کمترین تمایلی به من نشان نداد. از شما چه پنهان که، من خویشتن را بر یوسف عرضه داشتم، دل به او باختم ولی یوسف امتناع ورزید و از من صرف نظر کرد و روی گرداند. او قلب مرا اسیر خود ساخته و شب را برای من طولانی و خواب را از چشم من ربوده است. اکنون که در نزد مردم رسوا گشتم. باید یوسف کام مرا برآورد و اگر مخالفت کرد او را به زندان می افکنم. زنان اشراف با دیدن زیبایی یوسف و شنیدن سوز دل زلیخا، جهت دلسوزی و یا خودشیرینی زلیخا حق دادند و نزد یوسف رفتند. یکی از آنان گفت؛ ای یوسف، این همه ناز و تعزز چیست؟ مگر تو در سینه قلبی نداری که تسلیم این زن دلداده گردد؟ دیگری گفت؛ از زیبایی زلیخا که بگذری، مگر قدرت و عزت این زن را نمی بینی؟ مگر نمی دانی که اگر خواهش او را پاسخ دهی همه چیز در این قصر در اختیار تو خواهد بود؟ سومی گفت؛ اگر نیاز به جمال او نداری و طمعی به مال و مقام او نداری، آیا از تهدید به زندان او وحشت نداری؟ بهتر است که از لجاجت خود دست برداری تا از زیبایی و ثروت او که آرزوی هر جوان است، برخوردار و از شر زندان و شکنجه نیز رها گردی. 💢 یوسف در آرزوی زندان زنان با این سخنان دل یوسف را تسخیر و هوای نفس او را تحریک نمودند، ولی یوسف بین نوید و تهدید مضطرب بود، تا آنجا که ترسید وسوسه شیطان، جمال حقیقت را از نظرش پوشیده دارد. پس به درگاه خدا توسل جست و به درگاه او ناله کرد تا فکر پلید زنان در او کارگر نیفتد. پس یوسف گفت؛ «پروردگارا! زندان برای من دوست داشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند و اگر نیرنگ آنان را از من دور نکنی به سوی آنان باز خواهم گرایید و از جمله نادانان خواهم بود.» یوسف از همه بلاها و دامها که برای او گستردند و تهمتهای ناروایی که به او نسبت دادند با عزت نفس و دامن پاک بیرون آمد. هنگامی که زلیخا بارها و بارها بی اعتنایی و دوری یوسف را از خود مشاهده کرد، همسرش را به وسیله مکر و حیله مجبور کرد تا او را به زندان بیاندازد. ادامه دارد.... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️
🌸🍃🌸🍃 های قرانی ۹ 💢 یوسف در زندان آری، یوسف بدون ارتکاب به هیچ خطا و گناهی زندانی شد، اما به عدل و داد الهی امیدوار بود و خود را تسلیم محیط سرد و تاریک زندان کرد. سالهای پی در پی یوسف در زندان ماند، او در زندان به دیدار مریضان و همدردی با ضعیفان و نصیحت خیره سران می پرداخت و گمراهان را ارشاد می کرد. تا اینکه در اثر اخلاق و رفتار نیکوی او زندانیان به او علاقمند شدند و در تنهایی و ناراحتی به یوسف پناه می بردند. همزمان با زندانی شدن یوسف دو جوان دیگر از درباریان نیز به زندان افتادند. «دو جوان با او در زندان آمدند، روزی یکی از آن دو گفت؛ من خود را در خواب دیدم که انگور را برای شراب می فشارم و دیگری گفت؛ من خود را در خواب دیدم که بر سرم نان می برم و پرندگان از آن میخورند.» و رو به یوسف گفتند؛ «به ما تعبیرش را خبر بده، که ما تو را از نیکوکاران می بینیم.» در همان وقت که دو جوان تعبیر خواب خود را خواستند یوسف فرصت را غنیمت شمرد و از این فرصت برای تبلیغ دین خود بهره جست و گفت؛ در وراء بتهایی که می پرستید خدایی می باشد که به من وحی کرده شما را به سوی او راهنمایی و ارشاد کنم. و اگر مایلید دلیلی بر صحت گفتار من بدست آورید و برهانی برای صدق دعوت من پیدا کنید، به تعبیر خواب این دو جوان توجه کنید، و اگر به حقیقت پیوست، بدانید که من از عالم غیب وحی می گیرم، و آنگاه گفت؛ «ای دو رفیق زندانیم، یکی از شما به آقای خود شراب می نوشاند و اما دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان از مغز سرش می خورند.» بعد از مدتی یکی از آنان آزاد شد و هنگامی که می خواست از آنجا خارج شود یوسف گفت؛ «مرا نزد آقای خود یاد کنید.» و این جا بود که شیطان یاد پروردگار را برای لحظه ای هرچند کوتاه از ذهن یوسف زدود و همین امر موجب شد مدت بیشتری را در زندان سپری کند و خداوند برای او وحی فرستاد، که آیا ما نبودیم که به تو تعبیر خواب آموختیم؟ یوسف که به اشتباه خود پی برد، نزد خداوند توبه کرد و از خدا خواست تا از زندان نجاتش بخشد. ادامه دارد... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️
🌸🍃🌸🍃 های قرانی ۱۰ 💢 یوسف و تعبیر خواب سلطان مصر شبی فرعون مصر در خواب دید که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را می خورند. فرعون تمام کسانی را که به گونه ای تعبیر خواب می دانستند جمع کرد اما هیچ کدام نتوانستند خواب فرعون را تعبیر کنند. تا اینکه همان جوان ساعتی راجع به تعبیر خواب یوسف در زندان برای آنها گفت. فرعون عده ای را نزد یوسف در زندان فرستاد و از او در مورد خوابش پرسید؛ یوسف گفت؛ «هفت سال پی در پی می کارید و آنچه را که درو می کنید، جز اندکی که می خورید، همه را در خوشه اش بگذارید.» هفت سال سخت خواهید داشت، هفت سال خشکسالی، «بعد از آن سالی که در آن مردم به باران می رسند و در آن آب میوه می گیرند.» فرستادگان با تعبیر خواب نزد فرعون بازگشتند، فرعون هنگامی که تعبیر خواب را شنید گفت؛ «او را نزد من بیاورید. پس هنگامی که فرستاده شاه نزد یوسف آمد، یوسف گفت؛ نزد آقای خود برگرد و از او بپرس که حال زنانی که دست های خود را بریده اند چگونه است زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است.» فرعون رو به زنان گفت؛ «وقتی از یوسف کام می خواستید چه منظور داشتید؟» «زنان گفتند؛ منزه است خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم، همسر عزیز گفت؛ اکنون حقیقت آشکار شد، من بودم که از او کام می خواستم. و بی شک یوسف از راستگویان می باشد.» آنگاه عزیز مصر دستور آزادی یوسف را داد و وی را معتمد خویش ساخت و بر خزینه های ثروت و انبارهای گندم مصر مأمور ساخت و چون یوسف به خزانه داری مصر رسید دستور داد گندم ها را درون خوشه های خود حفظ کنند و با اندیشه و حکمتی که داشت، مصر را نه تنها از خشکسالی نجات داد بلکه سال اول خشکسالی گندم ها را با درهم و دینار فروخت. سال دوم گندم ها را در مقابل طلا و نقره و سال سوم در برابرچهارپایان و سال چهارم در برابر بردگان و کنیزان و سال پنجم با املاک و سال ششم با رودخانه ها و در سال آخر خشکسالی در برابر بندگی و غلامی خود خریداران به فروش می رسانید و بعد از آن تمام بندگان را آزاد کرد و اموال آنان را بازگرداند. ادامه دارد... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️
🌸🍃🌸🍃 های قرانی ۱۰ 💢 یوسف و تعبیر خواب سلطان مصر شبی فرعون مصر در خواب دید که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را می خورند. فرعون تمام کسانی را که به گونه ای تعبیر خواب می دانستند جمع کرد اما هیچ کدام نتوانستند خواب فرعون را تعبیر کنند. تا اینکه همان جوان ساعتی راجع به تعبیر خواب یوسف در زندان برای آنها گفت. فرعون عده ای را نزد یوسف در زندان فرستاد و از او در مورد خوابش پرسید؛ یوسف گفت؛ «هفت سال پی در پی می کارید و آنچه را که درو می کنید، جز اندکی که می خورید، همه را در خوشه اش بگذارید.» هفت سال سخت خواهید داشت، هفت سال خشکسالی، «بعد از آن سالی که در آن مردم به باران می رسند و در آن آب میوه می گیرند.» فرستادگان با تعبیر خواب نزد فرعون بازگشتند، فرعون هنگامی که تعبیر خواب را شنید گفت؛ «او را نزد من بیاورید. پس هنگامی که فرستاده شاه نزد یوسف آمد، یوسف گفت؛ نزد آقای خود برگرد و از او بپرس که حال زنانی که دست های خود را بریده اند چگونه است زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است.» فرعون رو به زنان گفت؛ «وقتی از یوسف کام می خواستید چه منظور داشتید؟» «زنان گفتند؛ منزه است خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم، همسر عزیز گفت؛ اکنون حقیقت آشکار شد، من بودم که از او کام می خواستم. و بی شک یوسف از راستگویان می باشد.» آنگاه عزیز مصر دستور آزادی یوسف را داد و وی را معتمد خویش ساخت و بر خزینه های ثروت و انبارهای گندم مصر مأمور ساخت و چون یوسف به خزانه داری مصر رسید دستور داد گندم ها را درون خوشه های خود حفظ کنند و با اندیشه و حکمتی که داشت، مصر را نه تنها از خشکسالی نجات داد بلکه سال اول خشکسالی گندم ها را با درهم و دینار فروخت. سال دوم گندم ها را در مقابل طلا و نقره و سال سوم در برابرچهارپایان و سال چهارم در برابر بردگان و کنیزان و سال پنجم با املاک و سال ششم با رودخانه ها و در سال آخر خشکسالی در برابر بندگی و غلامی خود خریداران به فروش می رسانید و بعد از آن تمام بندگان را آزاد کرد و اموال آنان را بازگرداند. ادامه دارد... با ذکر عضو کانال شوید 👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/2390163461Cfba74f2ff2 🔴 حداکثری ☝️