11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻دزدی که باعث کارآفرینی شد! / هیچکس فکرش رو هم نمیکرد...
#داستان سرنوشت #دزد نوجوانی که مدیر کنترل کیفیت یک کارخانه بینالمللی شد، در برنامه میدون ملاقات شبکه سه
═══✧❁▫️🚩▫️❁✧═══
🇮🇷@jazabtarin جذابترینها
.
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
3.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺عاقبت کسی که دل فقیری را شکست!😢
@jazabtarin👈جذابترینها
┄┅═✧❁🌸🍁🌸❁✧═┅┄
منبع #استاد_عالی #داستان
🔸نذری که دهها خیاط حرفهای تربیت کرد!👌👏
🔹#داستان گروه خیاطهای #طریقالمهدی، از یک جمله شروع شد.👇
«حتما نباید متخصص یا باسواد باشید؛ کافیست مهارتی داشته باشید.»
🔸داستان خیاطهای حرفهای طریق المهدی را اینجا بخوانید
🇮🇷 اخبار ویژه و جذاب👇
🎋@jazabtarin🔅
#خیاط_حرفهای
قسمت ۱D1738790T17907488(Web)~1.mp3
زمان:
حجم:
6.35M
🎙 #روایت_شب | انجمن قتل پنجشنبهها
🔹در دهکدهای آرام، ۴ دوست بازنشسته هر پنجشنبه گرد هم میآیند تا پروندههای جنایی حلنشده را بررسی کنند. اما وقتی جسدی واقعی در نزدیکی آنها پیدا شد، بازی به واقعیت تبدیل میشود.../فارس
🇮🇷 اخبار ویژه و جذاب👇
🎋@jazabtarin🔅
.
#داستان #صوتی
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تبدیل شدن تیرکمان امیرالمؤمنین به مار
#داستان | #پیشنهاد
📛اول کلیپ بالا رو نگاه کنید 👆و بعد بقیه داستان رو بخونید 👇
➖ ادامه داستان :
شب هنگام، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به سلمان فارسی فرمود: «به خانه عُمر برو و به او بگو که اموالی که از مشرق به دستت رسیده، متعلق به تو نیست؛ این اموال از بیتالمال است. چرا آن را پنهان کردهای؟»
سلمان پیغام علی علیهالسلام را به عُمر رساند.
عمر با حیرت گفت: «من شگفتزدهام از این دوست تو (علی). این اخبار غیبی را از کجا میداند؟ هیچکس از این پول خبر نداشت!»
سلمان با اطمینان پاسخ داد: «چه تصوری درباره مولای من داری؟ او از اسرار آسمان و زمین آگاه است، زیرا علم و قدرتش از سوی خداست.»
عمر کمی سکوت کرد، سپس پیشنهاد داد: «سلمان، به تو نصیحتی میکنم. دست از علی بردار و به ما بپیوند.»
سلمان پرسید: «چرا باید چنین کنم؟»
عمر گفت: «این مرد (علی) ساحر است، جادوگر است. همین امروز دیدم کمان خودش را به مار بزرگی تبدیل کرد!»
سلمان خندید و گفت: «این سحر و جادو نیست. او ولی خداست و به قدرت الهی چنین تواناییهایی دارد. من هرگز از او دست نخواهم کشید.»
عُمر سرش را پایین انداخت و گفت: «برو به علی بگو که عمر قول میدهد این اموال را به اهلش بازگرداند.»
سلمان بازگشت و پیغام عمر را به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام رساند.
حضرت فرمود: "رُعبُ الثُعبان فِی قَلبه اِلی اَن یَمُوت"
(ترس از مار بزرگ در دلش هست تا وقتی بمیرد)
❤️🔥حقیقت شیعه ❤️🔥
https://eitaa.com/aliacbhossen
#داستان
📗به کجا دارم می روم!!!
روزی انیشتین در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که
مامور قطار برای دیدن بلیت سر می رسد،
اما انیشتین هر چه که می گردد بلیت را پیدا نمی کند.
مامور که این وضع را می بیند، می گوید:
"حضرت استاد! کیست که شما را نشناسد و یا شک کند شما بلیت نگرفته اید.
نیازی به نشان دادن بلیت نیست".
و از کوپه او دور می شود.
انیشتین سری به نشانه تشکر تکان می دهد.
مامور بعد از تمام کردن کوپه های دیگر این واگن،
نگاهی به عقب می اندازد و متوجه می شود انیشتین همچنان در حال گشتن است.
برمی گردد و می گوید:
"پروفسور انیشتین! گفتم که شما را می شناسم و
نیازی به بلیت نیست، چرا باز هم نگرانید؟"
انیشتین جواب می دهد:
"این هایی که گفتی خودم هم می دانم، دنبال بلیت هستم ببینم به کجا دارم می روم!!!
همه ما میدانیم که انیشتین علیرغم هوش علمی بالایی که داشت
خیلی حواس پرت هم بود و حتی روزی وقتی میخواست نیمرو درست کند
بعد از مدتی متوجه شده بود که ساعتش را بجای تخم مرغ در تابه انداخته بود
اما اگر بخواهیم متفکرانه به این داستان نگاه کنیم
یک روی نتیجه گیری از این داستان هم این میتواند باشد
نکند در باد مقام و جایگاه فعلی مان مسیراصلی مان را گم کنیم و
ندانیم از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت...
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan