°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت10
#ترانه
بی توجه به سلام علیک دخترا وارد اتاق شدم و درو قفل کردم پنجره رو بستم و پرده رو کشیدم.
خودمو روی تخت انداختم که حس کردم استخون هام خورد شد.
یادم رفته بود تخت خوابگاه و تخت خودم نیست .
تخت نبود سنگ بود اه.
اخر کتاب و نگاه کردم حدود ۳۰۰ یا ۴۰۰ صفحه بود.
چقدر زیاده اخه!
تو می تونی ترانه برای دیدن نیک سرشت هم که شده می تونی دیدی که گفت بهت جایزه می ده!
صفحه اول رو باز کردم و شروع کردم به خوندن.
نمی دونم چقدر گذشته بود اما دیگه زمان و مکان از دستم در رفته.
حالا دیگه نمی خوندم که شب بتونم برم پیش نیک سرشت بلکه می خوندم چون همه وجودم شده بود خوندن و بیشتر دونستن از شهید ابراهیم هادی!
سوال ها مو تک به تک توی یه ورقه می نوشتم تا نیک سرشت به همه اش جواب بده.
ولی یه چیز بزرگ و فهمیده بودم.
که ادم های بزرگ زندگی ما این بازیگر های پولدار و مدل های خوشکل و یا اونایی که زیاد فالور دارن نیستن!
اصلا اونا ادم های بزرگی نیستن!
اون همه از دورن خالی ان فقط از بیرون خاص و قشنگن .
اونا خودشون اینطوری خودشون رو جلو دادن و خودنمایی می کنن تا به چشم بیان.
کوچیک ترین کارهاشون رو به ترفند هایی خیلی بزرگ جلوه می دن و از خودشون برای ما یا ما خودمون از اونا برای خودمون از کاه کوه ساختیم ولی در واقعه اونا مشتی خاک هم نیستن!
هیچی نیستن!
یه مشت افراد با ظاهر زیبا و یک دنیا دروغ و دغل و هزاران چهره!
از بیرون که بهشون نگاه می کنی شاید چیزای مثبت ببینی اما از دورن که بهشون نگاه کنی جز سیاهی چشم ت هیچی نمی بینه!
سیاهی که دنیای خیلی بجز اونا رو هم می تونه سیاه کنه اما براشون اصلا اهمیت نداره و فقط فکر مال و منفعت خودشونن!
ادم باید بخونه برسی کنه تا که بفهمه ادم های واقعی کیا هستن!
ادم واقعی اونه که نمیاد بگه من خوبم من معروفم من پولدارم.
اصلا ادم واقعی نیازی نداره که بیاد بگه!
کسی که خوب باشه خوبه اینو همه می فهمن.
اما کسی که بخواد خوب خودشو جلوه بده هزار تا نقاب روی صورت ش می زاره با هر ترفندی میاد جلو تا خودشو خوب جلوه بده و ذات شو پنهان کنه.
شاید مشکل ما اینکه ادم های واقعی رو فراموش کردیم یا ازشون گذشتیم یا هم که گول ظاهر ادم هایی که ادعا می کنن ادم واقعی هستن رو خوردیم.
خیلی زود شروع کردم به کتاب دوم و همین طور سوم.
عزیز درونه ستار کامرانی بعد از مدت ها گریه کرده بود!
اونقدر گریه کرده بود که امار و ساعت ش از دستش در رفته بود