°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿عشقبہیڪشࢪط﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت58
#ترانه
بعد شستن ظرف ها اپن ها رو پاک کردم و کف شو جا رو زدم برق می زد از تمیزی.
شام و بار گذاشتم و زیر شو کم کردم.
توی پذیرایی رفتم و اول رخت خواب هاشونو مرتب چیدم وسیله ها رو با نظم کنار ریخت خواب و میز لب تاپ و کامپیوتر چیدم و یه جا روی اساسی کشیدم.
همه زباله ها رو توی پلاستیک ریختم و گذاشتم یه گوشه تو حیاط .
پذیرایی که مال این ۴ تا بود پس مهدی کجاست؟
یه اتاق بیشتر نبود در شو باز کردم و بعله وسایل مهدی بود .
لباس هاشو مرتب کردم و دستی به میز ش کشیدم کتاب های روی میز و برداشتم تا تمیز کنم که چند تا عکس از کتاب جلوی میز ریخت رو زمین.
برشون داشتم که دیدم عکس های خودمونن.
اونایی که توی بیمارستان و تمام این مدت گرفتیم.
لبخندی روی لب م نشست و اومدم بزارمش لای دفتر که چشمم روی خطوط ثابت موند.
به خوبی رد اشک ها معلوم بود.
برش داشتم و مال ۴ روز پیش بود تاریخ زده بود.
ورق به ورق ش راجب دلتنگی هاش از دوری من بود.
با خوندن هر کدوم چشام مدام پر و خالی می شد.
اونم مثل من معلوم بود داشته عذاب می کشیده.
یه مداحی گذاشتم و اتاق شو با گریه مرتب کردم بلکه دلم یکم اروم بگیره.
سری به غذا زدم و وسایل سفره رو اماده کردم.
توی حیاط رفتم و شیلنگ اب و وصل کردم.
اول باید یه فکری برای باغچه می کردم!
توی موبایل رفتم و از نزدیک ترین گل فروشی نزدیک اینجا چند تا گل و گیاه انتخاب کردم و سفارش انلاین زدم و گفتن خیلی زود به دستم می رسه.
تا برگ ها رو جمع کردم و شاخه های خشکیده رو توی پلاستیک گذاشتم رسید.
کارگر ها گل ها رو گذاشتن با یه سری خاک و کود و یکمم راجب کاشت و اب دهی توضیح دادن.
بعد از تشکر بهشون دستمزد دادم که کار گر گفت:
- نمی شه خانوم شما پول رو انلاین واریز کردید.
سری تکون دادم و گفتم:
- اینو خودم دارم بهتون می دم ربطی به پول گل نداره.
گرفت و گفت:
- خدا بده برکت دست شما درد نکنه.
لبخندی زدم و بدرقه اشون کردم.
با ذوق و شوق گلدون ها رو شکوندم و شروع کردم گودال کندن.
عاشق این کار بودم اما تمام بچگی بابا به من اجازه نمی داد و می گفت این کار بچه دهاتی هاست!