eitaa logo
☫جبهه اسلامی☫
769 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
8.7هزار ویدیو
33 فایل
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 هرآنچه که یه دهه هشتادی غیرتمند برای روشنگری و جهاد تبیین نیاز داره واقعی و کاملا موثق اینجاست خوش اومدی رفیق💐 کپی:حلال👌 ادمین @fatmh8789 ارتباط با مدیر @Saghy66
مشاهده در ایتا
دانلود
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط﴾ 📕⃟? بعد شستن ظرف ها اپن ها رو پاک کردم و کف شو جا رو زدم برق می زد از تمیزی. شام و بار گذاشتم و زیر شو کم کردم. توی پذیرایی رفتم و اول رخت خواب هاشونو مرتب چیدم وسیله ها رو با نظم کنار ریخت خواب و میز لب تاپ و کامپیوتر چیدم و یه جا روی اساسی کشیدم. همه زباله ها رو توی پلاستیک ریختم و گذاشتم یه گوشه تو حیاط . پذیرایی که مال این ۴ تا بود پس مهدی کجاست؟ یه اتاق بیشتر نبود در شو باز کردم و بعله وسایل مهدی بود . لباس هاشو مرتب کردم و دستی به میز ش کشیدم کتاب های روی میز و برداشتم تا تمیز کنم که چند تا عکس از کتاب جلوی میز ریخت رو زمین. برشون داشتم که دیدم عکس های خودمونن. اونایی که توی بیمارستان و تمام این مدت گرفتیم. لبخندی روی لب م نشست و اومدم بزارمش لای دفتر که چشمم روی خطوط ثابت موند. به خوبی رد اشک ها معلوم بود. برش داشتم و مال ۴ روز پیش بود تاریخ زده بود. ورق به ورق ش راجب دلتنگی هاش از دوری من بود. با خوندن هر کدوم چشام مدام پر و خالی می شد. اونم مثل من معلوم بود داشته عذاب می کشیده. یه مداحی گذاشتم و اتاق شو با گریه مرتب کردم بلکه دلم یکم اروم بگیره. سری به غذا زدم و وسایل سفره رو اماده کردم. توی حیاط رفتم و شیلنگ اب و وصل کردم. اول باید یه فکری برای باغچه می کردم! توی موبایل رفتم و از نزدیک ترین گل فروشی نزدیک اینجا چند تا گل و گیاه انتخاب کردم و سفارش انلاین زدم و گفتن خیلی زود به دستم می رسه. تا برگ ها رو جمع کردم و شاخه های خشکیده رو توی پلاستیک گذاشتم رسید. کارگر ها گل ها رو گذاشتن با یه سری خاک و کود و یکمم راجب کاشت و اب دهی توضیح دادن. بعد از تشکر بهشون دستمزد دادم که کار گر گفت: - نمی شه خانوم شما پول رو انلاین واریز کردید. سری تکون دادم و گفتم: - اینو خودم دارم بهتون می دم ربطی به پول گل نداره. گرفت و گفت: - خدا بده برکت دست شما درد نکنه. لبخندی زدم و بدرقه اشون کردم. با ذوق و شوق گلدون ها رو شکوندم و شروع کردم گودال کندن. عاشق این کار بودم اما تمام بچگی بابا به من اجازه نمی داد و می گفت این کار بچه دهاتی هاست!