☫جبهه اسلامی☫
#عشق_پاک_من🌱 #پارت_5 دلتنگ اشک ریختم چمدون رو برداشتم و میخواستم از ترمینال خارج شم که صدای بوق ماش
#عشق_پاک_من🌱
#پارت_6
خیلی با قیافه ی ضایع نشستم جلو
پشت فرمون نشست و شروع به رانندگی کرد.
_خب نگفتی؟
برگشتم سمتش
_چیو؟
_اینکه خوبی یا نه!
_آها خداروشکر خوبم.
_مامان که گفت داری میای خیلی خوشحال شدم دخترعمو.
لبخند زدم.
_شما و زن عمو بهم لطف دارید
_عزیزمونی.فقط یه چیزی. به بابا نگفتی که اومدی؟ ها؟
_نه نگفتم. چطور؟
_هیچی. میخوایم سورپریزش کنیم
ادای زن هارو درآورد که خندیدم
خیلی وقت بود انقدر نخندیدم. هنوز نیومده دلم شاد شد.
_خب چیزی بهش نمیگم.
_مرسی بریم که بابارو سورپری... چیز غافلگیر کنیم
لبخند زدم و ساکت شدم
کپی رمان پیگرد قانونی دارد🔴
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
●▹͢ᵀ͢ᴴ͢ᴱ͢ @jebhe_islamic
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝