چالش جدید ...
#چالش نمازجماعت در خانواده
حالا که بدلیل جلوگیری از شیوع بیماری کرونا، مساجد و اماکن مذهبی، برگزاری #نمازجماعت تعطیل شده است میتوانیم در داخل منازل خود نماز جماعت برگزار کرده و از فیوضات آن بهرهمند شویم.
تصاویر #اختصاصی خود را از نماز جماعت خانوادگی بهمراه فرزندان در منزل از امروز تا روز چهارشنبه به مدیر کانال #خاکریز ارسال بفرمایید.
نحوه رایگیری در این #چالش بصورت #نظرسنجی در کانال انجام خواهد شد...
زمان رایگیری پنجشنبه از ساعت ۸ صبح پنجشنبه تا ۸ عصر روز جمعه خواهد بود...
جوایز نفرات برتر بصورت شارژ تلفن همراه خواهد بود.
خاکریز، جبههای تحلیلی- خبری بچههای انقلاب، در حمله همهجانبه علیه دین، نظام و هیاهوهای رسانهای
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
#خاکریز
@jebhetarom
ارتباط با مدیر : https://eitaa.com/Saeid2846
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ملاقات پرستار گلوگاهی بعد از ۵۰ روز با فرزندش
🔹زهره سلیمی خورشیدی، پرستار بیمارستان رازی قائم شهر بعد از ۵۰ روز شیفت کاری، فرزند ۲ ساله خود را در آغوش کشید.
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
🌹🌹 #اطلاع_رسانی همه #مسابقات و #قرعه_کشیها در کانالها و گروه های مختلف در کانال #مسابقه
لینک کانال مسابقه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1391853613C36ab7c8194
🥳🥳 هر کسی دنبال #مسابقه میگرده زود عضو این 👇👇 کانال بشه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1391853613C36ab7c8194
اطلاع از مسابقات #کتابخوانی #فرهنگی #هنری
همراه با جوایز 🎁🎁🎁
https://eitaa.com/joinchat/1391853613C36ab7c8194
#کار_خوب/ رای یک قاضی برای خودش/ قاضی: حق کارگر از حقوقم کسر شود
🔹قاضی از دادستان خواست زندانیاش کند!
🔹رای خوب قاضی که خودش بخاطر نقض عدالت قضایی از دادستان میخواد پروندشو بفرستن دادسرا، بازداشتش کنن و حقوقشم بدن به متهم!
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
رزمایش سراسری «#کمک_مومنانه» از شنبه آغاز شد
رئیس سازمان بسیج مستضعفین:
🔹بسیج بهعنوان تشکیلات مردمی گسترده که در سراسر کشور، پایگاه دارد، در نظر دارد با محوریت ۵۴ هزار پایگاه در کل کشور، رزمایش سراسری «کمک مومنانه» را برگزار کند.
🔹فاز نخست این رزمایش از روز شنبه (۲۳ فروردین) با رمز یا صاحبالزمان (عج) آغاز شد.
🔹در این طرح از ظرفیت خیرین و ائمه جمعه و جماعت استفاده خواهد شد.
🔹کمکهایی که به صورت کالا خواهد بود در همان محل به افراد نیازمند اعطا میشود و کمکهای نقدی نیز به دست نیازمندان همان منطقه خواهد رسید و کمکها در منطقهای دیگر هزینه نخواهد شد.در این خصوص حوزه امامرضا (ع) و پایگاههای تابعه آمادگی خود را جهت اجرای طرح اعلام میکند...
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 نگاهش روی صورتم میگشت و باید تکلیف این زن #تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا میشناختی؟»
دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد میخواست بره #ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!»
💠 بیغیرتی سعد دلش را از جا کَند، میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من میخواستم خیالش را تخت کنم که #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد #حرم، فکر میکرد وهابیام. میخواستن با بهم زدن مجلس، تحریکشون کنن و همه رو بکشن!»
که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای #شیعه و #سنی حرم نذاشتن و منو نجات دادن!»
💠 میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه میکنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«میخواست به #ارتش_آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟»
به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی #ایران!»
💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکهای از جانم در اینجا جا مانده و او بیتوجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم میرسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی #تهران و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!»
حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ #فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟»
💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمهچینی میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟»
سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو #کاظمین بمبگذاری کردن، چند نفر #شهید شدن.»
💠 مقابل چشمانم نفسنفس میزد، کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...»
دیگر نشنیدم چه میگوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمیشد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجهای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که بهجای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد.
💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم.
در آغوش ابوالفضل بالبال میزدم که فرصت جبران بیوفاییهایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به #قیامت رفته بود.
💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه #زینبیه، نه بیمارستان #دمشق که آتش تکفیریها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم.
ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد :«من جواب #سردار_همدانی رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای #سوری یا پرستاری خواهرت؟»
💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه میکردم.
چشمانش را از صورتم میگرداند تا اشکش را نبینم و دلش میخواست فقط خندههایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!»
💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بیپرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید :«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد :«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و #برادرانه به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس #خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
طرح جالب یک هئیت مذهبی برای یاری رساندن به مردمی که به خاطر کرونا دچار مشکل اقتصادی شدند
#رزمایش_همدلی
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
بسم الله الرحمن الرحیم
و ماتقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عند الله...
و بدانید آنچه را از کارهای نیک برای خود از پیش می فرستید، نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت. [ سوره مزمل آیه 20 ]
با سلام
ان شاءالله با کمک و یاری همه شما برادران و خواهران خیّر، بسته غذایی ویژه ماه مبارک رمضان شامل:
🍚برنج
🥩گوشت
🍯روغن
🍫ماکارونی
🍛حبوبات
🥫رب گوجه
خریداری و در بین خانواده های نیازمند توزیع خواهد شد.
شماره کارت واریز کمک های نقدی:
۶۰۳۷ ۹۹۱۸ ۹۹۹۵ ۶۷۸۷
چشمان نیازمندان شهرمان باز به سوی شما خیرین محترم است تا دست کرامت خداوندی از آستین شما بیرون بیاید
همه با هم در لیبک به ندای رهبر عزیزمان امام خامنه ای، بر سر سفره کریمانه مولود این ماه عزیز، امام حسن مجتبی علیه السلام خواهیم نشست.
#مرکز_نیکو_کاری_شهدای_آببر
#مسجد_صاحب_الزمان_آببر
@nms_abbar
#جهش_تولید
#خاکریز
@jebhetarom
چالش جدید ...
#چالش نمازجماعت در خانواده
حالا که بدلیل جلوگیری از شیوع بیماری کرونا، مساجد و اماکن مذهبی، برگزاری #نمازجماعت تعطیل شده است میتوانیم در داخل منازل خود نماز جماعت برگزار کرده و از فیوضات آن بهرهمند شویم.
تصاویر #اختصاصی خود را از نماز جماعت خانوادگی بهمراه فرزندان در منزل از امروز تا روز چهارشنبه به مدیر کانال #خاکریز ارسال بفرمایید.
نحوه رایگیری در این #چالش بصورت #نظرسنجی در کانال انجام خواهد شد...
زمان رایگیری پنجشنبه از ساعت ۸ صبح پنجشنبه تا ۸ عصر روز جمعه خواهد بود...
جوایز نفرات برتر بصورت شارژ تلفن همراه خواهد بود.
خاکریز، جبههای تحلیلی- خبری بچههای انقلاب، در حمله همهجانبه علیه دین، نظام و هیاهوهای رسانهای
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
#خاکریز
@jebhetarom
ارتباط با مدیر : https://eitaa.com/Saeid2846