eitaa logo
خاکریز
500 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
54 فایل
خاکریز، یک جبهه است جبهه‌ای برای کمک به تحلیل بچه‌های انقلاب، در حمله همه‌جانبه علیه دین، نظام و هیاهوهای رسانه‌ای ارتباط با مدیر : https://eitaa.com/Saeid2846
مشاهده در ایتا
دانلود
@jebhetarom عزیزان🌱 لحظات فراغت تون بخونید 👇
@jebhetarom عزیزان🌱 لحظات فراغت تون بخونید 👇
@jebhetarom عزیزان🌱 لحظات فراغت تون بخونید 👇
@jebhetarom عزیزان🌱 لحظات فراغت تون بخونید 👇
😔 روضه ای که قبول شد 😭 مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره ) میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم:دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟  چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.  سر خم کردم و  وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا" به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم  به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....  آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس با اخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم به بزم محبت که در آن  گدایی و شاهی برابر نشیند.   📚 کتاب خاطرات مرحوم کوثری @jebhetarom
آشِ خان ننه امروز میخوام یکی از خاطرات ننه خودم رو که برای بچه هام تعریف میکرد برای شما تعریف کنم. یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. حوالی دهه سی من و برادرم حاج علی تقریبا ۹و۱۰ ساله بودیم در یکی از روزهای ایام سال مادرم آش ترشی روی اجاق آتشین، کنار سایه درختی بار گذاشته بود. و آنطرفتر با مهمانانش مشغول پخت نان بود. مادرم علاقه خاصی به آش ترش داشت طوریکه یک روز در میان آش ترش میپخت آن هم با دستور خاصی که با پوست بادمجان خشک شده، کله بادمجان، چشم بلبلی، کدو سبز و... ترکیب شده بود!😕 بوی دود زغال و جا افتادن آش ترش به مشام منو حاج علی خورد، رفتیم سراغ دیگ دیدیم بعععله بازم آش ترش! ما که دل پُری از آش ترشی داشتیم علی گفت بیا دنپایی کهنه ها رو بریزیم تو آش و فرار کنیم.😱 من گفتم نه خان ننه اگر بفهمه مارو میکُشه☠ جاتون خالی علی دنپایی کهنه ها رو ریخت داخل آش 🤯🤢😂 ماهم که الفرااار...🏃🏃‍♂ فرار رو بر قرار ترجیح دادیم و هر کدوممون کُنجی رو برای پناه انتخاب کردیم👀 صدای خان ننه رو هم میشنیدم که کنار تنور میگفت آش دیگه جا افتاده، الان رشته تازه هم میبُرم میریزم تا برای ناهار نوش جان کنید. بعد از آماده شدن رشته ها خان ننه اومد سراغ آش و با صحنه ای وحشتناک مواجه شد! 😡😂 واااایی خدای من کی این کارو کرده؟ یکی از اطرافیان گفت: من دیدم محبوبه و علی بالا سر آش بودند. خب متهم ردیف اول هم مشخص شد! گشتن منو پیدا کردن؛ بعد از دستگیری پرسیدن چرا دنپایی ها رو ریختی تو آش هی کتکم میزدن شماتتم میکردن منم هی میگفتم خبر ندارم. منکه دیدم دیگه شکنجه ها به حد اعلا رسیده و طاقتم طاق شده بود گفتم من نریختم علی ریخت! با این خبر علی بیچاره دیگه مهدورالدم اعلام شد 😂 بنده خدا علی از ترس تا چند روز خونه خاله پناهنده شد تا آب‌ها از اسیاب بیفته. ✍ز.نجفی امام موسی بن جعفر (ع)به یکی از یاران خود که از دست فرزندش به ستوه آمده بود و شکایت می کرد فرمود: «لا تضربه واهجره و لا تطل؛ او را نزن، بلکه با او قهر کن، اما خیلی طول نکشد» @madarane_fatemi ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈