گره شد کورتر، وقتی که آب از مشک جاری شد
از آن پس بود، هر زخمی که بر میداشت، کاری شد
از آن پس بود صبح چشمهای او سیاهی رفت
از آن پس بود دنیا در نگاهش سرد و تاری شد
نیفتاد از لبش " اِنی اُحامی " تا دمِ آخر
اگر چه دست ها، کوتاه از هرگونه یاری شد
برای خواندن آیات رحل سینهاش، تنها
میان آنهمه، تیری رسید از راه و قاری شد
شکست آئینۀ سینه، همین اندازه دانستم
ندانستم چگونه کربلا آیینه کاری شد
.
به لب " قَد زاغَ صَدری " داشت وقتی پیش شاه آمد
دلیل رفتنش از اهل خیمه غمگساری شد
به قدر جرعهای حتّی نبرد از مستیاش سهمی
نصیب آب از لب های او تنها خماری شد
به سر تا که برد عهدی که بسته اوّل این راه
جواب دست هایش پیشتر از چشم، آری شد
به جان پاییز را گرچه خرید و از نفس افتاد
ولی همواره عنوان علمداری، بهاری شد
.
هر اندازه در این ابیات از مشک و عطش گفتم
همان اندازه شعرم ناگزیر از شرمساری شد
#شعر_آیینی
#تاسوعای_حسینی
#امیر_رسولی
#احمدیه_زنجان
#حسینیه_اعظم_زنجان
#زینبیه_اعظم_زنجان