eitaa logo
تلنگر بیداری دانشگاهیان بیدار
585 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
542 فایل
جبهه اتحاد دانشگاهیان بصیر ایران
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹 #دلنوشته_ای_برای #آقا_محسن_حججی وقتی که برای اولین بار، #مادرت را دیدم ، برایم باور کردنی نبود ، محو تماشای او شده بودم و با خود می گفتم : این شیر زن ، #مادر #حجت خداست. به ناگاه چشمم به عکس بزرگی از تو افتاد که دستت را به روی سینه ات گذاشته بودی و عکس درست روبه روی #مادرت بود. دلم لرزید، با خود گفتم : کاش #محسن را نبیند، نمی دانم چرا ولی وقتی خود را جای #مادرت گذاشتم دلم سوخت و به یاد آخرین لحظه ای افتادم که #نگاهت خسته بود و خشکی از لبانت می بارید. سعی داشتم آن عکس را از جلوی چشم #مادرت بردارم ولی خیلی دیر شده بود. #مادرت تو را دید و به فکر فرو رفت، چشمانش کمی تا قسمتی بارانی شد . بعد از کلاس شنیدم خانمی می گفت: چند هفته ی قبل که #مادر_شهید به اینجا آمده بود تا چشمش به عکس #محسن افتاد ، اشک از چشمانش سرازیر شد. من داستانهای زیادی از دختران بدحجاب خوانده بودم که تو زندگی آنها را متحول کرده بودی و آنها با #حجاب شده بودند . در لحظه ای که اجازه ی صحبت با #مادرت را پیدا کردم این مطلب را به او گفتم و او آرام لبخندی زد و گفت : بله #محسن من ، خیلی ها را با #حجاب کرد، خدا راشکر. وقتی #مادرت خندید دیگر چهره ی پردردش را ندیدم . شاید اگر زنان #حجاب را _که مورد تاکید تو و #شهیدان دیگر است_ رعایت کنند #مادران_شهدا کمتر غصه بخورند و بدانند خونِ جگر گوشه هایشان #پایمال نشده است. از خدا بخواه امروز که روز تولد توست ، تولد #حجاب، برای زنان سرزمینم باشد . #شهدا #حجاب #مادران_شهدا 🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹 @dashtejonoon1 🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹
هدایت شده از دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 از زبان سر افراز و معزز این خاطره مربوط به اولین اعزام آقای به مناطق عملیاتی است که نحوه مظلومانه رشید و نازنین نقل را کرده است . در همان روزهای اول، فرمانده سپاه تذکراتی جدّی دربارۀ نا امنی منطقه دادند و همه را کردند که را رعایت کنند . برخی از این عبارت بودند از: از گشت وگذار در شهر از مقر سپاه به صورت . برای خارج شدن می بایست حتماً و با بیرون می رفتیم که البته آن هم در موارد میسّر بود. خبرها و اتفاقات و می شنیدیم. یک روز خبر آمد که : چند روز پیش یک نفر را گرفته اند، را بریده اند، با بدنش را کرده اند و کنار خیابان گذاشته اند. وقتی اسمش را پرسیدیم گفتند: بچه محل ما بود. را به خوبی می شناختم. کسانی که او را دیده بودند، از و نیروهای حرف های عجیب و غریبی می زدند. بعدها از زبان شنیدم که وقتی جنازۀ را با تعداد دیگری از برای و خاک سپاری به محل سکونتش آوردند، درِ تابوت بسته بود و نمی گذاشتند باز کنند. به اصرار درِ تابوت را باز کردند تا یک بار دیگر را ببینند و با او وداع کنند . به چند نفر از افراد اجازه دادند که جنازۀ را ببینند. وقتی بدن بی سر را مشاهده کردند ، بی اختیار این بر زبان ها جاری شد : پدر بیماری داشت. به بهانه هایی او را سرگرم کردند که فرزند خود را نبیند؛ ولی بهانه و اصرار دیگران فایده ای نداشت. برای لحظه ای کنار تابوت خود رفت و با مشاهدۀ او شد و به زمین افتاد. او را به بردند و خانواده اش را از کنار تابوت متفرق کردند . 🌹 @dashtejonoon1🌴🌹