eitaa logo
تلنگر بیداری دانشگاهیان بیدار
585 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
542 فایل
جبهه اتحاد دانشگاهیان بصیر ایران
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽✍اگر مدافعان حرم و سربازان امام خامنه ای نبودند ! داعش حتی به مرزهای جمهوری اسلامی ایران هم نزدیک شد 🔹قسمتی از جنایات هولناک داعش: 🔺نیروهای داعش ۹۰ درصد سوریه و ۵۸ درصد عراق را اشغال کردند و حتی به دیوار زینبیه دمشق رسیدند. 🔸ِِ... داعش زمانی که به نزدیکی حرم حضرت زینب(س) رسید بر روی دیوار حرم شعار می نوشت که هنوز بخشی از این شعارها موجود است... 🔹...فرمانده داعش بر روی بی سیم خود در نزدیکی حرم حضرت زینب(س) رجز می خواند و می گفت که حضرت عباس(ع) کجایی که ما حضرت زینب را از قبر بیرون خواهیم کشید... 🔸... داعش به منزلی در سوریه حمله کرد، در حالی که در این منزل چهار کودک به همراه پدر و مادر در حال غذا خوردن بودند، داعش سر یکی از دختران که ۹ سال بیشتر نداشت را برید به طوری که خون این دختر بر روی غذاها ریخت و خانواده دختر را مجبور کرد که این غذا را به همراه خون جگر گوشه شان بخورند... 🔹... داعش نوزاد تازه به دنیا آمده را از دستان پدر و مادر می گرفت و آنان را لخت می کرد و بر سینه دیوار می چسباند و با نیزه با این بدن دارت بازی می کرد، داعش شکم مادر باردار را در مقابل چشم شوهرش پاره می کرد و شرط بندی می کرد که فرزندی که دختر است یا پسر، از شکم این مادر بیرون می آید... 🔸... در همین دیاله، کودکی را ز سینه مادرش گرفتند، او را مثل گوسفند روی آتش سرخ کردند، لای پلو گذاشتند، برای مادر فرستادند. این جنایت وحشتناک در تاریخ بشریت نایاب است، پدیده کوچکی نیست، بلای کوچکی نیست... 🖊 ✔️ قسمتی از سخنرانی ️سردار عبدالفتاح اهوازیان در مراسم جشن پیروزی جبهه مقاومت در مهدیه ورامین... 🔷کانال با تا مواضع و حمایت از و http://eitaa.com/joinchat/2967404544C78b06dcbee
*✨✨✨قسمتی از داستان زندگی✨✨✨* ** 🅾 خاطرا‌ت مادر یکی از نیروهای شهید سلیمانی که قابل تامل است؛ ✅ "خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می‌کند" 🌷من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد. هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دختر سه ساله‌ام، مریض بودند و هر دو  در یک سال مردند. در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم. من بودم و همین یک پسر، به نام علی! می‌رفتم سر کوره آجرپزی و بعدازظهرها که از سرکار برمی‌گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می‌خواستم جان مرا هم بگیرد! حتی گاهی زندگی چنان سخت می‌شد که زیر باران و برف، گدایی هم می‌کردم. علی که کوچک بود نمی‌گذاشتم بفهمد چه کار می‌کنم با خودم می‌گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می‌خورد. شب می‌گفت مامان! ؟ می‌گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست، مادر! وقتی هیچ پولی نداشتم  با یک نان سر می‌کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می‌کردیم تا در طول سه روز بخوریم. علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می‌کردیم، می‌گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می‌کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!" یک دست لباس داشت که وقتی می‌شستم تو سرما بدون لباس می‌ایستاد  تا لباسش خشک شود. می‌گفتم: مادر سردت نیست؟ می‌گفت: نه، کدوم سرما؟! وقتی که می‌رفتم سر کار برای این که حتی همسایه‌ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم،  قابلمه‌ای آب می‌گذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه‌ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان! کوچک بود هنوز. یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟ با سر افکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است. گفت طوری نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می‌توانم تحمل کنم... اون روز مستاصل آمدم در خیابان و رو کردم به خدا و گفتم: 🤲خدایا امروز یک لقمه نان گیر من می‌آید؟😰 برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل ... علی بعد از چند دقیقه آمد گفت؛ مادر بیا بخوریم ... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده! خودم رفتم پای کیسه دیدم نان‌ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ... 👈 . علی می‌رفت در کارهای پشت جبهه کمک می‌کرد تا به چشم حاج قاسم، که فرمانده لشکر کرمان بود بیاد، آنقدر رفت و آمد تا حاج قاسم او را با خودش به جبهه برد و جزو فرماندهان محوری شد و بعدها هم 👈 ... بعد از شهادت علی، کسی را نداشتم ... حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می‌زد می‌گفت صدایت را شنیدم، خستگیم رفع شد مادر! صدایت را شنیدم، آرامش پیدا کردم مادر! یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ خورد. با ناراحتی گفتم کیه این وقت شب زنگ می‌زند؟ برداشتم، گفت: منم قاسم، قاسم سلیمانی!؟ دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می‌زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوغاتی بیاورم؟ حاج قاسم همیشه می‌گفت: ما افتخار می‌کنیم بی‌بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده، پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره‌های خشت مالی او را بزرگ کرد ... 🌷حالا اما بی‌بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است ... علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می‌گذاشت و درب خانه‌های نیازمندان می‌رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت‌ها می‌دهد... و قاسم پسر دیگرش که از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی‌بی سکینه است... بی‌بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و  ندارد ولی آنجا ... 🌷هدیه به روح بی‌بی و فرزند شهیدش سردار فرمانده محور لشکر ثارالله و رحمت الله علیهم بخوانید فاتحه‌ای همراه با صلوات