📜 #خاطره_حاج_قاسم
✍🏼فرش کوچکی انداخت گوشهی حیاط خانهی پدریاش توی آفتاب پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانیاش را میبوسید و میگفت: همهی دلخوشی من توی این دنیا، پدرمه. دوباره پیشانیاش را بوسید. خندید پدرش خندید.
🇮🇷#جهادتبیین
🇮🇷#سلام_برشهیدان
🇮🇷#پای_کار_انقلاب
🇮🇷#لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷#در_آرزوی_شهادت
🇮🇷#یازینب