eitaa logo
شهید جهاد مغنیه
90 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
889 ویدیو
15 فایل
آقازاده های مقاومت رابشناسیم☺ به واجبی بپردازیم که فراموشش کردیم.💐🌸🏵 نشر مطالب با ✨سه صلوات براے ظهـور آقا✨ به هر نحوے مجـ☺ـاز است. @ansarion 👈 ڪانال دیگر ما ارتباط باخادم کانال jihadmughnieh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید جهاد مغنیه
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #قسمت_بیستو_ششم با بیقراری پرسیدم : 《پس هلیکوپترها کی میان؟》 دور اتاق میچرخی
💛💚💛💚💛💚💛💚💛💚💛💚💚 💛 انگار هولحال یوسف جان عباس راگرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت : 《خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!》 عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :《انشاءالله بازم میان.》 وعباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :《این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کردهلیکوپترها سالم نشستن!》 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید : 《با این وضع، ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟》 و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :《اونی که بهش میگفتن ❤️حاج قاسم❤️و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچه ها میگفتن سردار سلیمانیِ!😍》 لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد : 《رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!》 تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :《برامون اسلحه اوردن؟》 حالعباس هنوز از خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما رابگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :《نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!》 حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند. عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله ها را سر هم کردند. غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگر م دستی به لوله ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند : 《این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون!》 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد : 《از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!》 احساس کردم❤️حاج قاسم❤️در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید...☺️ @jihadmughnieh