eitaa logo
شهید جهاد مغنیه🇮🇷
88 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
965 ویدیو
15 فایل
آقازاده های مقاومت رابشناسیم☺ به واجبی بپردازیم که فراموشش کردیم.💐🌸🏵 نشر مطالب با ✨سه صلوات براے ظهـور آقا✨ به هر نحوے مجـ☺ـاز است. @ansarion 👈 ڪانال دیگر ما ارتباط باخادم کانال jihadmughnieh
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش_اول آقای پناهیان: حکمت و ریشه ی مشکلات فراگیرچیست؟🤔 این است که مردم متوجه ولی و صاحب الزمان (عج)خود بشوند... این است که تمام عالم بفهمند که به منجی نیازدارند و سردمداران قدرت و ابرقدرتها نمیتوانند این جهان را به طورکامل اداره کنند و به یک جهان گردان خدایی احتیاج است... وقتی ما در تبلیغ این منجی کوتاهی کنیم، جای آنرا میگیرد...😶😔 این هم یکی دیگر از مضرات امربه معروف نکردن... @jihadmughnieh
❤️ پیامبر رحمت و مهربانی ص فرمود : 💠 هنگامی که مردم دسته جمعی گناه کنند خداوند بلایی فراگیر و همگانی بر ایشان نازل فرماید تا متنبه شوند و توبه کنند 💠هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر فراموش و ترک شود خداوند آن قوم را خانه نشین میکند 💠و هنگامی که یاد وذکر خدا از دلها بیرون رود خداوند ترس از مرگ رابین آنها زیاد کند تا خوشی دنیا را نبینند. 📚 اصول کافی/ جلد ۴ /ص ۱۴ @mezahotollab @jihadmughnieh
خیالش را راحت کردم :《منتظرت میمونم تا بیای!》و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید؛ این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب نیمه شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم رامیسوزانَد. لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرینراننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده اند. همین کیسههای آرد و جعبه هایروغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند. حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می- گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند بامن صحبت کند؛احتماالً او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سالمت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بالخره تماس گرفت. به گمانم حنجرهاش را با تیغ غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده باال میآمد و صدایش خش داشت :《کجایی نرجس؟》با کف دستم اشکم را ازصورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :《خونه.》 و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :《عباس میگه مردم میخوان مقاومت کنن.》به لباسعروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریه هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او باصدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :《نمیترسی که؟》 مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :《داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!》 و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد. فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :《نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم (ع) داعش رونابودمیکنیم!💪》 @jihadmughnieh