روزه ی امروزتون قبول☺️
سفره ی افطارتون پر عشق❤️
دعاکنید که آقامون ظهور کننن تا قلب تمام جهان،
پر عشق و بندگی بشه💛
اللهم عجل لولیک الفرج❤️☺️
@jihadmughnieh
#قدس
#فرمانده_قدس
این شبها
این ماه رمضون
شما نیستی اما...
آگاهید به حالمون❤️
التماس دعا سردار
حال اینروزهای زمین
خوش نیست...
@jihadmughnieh
#خنده_حلال
یکی از اساسی ترین مشکلات ما ایرانیا میدونی چیه
.
.
.
.
.
وقتی باکسی مشکل داریم به خودش نمیگیم میریم به همه میگیم😕😂😂
@jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
#خنده_حلال یکی از اساسی ترین مشکلات ما ایرانیا میدونی چیه . . . . . وقتی باکسی مشکل داریم به خودش
جدا از خنده واقعا یکی از مشکلاتمون همینه🙃✨
#خنده_حلال
یه دورانی تفریحم این بود هر موقع امتحان داشتیم از بغل دستیم میخواستم ماشین حسابشو بهم قرض بده که طرف استرس برش داره که کدوم سوال ماشین حساب میخواد...
فقط سری اخر که برای امتحان دین و زندگی درخواست کردم یارو تشنج کرد دیگه گذاشتم کنار😂🙄
@jihadmughnieh
آیت الله خامنه ای❤️در ملاقات تصویری بادانشجویان:
انتقاد با واژه ها و روش های تند مورد قبول قرار نمیگیرد.
من درخواست میکنم که انتقاد را به گونه ای انجام دهید که موثر و سازنده باشد نه اینکه کنار گذاشته شود.
✋انتقاد به گونه ای نباشد که مورد پسند دشمن قرار بگیرد...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
همین روش برای #واجب_فراموش_شده هم هست...☺️
❌هیچ وقت با:
تیکه انداختن،نیشخند زدن واینگونه روشها نهی ازمنکر نکنید...
⛔️چون حتی اگر جواب بده روشِ صحیحی نیست...
خداهم میگه:
✅جدالُ الاَحسَن...
یعنی حتی با یهودیان هم باروش صحیح بحث کنید☺️
ان شاءالله هممون بتونیم اینکار قشنگ رو موثرانجام بدیم.
@jihadmughnieh
معنی این دعای قشنگ قابل تامله:
خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شدوپرده برافتادوزمین تنگ شد و
آسمان خودداری کرد...😩
واز تودرخواست یاری میشود...
و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻
خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇
پس
اینطور برماگشایشی بفرست...
گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن...
ای محمد(ص)و ای علی(ع)
ای علی(ع)و ای محمد(ص)
مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید
ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️
ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج)
فریاد...فریاد...فریاد...
مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن...
الان...الان...الان...
سریع تر...سریعتر...سریعتر...
ای مهربان ترین مهربانان
بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️
آمین
@jihadmughnieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا...
شنیدم شما ناراحت شدید از بنده؟🤔
ناراحت نباش دیگه❤️😳
#استادپناهیان
@jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #کتابخونی_در_قرنطینه #تنها_میان_داعش #قسمت_چهلو_یکم هر لحظه بین عباس و عمو
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛
❤️
#کتابخونی_در_قرنطینه
#تنها_میان_داعش
#قسمت_چهلو_دوم
آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه ای از آتش تب خیس عرق میشدم ولحظه ای دیگر در گرمای 45 درجه آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقهمقاومت ما در برابر داعش بود تا چندروز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛حسابش از دستم رفته بود چند مجروح
و بیمار مثل عمو مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش
برنمی آمد که نا امیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبرآوردندفرماندهان تصمیم گرفته اندهلیکوپترها در مسیر برگشت بیماران بدحال را به بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند. حلیه دیگر قدمهایش
قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم رزمندهای با خلبان بحث میکرد :《اگه داعش هلیکوپترهارو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟》
شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه وحشت کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده اش به شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِآخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوشم گرفت و با صدایی که از این معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :
《نرجس دعا کن بچهام از دستم نره!》 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید واو بیخبر از خطری که تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :
《عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری روبندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم!》
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :
《اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!》
رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست
حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر درآغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبرداد :《باطری رو گذاشتم تو کمد!》
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید ومیدانستم ماندنشان هم یوسف رامیکُشد که زبانم بند دلم شد و او دربرابر چشمانم رفت. هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فرازجهنم داعش به این هلیکوپتر سپرده ومیترسیدیم شاهد سقوط و سوختن
پاره های تنمان باشیم که یکی ازفرماندههای شهر رو به همه صدا رساند
:《به خدا توکل کنید! عملیات آزادی آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای
اطراف آزاد شده! به مددامیرالمؤمنین(ع) آزادی آمرلی نزدیکه!》
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تاچشمانمان
کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
من فقط زیر لب صاحبالزمان (عج)را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری های برادرم را به خدا سپردم.
.
.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه ویوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم رامیچرخاندم مبادا انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست محاصره در حالیکه...
از حیدرم بیخبر
بودم، عین حسرت بود.😞
@jihadmughnieh
🔹قدمی بسوی ظهور 🔹
🌿🌹🌿
🌿🌹🌿
🌿🌹🌿
#خطبه_متقین
0⃣5⃣ بخش پنجاه ام
✳️ حَريزاً دينَهُ
💠 ترجمه: دین اهل تقوی از دستبرد شیطان محفوظ است.
شیطان وقتی میتواند وارد شود که انسان یا در امور دینیش سست و بی استقامت باشد و یا اینکه ورع نداشته باشد.
در حالت اول شخص با اینکه میداند درست و غلط چیست، اما سستی میکند. اگر در جمعی قرار بگیرد که مخالف نظر او باشند، یا با آنها همرنگ میشود و یا در حالت خیلی خوبش ناراحت و اذیت میشود اما نمیتواند از آن محل دل بکند، چون استقامت ندارد و ایمانش ضعیف است.
کسی که ورع ندارد هم به نوع دیگری دینش در دستبرد شیطان است چون دائما در لبه ی پرتگاه حرکت میکند و خودش را نزدیک به موقعیت گناه قرار میدهد و میگوید به گناه نمیافتم، اما چه بسا این اتفاق بیفتد.
مثلا میداند در فلان مهمانی محیط، محیط گناه است اما به حساب اینکه روی من اثری نمیگذارد وارد میشود و چون شیطان روی آن محیط تسلط دارد، ممکن است به گناه هم بیفتد. گاهی صحبت در مورد مساله ای با فردی که انسان میداند احتمال دارد غیبت کند نزدیک شدن به پرتگاه یا همان نداشتن ورع است.
متقین افرادی هستند که خودشان را از این مسائل دور کردند و حدود و خط قرمزهای الهی را رعایت میکنند، در نتیجه دینشان محفوظ مانده است.
🌿🌹🌿
@ghadamibesoyehzohoor
@jihadmughnieh