eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
423 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻مادر شهید 🔰همه می‌دانستند رابطه‌مان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا مریم خانم☺️ و را آقا افضل صدا می‌کرد. ما هم همیشه به او می‌گفتیم. آن‌قدر به هم نزدیک بودیم💞 که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانه‌مان جمع می‌شدند. وقتی خبر 🕊 پخش شد اطرافیان نمی‌گذاشتند من بفهمم❌ لحظه‌ای مرا تنها👤 نمی‌گذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم🏡 بردند که کسی برای گفتن به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتا دور یافت‌آباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم😔 این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمی‌گرفت📵 بی‌قرار بودم. یکی از دخترهایم درگوشی همسرش را دیده بود و حسابی حالش خراب‌شده بود😭 او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمی‌آمد🚷 آخر از تناقضات حرف‌ هایشان و شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم هم شهید شده🕊 است. 🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
*شهیدمدافع‌حرمــ سجاد زبرجدی* با دوتا از بچه ها و شهیدسجادربرجدی سرمزار شهید سیدمصطفی میرنعمتی عهدکردیم برای #شهادت دعاکنیم وشهیدزبرجدی عرض کردن وقرارگذاشتیم که شب اول قبر هرکسی که شهیدشدش😔 تاصبح بالاسرش بمونیم ودعاکنیم #قرآن بخوانیم وزیارت عاشورا #شهیدزبرجدی اون شب باسیدمصطفی کلی حرف زدش واشک ریخت😔 واون شب شدش شب نوشته شدن، #شهادتش... بعدازحدود۳سال اقاسجادزبرجدی درسوریه حلب به #شهادت رسیدند... #شهید_سجاد_زبرجدی 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹️ آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان : 🕊🌺🕊🌺 🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️ مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد...! 🌺🕊🌺 آخرين باری كه حاج قاسم را ديد دو روز قبل از بود؛ با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج ، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن به ديدن شما آمده. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من.🌺🌺🌺🌺 تا جهاد داخل اتاق شد حاج از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، هم با لحن شيرين و هميشگی‌اش كه حاج را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو! و شانه‌ی را بوسيد، خم شد تا دست حاج را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد. جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل می‌مانم.🌹 باهم نشستند و چای خوردن. برادری كه مسئول بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او!🔹️🔹️🔹️🔹️ ايشان اجازه‌ی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد!🔹️🔹️ جهاد لبخندی زد و باز شانه‌ی را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت عمو جان من به فدای شما؛حاج هم نگاهی پراز عشق و محبت به كرد و همينطور كه به نگاه ميكرد رو به سمت آن برادر مسئول گفتن: مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد...!🌹🌹🌹 آن لحظه همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين و حاج فهميدن...🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🕊🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹🕊 چگونه یک هفته جلوتر را پیشگویی کرد طرح شهید برای برنامه‌اش بود گروه بین‌الملل: ، روز دوشنبه گذشته، فردای به همراه 5 همرزم در منطقه در جولان سوریه «جهاد مغنیه» پس از تشییعی با شکوه بر دوش هزاران تن از مردم ضاحیه جنوبی بیروت در گلزار شهدای «روضه الشهیدین» و در مزار پدرش «عماد مغنیه» به امانت گذاشته شد. جهاد که فرمانده حزب‌الله در جولان محسوب می‌شد در هنگام بر اثر حمله موشکی کمتر از 25 سال داشت. مقتدا صدر که خود را از عراق به مراسم تشییع او رسانده بود، عنوان «شیربچه» را روی رعنای حزب‌الله گذاشت، «شیربچه»‌ای که خون او دامن را می‌گیرد. در مقابل رسانه‌های اسرائیل از شکار یک برند بزرگ حرف می‌زدند.🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️ مادر و پس از تدفین نوه‌اش نقل کرده است که او پیشگویی ضمنی از داشته است. ماجرا از آنجا آغاز شد که یازدهم ژانویه، یکشنبه‌ هفته قبل، خانواده به یک میهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل میهمانی در منطقه بود در نزدیکی «روضه الشهیدین»، در منزل پدر همسر . همه بچه‌ها و نوه‌ها به مناسبت ولادت حضرت رسول دور هم جمع بودند. از همه‌ نوه‌ها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید چه برنامه‌ای دارند. همه نوه‌ها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهاد مغنیه. جهاد فقط گفت: «طرحم برای سال بعد را هفته‌ آینده می‌گویم.» همه نوه‌ها و اعضای خانواده شروع به اعتراض کردند، می‌گفتند دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض می‌کند. بعضی‌ها می‌گفتند کارش را آماده نکرده است. وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی می‌گفت، از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفته‌ بعد به همه می‌گوید. درست یک هفته‌ بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار در بین خیل گسترده کسانی که برای تسلیت شهادت جهاد آمده بودند. بله طرح جهاد، خودش بود! به گزارش مشرق، این روایت را ، ام عدنان و خاله‌اش و چند نفری از خانواده‌اش تعریف می‌کنند. موقع صحبتی که مدام به خاطر گریه قطع می‌شود، می‌توانی رد حسرتی عمیق را ببینی. خانواده ، خیلی سریع مسیر خودشان را تعیین می‌کنند: «به خاطر از دست دادن نوه جوان خانواده گریه می‌کنیم، ولی به خاطر راهی که انتخاب کرده بود خوشحالیم.» در سالنی که پر است از تسلیت‌گویندگان، آرامش مادر شهید [همسر شهید عماد مغنیه] خیلی جلب توجه می‌کند. لبخندی که هیچ‌وقت از صورتش محو نمی‌شود باز هم با اوست. صبر عجیبی دارد که هر کس وارد مجلس می‌شود، مادر اصرار دارد حتما برای احترام از جایش بلند شود.🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️ یکی از خانم‌هایی که با مادر رابطه نزدیکی دارد، می‌گوید: «این اواخر مادر جهاد خیلی دعا می‌کرد که به چیزی که خودش دوست دارد و از مادرش دعا برای آن را می‌خواهد برسد، یعنی طوری شود که قدر و ارزشش بالا برود و به محضر پدرش مشرفش کند. به همین خاطر وقتی خبر جهاد را به مادرش دادند گفت:  ناراحت نیستم، خوشحال هم هستم که پسرم به چیزی که می‌خواست رسید.»⚄⚄⚄⚄⚄⚄⚄ یک درس تا لیسانس مدیریت اما این آرزوی جهاد که آن را چند سال پیش و در روز تشییع پیکر پدرش هم به زبان آورده بود مانع آن نمی‌شد که زندگی‌اش را مثل یک جوان برنای 24 ساله پی نگیرد. تحصیلات عالیه را در رشته مدیریت دانشگاه آمریکایی [یکی از بهترین دانشگاه‌های خاورمیانه] پی‌گرفت. تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد. یکی از نزدیکان خانوادگی‌شان در توصیفش می‌گوید که بیش از همه به شبیه بود، بویژه آرامش و تیزهوشی‌اش: «خیلی خوب به حرف‌های دیگران گوش می‌کرد، در زندگی اجتماعی‌اش خیلی جدی بود، برعکس روحیه شوخ و نرمش در خانواده. و هر دو ازدواج کرده بودند و او فرزند آخر خانواده بود که هنوز همسر اختیار نکرده بود.» [با لحن و لهجه لبنانی] می‌خواند: «عزیز دلم تاتا» و بعد از درددلی سوزناک با نوه‌اش می‌گوید: «زود رفتی» ولی سریع ادامه می‌دهد: «الحمدلله. این خاندان، سرنوشتش شهادت است. هم است که به اولیای خاصش می‌بخشد.»... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 با خواهر فاطمه می گوید:تا مدت‌ها نمی‌دانستم دختر حزب‌الله ام گفتگوی جالب با آن قدر نگران بودم که فراموش کرده بودم عروسم.🧕 مدام حواسم به او بود و به بقیه‌ ‌حاضران تا کسی از او عکس نگیرد.» صراط: از می‌پرسم به پدرت که فکر می‌کنی، بیش از همه دلتنگ چه‌ای؟ سکوت می‌کند. تصور می‌کند روبرویش ایستاده. می‌گوید: «سکوت زیبایش. سکوت زیبایش می‌شوم. دلتنگ حضورش و سِحر وجودش. این بودم که نگاهش کنم. خیلی وقت‌ها از ته دل حس می‌کنم نیازمند آنم که چنین صحنه‌ای باز تکرار شود.» بعد با اطمینان ادامه می‌دهد: «اینها مردان هستند.» می‌داند که در خیلی چیزها را از پدرش به ارث برده: «بله او هستم. ... جهاد👮‍♂️ هم شبیه او بود.»    "سمیه علی" در پایگاه اینترنتی شبکه‌ی المنار در ادامه نوشته است: فاطمه 🧕در منزل خودش پذیرایمان بود. 😊قبلش یک گفت‌وگوی تلفنی کوتاه داشتیم و در همان تماس درباره‌ی اصل مصاحبه و زمان مصاحبه درباره‌ی «حاج رضوان»👨‍✈️ توافق کردیم.    با نزاکت و اعتماد به نفس فراوانی به استقبال‌مان می‌آید. لبخندی بر چهره دارد که می‌توانی در آن، رد غم «از دست دادن عزیز»ی را ببینی: از دست دادن برادر «و دوستی که من از همه به او نزدیک‌تر بودم» و از دست دادن پدر. پدری که درست هفت سال پیش بود که آخرین بار او را دید.     👨‍✈️🧕 فاطمه ، بر‌می‌گردد به آن روز. انگار همه‌‌ی جزئیات جلوش چشم باشد. لبخندی می‌زند و از یک فنجان نسکافه حرف می‌زند که پدرش «همه را یکجا سرکشید. خیلی هم تند. البته من این فنجان را برای خودم درست کرده بودم! قبلش از او پرسیدم نسکافه می‌خواهی؟ که گفت نه.» شنبه شبی بود، نهم فوریه «یعنی دو روز پیش از . پدر 👨‍✈️سه شنبه شهید شد.» سکوتی می‌کند و ادامه می‌دهد: «درست مثل برادرم👮‍♂️ . 👱‍♂️او را هم برای آخرین بار روز پنجشنبه دیدم و روز یکشنبه شهید شد.» 🌹🕊🌹با اشتیاق، ادامه آخرین دیدار 🧕👨‍✈️با 👨‍✈️را از سر می‌گیرد: «آمد به خانه‌ی من. مادرم هم بود. نشستیم به شب‌نشینی. آن شب قسمتی از یک سریال طنز سوری را دیدیم و کلی خندیدیم.»    بابا کجاست؟ 👨‍✈️ «باعث شدی وسط » این را درحالی می‌گوید که دارد در اتاقش دنبال یک یادگاری از پدرش می‌گردد که از او خواستیم برای ضمیمه کردن به متن مصاحبه در اختیارمان بگذارد. نگاهش می‌افتد به دیوار اتاق.🌹🕊🌹 یک عکس از پدرش👨‍✈️ به دیوار زده که او را در کودکی بغل کرده است. خیلی آرام آن را از روی دیوار برمی‌دارد و به ما می‌دهد. نزدیک همان عکس، یک عکس دیگر هم از 🧕در کنار برادرانش و پدر و مادرش👨‍✈️🧕 روی دیوار است. نگاهی می‌کند و با لهجه‌ی می‌گوید: «این جهاده».👱‍♂️ به خاطر حضور مادرش در تصویر، از انتشار آن عذر می‌خواهد. از همینجا بحث درباره‌ی کودکی‌اش👷‍♀️ آغاز می‌شود.... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 🧕 گفت‌وگو با ما را در باب اینگه 👮‍♂️ از چه چیزهایی خوشش می‌آمد 😊و از چه چیزهایی بدش می‌آمد 😊ادامه می‌دهد. بعد از ذکر چند €لبنانی که پدرش👮‍♂️ آنها را دوست داشت می‌گوید: «خیلی از و متنفر بود. بود، البته طبعا عاشق مقاومت هم بود. خاصی نه. از موسیقی خوب خوشش می‌آمد. 🎶خیلی ساز ویولن🎻 را دوست داشت.»   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 تأکید می‌کند که شهادت،🕊 باعث تمام شدن با پدرش 🧕👨‍✈️و حتی با برادرش👮‍♂️تمام نشده است: «حضورشان را هر روز حس می‌کنم. آنها [ولی به قول قرآن] 📖ما حس نمی‌کنیم. من به این دارم.» بعد ادامه می‌دهد: «یک روز [بعد از شهادت پدرم] 👨‍✈️🕊برایم سؤالی اعتقادی پیش آمده بود که باید جوابش را پیدا می‌کردم. با حرف زدم و جواب را از زبان شخص دیگری گرفتم. روح 👨‍✈️ را می‌شد در جواب دید.» می‌گوید: «بارها در خوابش را دیده‌ام و با او حرف زده‌ام و صورتش را بوسیده‌ام.» 😘  🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 اذعان می‌کند که به واسطه‌ی «دختر عماد مغنیه» 👨‍✈️بودن احساس می‌کند: «دائما باید باشم. باید عشق به مردم 👪👫را بلد باشم. نباید زود شوم. باید دائما با مردم در باشم و با آنها بگویم و بشنوم.»   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 می‌پرسم اگر می‌شد یک بار دیگر با بنشینی چه می‌گفتی. ؟🧕👨‍✈️جواب می‌دهد: «خیلی دوست می‌داشتم که با او در موضوعات حرف بزنم. شاید به این دلیل که من دوست دارم جامعه‌مان مشخصا در این زمینه پیشرفت کند. دوست دارم جایگزینی داشته باشیم که بتوانیم با آن در مقابل فرهنگ بایستیم. اگر می‌شد، با او درباره‌ی این صحبت می‌کردم که چطور بیشتر با واقعیت زندگی ما مرتبط باشند و اینکه چطور دروسی که در آن ارائه می‌شود روان‌تر باشد و نزدیک‌تر به فهم مردم.»   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 طعم را نخواهد چشید  حتی بعد از هم، هنوز امنیتی را که وجود به 👨‍✈️🧕 می‌بخشد حس می‌کند: «در و در احساس امنیت می‌کردم و می‌کنم. حس می‌کنم دشمنم طعم را نخواهد چشید.»   🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 گفتگویمان با 🧕 با این جمله به پایان می‌رسد. از او تشکر می‌کنیم. با لهجه‌ی محلی 😊 می‌گوید: «یه لحظه کنین، هنوز ازتون نکردم.»😊🧕 اصرار می‌کند از و بخوریم. بعد با که خیلی لبخند 👨‍✈️ است راهمان می‌اندازد... 🌹🕊شادی روح شهدا صلوات 🕊🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🕊🌹 چگونه مرد شد؟ یکی از بزرگ‌ترین وی در مورد تدابیر این بود که حتی در زمان دیدنش نیز کسی او را ، این موضوع باعث شده بود او به صورت یک فرد عادی و ساده بدون ناظر و محافظ به ادامه دهد. وی در نشست‌های رسمی و عمومی حاضر می‌شد ، اما به عنوان یک فرد عادی در مانند دیگر اشخاص حضور پیدا می‌کرد، زیاد در ها شرکت نمی‌کرد، بلکه فقط گوش می‌کرد. این نحوه رفتار به روش عادی زندگی وی تبدیل شده بود.  در زمان دیدار سردار ، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با "محمد ناصیف" معاون رئیس‌جمهور فقید سوریه، در هیئت ایرانی حضور داشت. در زمان صحبت ها، در انتقال جمله ای از به اشتباه کرد که حاج عماد این اشتباه را تصحیح و خود را به عنوان یک مشاور در هیئت معرفی کرد. این نحوه رفتار، آزادی عمل زیادی را به وی داده بود. با این ‌وجود وی همواره سلاح کمری را در قاب خاکستری رنگش با خود حمل می‌کرد. توان خود را حتی در دهه آخر عمر خود نیز حفظ کرده بود. او در زمان آموزش نیروهای برای اسارت گرفتن یک نظامی اسرائیلی به سرعت در را باز کرد و با مهارت بالا یکی از تنومند مقاومت را که دو خودش داشت، با تمامی و بلند کرد. یکی از عناصر مقاومت نزدیک به وی می‌گفت: در مسائل دفاع آموزش‌هایی به ما می‌داد. سید امین السید، رئیس شورای سیاسی لبنان در رابطه با می‌گوید که انسان همواره سعی دارد تصاویری از خود تهیه کند، اما دستاوردهای همواره بدون امضا باقی می‌ماند. وی هرگز به همراه دستاوردهای خود تهیه نمی کرد، بلکه برعکس تصاویر دستاوردها را می‌گرفت اما از خود در کنار آن ثبت نمی‌کرد. این رفتار از این منظر بود که هرگز او را دست کم نمی‌گرفت.  در ساعت‌های آخر قبل از ، جلسه‌ای با رمضان عبدالله شلح، دبیرکل جنبش اسلامی و سردار سرتیپ ، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. سردار روایت می‌کند که آنها قرار بود در نیمه شب با هم دیدار کنند. نهایت با عنوان عملیات انجام شد 🌹🕊 🕊🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌷 از نیروهای پاسدار انقلاب اسلامی بود که طی روزهای گذشته در اغتشاشات اخیر در شهرستان ملارد به دست اشرار و اغتشاشگران با سلاح‌های گرم و سرد مورد حمله قرار گرفت و به شهادت رسید. 🌹🍃 🌷🕊 با اشاره خصوصیات اخلاقی و رفتاری فرزند اظهار داشت: بسیار بچه خوب و عالی‌ای بود، از بچگی در راه امام حسین (علیه‌السلام ) حرکت می‌کرد، پاک و شوخ‌طبع بود، با همه اهل خانه و فامیل شوخی می‌کرد، دل کسی را نمی‌شکست. هرکس که خبر را شنید باور نمی‌کرد. اگر به صورت عادی فوت می‎کرد من شک می‌کردم چون لیاقت او بود. (علیه‌السلام ) بود، نمی دانم امسال در محرم از امام حسین (علیه‌السلام ) چه خواست و چه خواند که عین علی‌اکبر (علیه‌السلام ) شد، دورش را گرفتند و او را اربا اربا کردند. وی در خصوص نحوه فرزندش گفت: بود و با سربازانش در حال گشت‌زنی، که گفت من جلوتر می‌روم تا اگر خطری بود برای من باشد و برای کسی اتفاقی نیافتد. جانش را برای حفظ سربازانش در خطر انداخت، خیلی شجاع بود و راضی نبود کسی آسیبی ببیند. مادر این شهید مدافع امنیت بیان کرد: سه روز بود که شهریار شلوغ شد، در این مدت با مرتضی فقط تلفنی حرف زدم، هر وقت می‌‎پرسیدم چه خبر؟ می‌گفت خطری نیست نگران نباشید. روز حادثه ساعت پنج غروب با هم صحبت کردیم و بعد از آن هرچه تماس گرفتم گوشی‌اش خاموش بود، در آخر به پایگاه زنگ زدم تا خبر بگیرم که گفتند چند همرزمش زخمی شدند و با آن‌ها به بیمارستان رفته، هرچه به بیمارستان‌ها زنگ زدم کسی جواب نداد، تا اینکه ساعت ۱۲ شب خبر را دادند. اعرابی به آرزوی فرزندش برای شهادت اشاره کرد و گفت: چند بار برای رفتن به سوریه اقدام کرد اما اجازه ندادند. همیشه سر نماز از من می‌خواست برای شهادتش دعا کنم، می‌گفتم مادر الان زود است اجازه بده بچه‎هایت بزرگتر شوند، اما می‌گفت آن زمان دیر است، شهادت باید در جوانی باشد، مرتضی لیاقتش را داشت که شهید شد. 🌷🕊 در خصوص نظر فرزندش درباره اغتشاشگران گفت: همیشه می‌گفت این اشرار، منافق هستند و مردم عادی این کارها را نمی‌کنند. دشمنان و اشرار کور خوانده‌اند که بچه من و امثال او را کردند، آنها خود نابود شده هستند، فکر می‌کند پیروز می‌شود. اعرابی به ارتباط فرزند شهیدش با شهدای مدافع حرم منطقه شهریار اشاره کرد و گفت: رابطه خیلی خوبی با هم داشتند، همیشه می‌گفت از رفقایم عقب مانده‌ام، و رفتند، در حقم دعا کن که من هم پیش آن‌ها بروم. این اغتشاشات اخیر در شهرستان شهریار با درخواست از دولت گفت: از دولت می خواهم واقعا کار کند، به مشکلات ملت برسد و انقلاب اسلامی را تنها نگذارد. ما خون دادیم که انقلاب اسلامی را نگه داریم و نگه می‌داریم، دشمنان هر کاری کنند نمی‌توانند ما را زمین بزنند. من فعلا یک پسرم را دادم، فرزندان دیگرم را تربیت می‌کنم تا آنها هم به راه برادرشان بروند. اگر ۱۰ فرزند هم داشتم آنها را در راه دین و انقلاب می‌دادم. نوه‌هایم که یکی ۴۰ روزه و دیگری هفت ساله هستند را رشید بزرگ می‌کنم و در راه دینم می‌دهم. ما پشت رهبر و انقلاب هستیم، این خون‌ها را ندادیم که فرزندانمان از دست بروند خون دادیم که آن‌ها را داشته باشیم. وی با اشاره به چگونگی شهادت فرزندش بیان کرد: قاتلش یکی نبود، چند آدم روی سرش ریختند چون بچه من را کسی نمی‌توانست بزند، مرتضی مثل نامش قوی و رشید بود، همیشه می‏‌گفت نترس من حریف همه هستم، نمی‌‎دانم چه کاری کردند که او را زمین زدند. ...🌹🍃 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم،دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند .دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم .گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم. دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. راوی: 🌺سالروز 🎂 شهید @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡